چه چشم پاسخ است ازین دریچه های

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های

Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.

برای جستجو در “گوهر” کافیست عبارت مورد نظر خود را در فیلد مربوطه نوشته و دکمه Enter را فشار
دهید.

اگر می خواهید در آثار یک شخص خاص به عنوان مثال “مولوی” جستجو کنید؛ کافیست قبل از عبارت جستجوی
خود “مولوی: ” را بنویسید.

اگر دوست دارید به صورت تصادفی یک نوشته به شما نمایش داده شود؛ کافیست عبارت g:rand را
بنویسید.

عدد معادل:

در مورد حروف
ابجد بخوانید …

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های

گوهر : هوشنگ ابتهاج (سایه) : سیاه مشق : غزل : در کوچه سار شب
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زندیکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کندکسی به کوچه سار شب در سحر نمی زندنشسته ام در انتظار این غبار بی سواردریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زندگذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غمیکی صلای آشنا به رهگذر نمی زنددل خراب من دگر خراب تر نمی شودکه خنجر غمت ازین خراب تر نمی زندچه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زندنه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاستاگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
گوهر (گنجینه های مکتوب)

gowhar.ideality.ir

نظر، انتقاد و پیشنهاد خود را از طریق فرم زیر مطرح نمایید؛ نوشتن نام و رایانامه اختیاری است و چنانچه تمایل دارید پاسخی برای شما ارسال شود، می توانید آن ها را تکمیل نمایید.

سایت “گوهر” در سال ۱۳۹۵ بر اساس یک علاقه ی شخصی به نثر و نظم فارسی ایجاد شد.
پس از آشنایی با سایت “گنجور” به آدرس اینترنتی ganjoor.net که یک پروژه متن باز (Open Source) است، از پایگاه داده ی آن سایت استفاده شد.

هدف این بود که همان متون در قالبی ساده تر و شخصی سازی شده قابل دسترس باشند.

امیدواریم که آثار قرار گرفته روی گوهر موجب نقض قوانین کپی رایت نشوند. اگر اثری حق انتشار انحصاری داشته باشد، آن را از گوهر حذف می کنیم.

برای تماس با ما می توانید به نشانی info@ideality.ir ایمیل بزنید.

غزل معاصر


به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند

کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

گذرگهی است پر ستم که اندر او به غیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود

که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات

برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

هوشنگ ابتهاج

.:
Design By Blog Skin

:.

بررسی شعر «در کوچه سار شب» در متنِ دو شعر دیگر از هوشنگ ابتهاج

محمدرضا نوشمند

در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های

کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ، کز شبی چنین، سپیده سر نمی زند

گذرگهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم

یکی صلای آشنا، به رهگذر نمی زند

دل خراب من دگر، خراب تر نمی شود

که خنجر غمت از این، خراب تر نمی زند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات

برو که هیچکس ندا، به گوش کر نمی زند

نه «سایه» دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند

هر اثری اگر می خواهد بیانگر فکری مشخص باشد تا بتواند تأثیری قابل پیش بینی روی مخاطبش داشته باشد باید وحدت قابل درکی بین اجزاء متفاوتش وجود داشته باشد. غزل با این که به ظاهر از ابیاتی تشکیل می شود که معنی مستقلی دارند از این قاعده جدا نیست. بیش تر مردم عادت دارند هر بیتی را به مناسبتی و گاه به عنوان ضرب المثل جدا از ابیات دیگر اینجا و آنجا تکرار کنند. ما اغلب با درک پاره ای از غزل که نقطه ی ثقل معنی آن در نظر گرفته می شود خود را از توجه دقیق به پاره های دیگر و حتی مجموع آنها بی نیاز می بینیم. کاری که با این غزل از هوشنگ ابتهاج می خواهم انجام بدهم بی شک مخالف ذوق آنهایی است که نمی خواهند حس خاصی را که نسبت به ابیاتی از این غزل دارند به هیچ بهانه ای از دست بدهند- مخصوصاً آنهایی که با حسی که از تصنیف استاد شجریان از آن گرفته اند زندگی می کنند. امّا، احساس می کنم لرزشی در دستان شاعر و یا در دلِ او بود که باعث تداخل ضمایر «ما» و «من» در متن این غزل شد. این لرزش به هیچ وجه لغزش دستِ او نبود. حتی جهش از مخاطب مجهول به «تو» گویای حسّی  است که شاعر هنگام انتقال پیام پنهان شعرش داشته است. با چنین برداشتی از ضمایر موجود در این غزل، بر آن شدم که این شعر را در کنار دو شعر دیگر برای حسّ خودم بیش تر معنی کنم:

در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

این غزل را هوشنگ ابتهاج در سال 1337 با حال و هوای ایران در آن ایام سروده است. در بیت نخست شاعر «بی کسی» یا «تنهایی» را به سرایی تشبیه کرده است که کسی درش را نمی زند. در مصرع دوم، شاعر این بی کسی را از فرد گرفته و به جمع انتقال می دهد. با حضور ضمیر «ما»، این بی کسی و تنهایی دیگر مشکل یک نفر و یک خانه نیست. این بی کسی از خانه به دشت و از فرد به جمع کشیده می شود. عشق شاعر شخصی نیست و از بی وفایی معشوق گله نمی کند. شاعر صحبت را از «در زدن» به «پر زدن» می کشاند. «پر زدن» کنایه از جنبش و حرکت است. شاعر مدعی است که کوچک ترین جنبشی در دشتی که احتمالاً نماد وطن است دیده نمی شود. نه از دری و نه از پری صدایی در نمی آید. 

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند

شاعر ساکنان آن دشت پر ملال را «شب گرفته» می نامد. این افراد جوری به شب عادت کرده اند که هوای نور به سرشان نمی زند و چراغی روشن نمی کنند. گرچه در کوچه ی شب خانه ی کسی به نام «سحر» وجود دارد، کسی سراغ آن خانه را نمی گیرد و درش را نمی زند. کسی حرفی از سحر نمی زند.

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ، کز شبی چنین، سپیده سر نمی زند

شاعر دوباره از «ما» و «جمع» به خودش برمی گردد. سواری باید بیاید و نقش ناجی را بازی کند. غباری که دیده می شود انگار گردو خاکی است که آمدن ِ سوار را نوید می دهد ولی گول زننده است. در پس این غبار وهم انگیز هیچ سواری نیست. کسی از راه نمی رسد. آنچه که غبارِ آن سوار پنداشته شده است همین تاریکی شب است. اثری از آن سواری که باید مانند سپیده ی صبح از راه برسد دیده نمی شود. 

گذرگهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم

یکی صلای آشنا، به رهگذر نمی زند

حالا دیگر شاعر سراغ تک تک رهگذران می رود. می بیند هر کسی پی کار خودش است. تنهایی و بی کسی بزرگترین ستم است. هر ستمی از تنهایی سرچشمه می گیرد. یکی را یتیم گیر می آورند و مالش را می خورند. یکی را مظلوم گیر می آورند و به سرش می زنند. در این راه هر کس به کسی رو می اندازد تا از تنهایی دربیاید رویش را زمین می زند و رهایش می کند. تنها کسی که همدم تنهایی های آدم است غم است که تا هست و تا  می رود همراهش است و دست از سرش برنمی دارد. از کسی جز غم صدای آشنایی درنمی آید. در این تنهایی، تنها غم است که به او سر می زند.

دل خراب من دگر، خراب تر نمی شود

که خنجر غمت از این، خراب تر نمی زند

شاعر دوباره به خودش برمی گردد. با این تصاویر ناامیدکننده، حالش حالا از آن بیت نخست هم خراب تر می شود. این خنجرِ چه کسی است که این طور به دلش می زند؟ نامش مهم نیست. این خنجر در دست همه ی آنهایی است که تنها رهایش می کنند. با او جفت نمی شوند. نه تنها او را، بلکه همه یکدیگر را تنها می گذارند. برای این که غم کسی را مانند خنجر از پادرآورد هیچ چیز بدتر از تنهایی نیست. این خنجر در دست خودش هم بود. گذاشت زمین و به جایش این شعر را برداشت. در سال 1332 هوشنگ ابتهاج با یأسی بیش از این، شعر «سترون» را سرود و در آن تبر را به جان باغ انداخت. ناامیدی اش به حدّی بود که تبر را در دست خودش هم می شد دید:

آه در باغِ بی درختیِ ما

این تبر را به جای گل که نشاند؟!

چه تبر اژدهایی از دوزخ

که به هر سو دوید و ریشه دواند

بشنو از من که این سترون شوم

تا ابد بی بهار خواهد ماند

هیچ گل از برش نخواهد رُست

هیچ بلبل بر او نخواهد خواند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های

آن تبر در این غزل خنجری شده است که در دستِ غم است و دلِ ناامید شاعر را نشانه گرفته است.

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات

برو که هیچکس ندا، به گوش کر نمی زند

شاعر مانند فرد محبوسی انتظار دارد مخاطبش دریچه های بسته را باز کند و نور را به چشم های او و امثال او  برگرداند ولی این دریچه ها بازشدنی نیست. مخاطبِ شاعر در این بیت چه کسی یا کسانی است؟ آیا مخاطبش یک ملّت است؟ آیا خودش مخاطبِ نخست حرفش نیست؟ شاعر نشان می دهد که گوش ناشنوا نیز مانند آن دریچه های بسته است. در میان این همه آدم که به یکدیگر کاری ندارند انگار خودش آن کسی است که صلای آشنایی زده است و با کسی کار دارد، ولی همه خود را به نشنیدن زده اند. می فهمد که طرفش را درست انتخاب نکرده است. شاید حالا خودش هم دیگر از ناامیدی صدایش در نمی آید. بیت آخر غزل نشان می دهد که از بی صدایی یا کم صدایی خودش نیز گله دارد: 

نه «سایه» دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند

شاعر سرانجام می فهمد که ایراد کار را پیش از دیگران باید در خودش ببیند. خودش را سرزنش می کند. خودش را در آن دشت پر ملال، درخت بی سایه و بی ثمری می بیند که سزایش بریده شدن است. درختی شایسته ی ماندن است که برگ و باری دارد. دوروبرش صدای پر زدنی هست و پرندگان می آیند و آشیانه هایشان را رویش بنا می کنند.

هوشنگ ابتهاج در سال 1357 که انقلاب ملّت ایران داشت به بار می نشست غزلی گفت که صد در صد متفاوت و حتی مخالف دو شعر ذکر شده بود. ضمیر «من» در این غزل که نامش «زندانِ شبِ یلدا» است معلوم است به چه کسی برمی گردد- به فرد فردِ ملت ایران که با هم یکی شده بودند:

چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم

وین آتشِ خندان را با صبح برانگیزم

برخلاف ناامیدی های اشعار پیشین، شاعر در دل آتش، خنده ای را می بیند که مانند صبح روشنی بخش است. قیام، آتش خندانی است که شب را کنار می زند و صبح را می آورد. اصلاً، آتش و صبح با هم می آیند. این کسی که دیگر از شب و خاموشی خسته شده است یک ملت است.

گر سوختنم باید افروختنم باید

ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم

ملّتی که میلیون ها سر دارد در برابر آتش سر نترس دارد. هر سری که می سوزد باز سر دیگری هست که جایش را پُر کند. این فرد است که سوختنی است. ملتی که همه با هم «من» می شود نسوز است.

صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد

تا خود به کجا آخر با خاک درآمیزم

شاعر پیش از این در تنهایی اش چشم پاسخی در برابر دریچه های بسته نداشت. حالا، با ازخودگذشتگی خود روزنه ی امید دشت های شقایق می شود. روحیه ی ایثار و شهادت طلبی باعث می شود دشت های شقایق را از خون خود بی نصیب نگذارد. این دشت های شقایق دیگر آن دشت پرملالی نخواهند بود که پرنده ای در آن پر نمی زد. هر از جان گذشته ای پرنده ای می شود. آمیختن خون دل این مردم با خاک آن را بارور می کند.

چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان

صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم

شاعر از زبان ملّت می گوید که پیش از این چون کوه بی حرکت بود، نشسته بود و برنمی خاست. امّا، حالا که زمانش رسید این کوه با کوچک ترین تکان، موجب صدها زلزله ای شده است.

برخیزم و بگشایم بند از دلِ پُر آتش

وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم

از قله ی همان کوه پس از این که به جنبش درآمد و زمین را لرزاند، آتشفشانی بپا می شود و از سینه اش سیل گدازانی به همه سو جاری می شود.

چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم

چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم

معمولاً بغض گلو را می گیرد و راه نفس را می بندد. منظور شاعر این است که گریه ای که به چشم راه پیدا نمی کند و از گلو بالاتر نمی رود حالا دیگر جنبه ی عام تری پیدا می کند و از ابر می بارد. گریه مال همه است، خنده مال همه است. خشمی که در چهره ی او ظاهر می شود نیز دیگر فقط همانجا نمی ماند، با صاعقه ای که نور و صدایش همه گیر است یکی می شود.

ای سایه! سحرخیزان دل واپسِ خورشیدند

زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم.

این سحرخیزانی که «سایه» از آنها می گوید همان کسانی اند که امید پاسخی از آن روزنه های بسته را نداشتند. این «سایه» همان درخت بی سایه ای است که خودش را نفرین می کرد که شایسته ی بریده شدن است. حالا، همان سایه می خواهد دریچه های بسته را باز کند، رها شود. کنار سحرخیزان بایستد و خورشیدِ تا به اینجا رسیده را یاری کند که روشنایی بخش بماند و شب یلدای دیگری رویش را نپوشاند. زندانی که از آن باید رهایی پیدا کند زندانی با دیوارهای سیمانی و میله های آهنی نیست. این زندان همان پیله ی تنهایی و بی کسی است که خیلی ها مانند او به دور خود تنیده بودند. از خود که رها شود می تواند کنار سحرخیزان بایستد.

 

پاسخ به «هیچکس» برای استفاده ی آنهایی که در دنیای ادبیات و سیاست برای خودشان و برای مردم شان کسی هستند:

با این که برداشتِ اولیّه ی بنده از نظراتی از قبیلِ آنچه که در ذیل می بینید این است که جنابِ نظرنویس یا تحصیلات و تخصصِ دانشگاهی اش ادبیات نیست یا در این زمینه با هر تحصیل و حرفه ی مربوط و نامربوطی کم مطالعه است، جانبِ احترام و احتیاط را نگه می دارم و این کم نویسی و عقده ریزی را به حسابِ تنبلی در نوشتن و دوندگی در جستجوی کار یا نان می گذارم. وگرنه آدمی که این کاره است و می خواهد در گسترشِ آن ادبیات و هنری که خود می پسندد مؤثر باشد، با شعارهای تکراری و هشدارهای خودبزرگ بینانه ی تک کلمه ای خود را کوچک نمی کند. بنده، پس از پاسخی که در پی خواهد آمد، همچنان منتظرِ نقدی بزرگوارانه از جانبِ ایشان می مانم تا بیایند وسطِ جاده و خیابان و سخن برانند. با این کار حتماً مؤثرتر از رهگذری رفتار خواهند کرد که در پیاده روی فرهنگ و ادبیات و سیاست دلش را به چشم چرانی و متلک پرانی خوش کرده است.  

 

سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸ ساعت: 23:23

توسط:هیچکس

آقا این چه تعبیر و تفسیر به رأیی بود که انشاد فرموده اید، قبیح است قبیح

 

این جور فتوای اجتهادی فقط از قلمِ کسانی تراوش می کند که خودشان را در مقامِ «ولایتِ مطلقه ی ادبی» می بینند. اصطلاحِ «تفسیرِ به رأی» را که قُدما برای هر تفسیری که با قرائتِ خودشان نمی خواند به کار می بردند، خیلی وقت است که دیگر تیزی اش را از دست داده است. حالا دیگر هر تفسیری را می شود ضدِّ تفسیر و نوعی تفسیر به رأی تلقی کرد. ای کاش این متذکرِ منکرات و قبیحات دست کم نیمچه تفسیری از خودشان از این اشعارِ همراهِ این تذکرشان می نگاشتند تا آن معروفِ نادیده ای که ایشان از پشتِ کلامشان امرکننده اش شده اند وظیفه ی تربیتی و پرورشی و ادبی شان را کامل می کرد.

من نمی دانم کجای نوشته ی اینجانب به کجای ایشان برخورد کرده است که چنین حساسیتی از خودشان بروز داده اند. بنده ی خدا چیزی هم ننوشته است که بشود فهمید کجایش را چه دردی گرفته است.    

شعری از هوشنگ ابتهاج را با نگاهی به شعر دیگری از او بررسی کرده ام و چون نمی دانم کجای برداشتِ بنده بابِ طبعِ آقا یا خانمِ هیچکس نیست، ناچارم به نکته ای اشاره کنم که به تفسیرهای اینچنینی با مخالفانی آنچنانی کمک می کند.

خیلی ها دوست دارند حرفِ شاعری را که شیفته اش اند همانی باشد که حرفِ خودشان است. این جور شعرخوانها باید بدانند که حتی خودِ شاعر هم بیرون از منطقِ آن شعری که نوشته است نمی تواند چیزی را از آن بخواهد که در آن نگذاشته است. بعضی ها به زور می خواهند شاعر را به همان سمت و جناحِ سیاسی و فکری ای بکشانند که باب روز یا باب طبعِ خودشان است، در حالی که خودِ شاعر هم نمی تواند شعرش را وادار به گفتنِ حرفی کند که اشاره و نشانه ای به آن در آن نیست. بعید است شاعرِ کهنه کار و باهوشی در مقامِ سایه که نسبت به زبان نیز بسیار حساس است، از گفته ها و ناگفته های شعرش بی خبر باشد. به عنوانِ مثال، سایه غزلی دارد با مطلعِ «دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن/ من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن» که به استاد کسایی تقدیم کرده است. او در مورد این غزل در گفتگو با میلاد عظیمی گفته است:

اول بذارید یه چیزی بهتون بگم. من اول ساختم:

دلم گرفته خدایا تو دلگشایی کن

من آمدم به پناهت تو هم خدایی کن

راستشو بگم تصنّعی عوضش کردم. دیدم شعر عاجزانه زاهدانه مؤمنانه ایه…من حاضر نبودم، عقلاً(با تأکید می گوید: عقلاً) این شعرو گفته باشم…«خدایا» رو کردم «خدا را» و تمامِ لطفِ شعرو از بین بردم، متأسفانه. (میلاد عظیمی و عاطفه طَیِّه، پیرپرنیان اندیش، جلد اوّل، ص487)

  

کم نیست مواردی که استادی به اشتباهی و یا به داشتنِ باور به چیزی اعتراف می کند، ولی شاگردی دست بردار نیست و برای اعترافاتِ استاد دلایلی جفت و جور می کند که باز هم باورهای استاد را با تمایلاتِ خودش یکی کند. می گویند:

مریدی مدعی شد که پیر او چون کامل است، در همه ی انواع فضایل بر سایر ابناءِ نوع برتری دارد.

شنونده ای بر سبیل انکار پرسید: آیا شیخ خط را نیز از میرعماد بهتر نویسد؟

مرید گفت: بله چنین است.

مشاجره دراز کشید. حکومت را به خودِ مراد بردند. او انصاف داد که رجحانِ کتابتِ میر مسلَّم است. مریدِ متعصب این معنی را حمل بر تواضع و فروتنیِ مراد کرده و گفت: آقا شکسته نفسی می کند، غلط می کند!

 

کم نیستند افرادی که افکارِ روزگارانِ گذشته ی محبوبِ دل شان را با دِلی که حالا خودشان یا حتی دلبرشان دارد یکی می گیرند. این گونه افراد نفسِ خودشان بیشتر محبوبِ دلشان است، بی خود چانه می زنند! شاعر با مخاطبانش قرارداد نبسته است که همیشه یک جور فکر کند. بعید نیست در دوره ای با جنبش و حرکتی مقبول و همه گیر همگام شده باشد، بعد با تحولاتی دیگر مسیر دیگری را در پِی بگیرد. شاید شاعر در شعر و غیرِ شعرش احساسی را بروز بدهد که خودش هم، نه پیش از سرودن و گفتن و نه پس از آن، با معیاری دیگر به آن باور نداشته باشد. به بروزِ احساسِ سایه و واکنش اش هنگامِ شنیدنِ ربّنای استاد شجریان توجه کنید:

 

هیچ کس نمی تونه اینو بخونه… چه صدای حیرت آوری! اصلاً یه صدای زمینی نیست…(سرش را تکان می دهد)… شاهکاره، چه حالت و التماسی تو این «ربّنا»ها هست(به گریه می افتد)، فقط صدا نیست؛ انگار داره با خدا معاشقه می کنه، همه ی نیازهای بشری تو این صدا هست…(همان، ص465)

دیروز دیدید که وقتی ربّنا رو گوش می کردم، داشتم دیوانه می شدم. خُب این چیه؟… من خودمو گول نمی زنم و نمی گم فقط زیبایی و قدرتِ این صداست. بله، این هست ولی همه این نیست.

یه نیازهای عمیق انسانی هست که مذهب بهش پاسخ می ده و واسه همین هم مذهب برقرار مونده. حتی آدمهایی که به این حرفها اعتقاد ندارن یه چیزهای دیگه رو جانشین می کنن. وانگهی در درون آدمی یه چیزی هست که ته نشست شده از قرون و کار خودشو می کنه. (همان، ص466)

 

می بینید که سایه چه قدر بی ریا نظر می دهد، حتی جمله ی پایانی اش نشان می دهد که اصل و اساسِ باورهای قبلی اش را کنار نگذاشته است. وقتی که استاد با آن گرایشات سیاسی و ایدئولوژی می گوید «من خودمو گول نمی زنم»، شاگرد هم باید یاد بگیرد و خودش را برای استاد لوس نکند تا خودش و مردم را گول بزند. خیلی ها همین حسّی را که استاد، کارشناسانه و حرفه ای و در عین حال قلبی، نسبت به «ربّنا»ی استاد شجریان بروز داده اند، از وقتی که «صدا و سیما» از پخشِ آن خودداری کرده، فقط برای موج سواریِ سیاسی شعار خودشان کرده اند، بی آن که منبع و معنیِ این «ربّنا» را بدانند یا اهلِ نماز و روزه باشند. بنده تنها آن طوری و این طوری اش را بررسی می کنم و امیدوارم دیگران نیز، همراه با طورِ من، همهْ طورَش را نقد و بررسی کنند و با لیچار گفتنِ غیرادبی و عاری از درکِ سیاسی خودشان را خراب نکنند.

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند

نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های

گذرگهی ست پُر ستم که اندر او به غیرِ غم

دلِ خرابِ من دگر خراب تر نمی شود

چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درختِ تر کسی تبر نمی زند.

شاعر: هوشنگ ابتهاج

نظرات



»دانلود آهنگ جدید » موزیک » دانلود آهنگ محمدرضا شجریان در کوچه سار شب

دانلود آهنگ محمدرضا شجریان به نام در کوچه سار شب

Download New Music Mohammadreza Shajarian – Dar Kooche Saare Shab

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های

پخش آنلاین موزیک



آهنگ های برتر

مطالب مرتبط

اشتراک در شبکه اجتماعی

برچسب ها

ارسال دیدگاه جدید

فوق العا ده دلنشنین

فول آلبوم دانیال هندیانی

فول آلبوم مجتبی ترکاشوند

تمامی حقوق مطالب و قالب برای دانلود آهنگ جدید محفوظ است و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع می باشد.

در کوچه سار شب

هوشنگ ابتهاجهوشنگ ابتهاج از غزل سرایان معاصر است که نخستین مجموعه اش را با نام «نغمه» در سال 1325 منتشر ساخت. ربان غزل های او روان و گیرا و دل نشین است. شاعر در این غزل که رنگ سیاسی و اجتماعی دارد، جامعه ی عصر خویش را توصیف می کند و گله مند است که کسی دری را نمی زند، کسی در را باز نمی کند. شاعر مأیوس است و دریغ می خورد که چرا در این شب سپیده سر نمی زند؟ و در قالب غزل است.. در این صورت کلمات شب، سپیده، در، دشت، چراغ، پرنده و … می تواند معنی نمادین داشته باشد.از دیگر آثار ابتهاج سراب ، شبگیر ، نخستین نغمه ها و سیاه مشق…..

در کوچه سار شب 1. درین سرای بی کسی،کسی به در نمی زند              به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند2. یکی زشب گرفتگان بر نمی کند                               کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند3. نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار                      دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند4. دل خراب من دگر خراب تر نمی شود                        که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند5. گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم                   یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند6. چه چشم پاسخ است ازاین دریچه های بسته ات            برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند7. نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست                      اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زندمعنی شعر در کوچه سار شب :1. درین سرای بی کسی،کسی به در نمی زند          به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زنددر این سرزمین استبداد زده مردم چنان از هم دور و بیگانه اند که کسی سراغی از کسی نمی گیرد و ظلم و استبداد چنان بر کشور ما سایه افکنده است که همه خاموش و بی حرکتند. گویی هیچ کس در این سرزمین نیست.2. یکی زشب گرفتگان بر نمی کند        کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زنددر این ظلمت اختناق(دوران حکومت ستم شاهی) کسی به فکر آزادی و رهایی نیست.3. نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار         دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زندبیهوده انتظار می کشم که کسی برخیزد و این جامعه و مردمش را نجات دهد، افسوس آن چنان پایه های ستم استوار و مردم ناآگاهند که امید هیچ حرکت و انقلابی نمی رود4. دل خراب من دگر خراب تر نمی شود        که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زنددر اوج غم و اندوهم، غم عشق معشوق هم چون خنجری بر من فرود می آید. آن از وضع اجتماع و این از حال روحی من، هر دو سرشار از مصیبت است.5. گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم                   یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زندجامعه ی ما غم زده است و مردم جز غم آشنایی ندارند.6. چه چشم پاسخ است ازاین دریچه های بسته ات   برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زندشاعر از مردم ناآگاه قطع امید کرده و آنها را مردمی ناآگاه و بسته ذهن می داند که هیچ سخنی در آنان تأثیر گذار نیست.7. نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست          اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زندمن مانند درختی بی برگ و بار هستم لذا مرا با تبر نابود می کنند و حق من نیز همین است چراکه اگر سرسبزو پربرگ و بار بودم هیچ کس مرا با تبر از بین نمی برد..نکته های موجو در شعر در کوچه سار شب :در بیت اول :سرا و دشت: استعاره از ایرانکنایه: به در نمی زند: سراغ از کسی گرفتن، رابطه برقرار کردن، آگاهی بخشیدن.پرنده پر نمی زند: کنایه از: 1- سکوت و سکون حکم فرماست. 2- حتی پرنده برای پریدن آزاد نیستمراعات نظیر: سرا، در- پرنده، پر زدندر بیت دوم:کوچه سار: واژه مشتق. تکواژ«سار» پسوند مکان است.تضاد: شب، سحر.    کنایه: شب گرفتگان: گرفتاران ظلم و استبداددر زدن: در جستجوی چیزی بودننماد: شب نماد ظلم و استبداد، سحر نماد آزادی و انقلاباستعاره: کوچه سار شب استعاره از ایرانبیت سوم:تضاد: شب، سپیدهکنایه: در انتظار غبار بی سوار نشستن کنایه از انتظار بی حاصلغبار بی سوار: بدون قهرمان حرکت های اجتماعی هدایت نشده و بدون رهبریبیت چهارم : تشبیه، تکرارو تصدیربیت پنجم:صدا زدن: آواز دادن، صدا کردنآرایه ها: تشخیص: غم صلای آشنایی می زندمراعات نظیر: گذرگه، رهگذربیت ششم:کنایه: چشم چیزی داشتن کنایه از توقع داشتن، انتظار چیزی یا کاری داشتناستعاره: دریچه های بسته: مردم ناآگاه، مردمی که گوش و ذهن خود را بسته اندمراعات نظیر: چشم، گوش- کر، ندا، پاسخبیت هفتم: ایهام: سایه: 1-تخلص شاعر، 2- معنی حقیقی سایه.جناس: بر(میوه)، تر-تر، تبرمراعات نظیر: سایه، بر، درخت

نوشته شده در یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت
08:28 ب.ظ توسط هاله یوسفی نظرات setCommentCnt(9)| GetBC();|


درباره سایت

منوی سایت

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های

نویسنده سایت

پیوند های روزانه

آرشیو سایت

موضوعات سایت

پیوند ها

اختصاصی ویژه

طراح قالب

امكانات سایت

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های
0


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جواب سوال های کتاب آزمایشگاه یازدهم x بخوانید...