جواب قلمرو زبانی درس 16 فارسی دهم
جواب قلمرو ادبی وفکریدرس 16 فارسی دهم
[email protected]
09305561992
ادرس ایمیل خود را در کادر زیر وارد کنید و از اخرین اخبار مطلع شوید
حل تمرین درس شانزدهم فارسی دهم خسرو
ما رادر شبکه های اجتماعی زیر دنبال کنید
نوع ادبی: غنایی / قالب: داستــان کوتاه / درون مایه: اعتیاد – همنشین بد / زاویه دید: اول شخص / از مجموعه داستان «عمو غلام»
◙ از سال چهارم تا ششم ابتدایی با خسرو هم کلاس بودم. در تمام این
مدّتِ سه سال نشد که یک روز کاغذ و مدادی به کلاس بیاورد یا تکلیفی انجام دهد. با
این حال، بیشتر نمرههایش بیست بود. وقتی معلمّ برای خواندنِ انشا، خسرو را پای
تخته صدا میکرد، دفترچۀ من یا مصطفی را که در دو طرف او روی نیمکت نشسته بودیم،
برمی داشت و صفحۀ سفیدی را باز میکرد و ارتجالاً انشایی میساخت و با صدای گرم و
رسا به اصطلاح امروزیها «اجرا میکرد» و یک نمرۀ بیست با مبلغی آفرین و احسَنت
تحویل میگرفت و مثل شاخ شمشاد میآمد و سرِ جایِ خودش مینشست!
قلمرو زبانی: ارتجالاً: بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن / رسا: صفت مشتق (بن مضارع + ا)، بلند / شاخ: شاخه / شمشاد: درختی است دارای برگهای کوچک گرد که همیشه سبزاست چوب آن ستبر و
محکم است و برای ساختن اشیـا چـوبــی است. بـه عـنـوان زینت هم در باغها و باغچهها کشت میشود. / مبلغ: مقدار / احسنت: آفرین (احسن: بهتر)
قلمرو ادبی: مثل شاخ شمشاد میآمد: تشبیه
حل تمرین درس شانزدهم فارسی دهم خسرو
◙
و امّا سبک «نگارش» که نمیتوان گفت؛ زیرا خسرو هرگز چیزی نمینوشت؛ باید
بگویم سبکِ «تقریر» او در انشا تقلیدی بود کودکانه از گلستانِ سعدی. در آن زمان ما گلستان سعدی را از برَ میکردیم و منتخبی
از اشعارِ شاعرانِ مشهور و متون ادبی و نصابُ الصّبیان را از کلاس چهارم ابتدایی
به ما درس میدادند. خسرو تمام درسها را سرِ کلاس یاد میگرفت و حفظ میکرد و دیگر احتیاجی
به مرور نداشت.
قلمرو زبانی: سبک: روش / نگارش: نوشتن / تقریر: بیان، بیان کردن / ازبر کردن: حفظ کردن / منتخب: برگزیده / اشعار: شاعران / متون: متنها / نصاب الصبیان: منظومهای از ابونصر فراهی، که در آن، لغات متداول عربی را با معادل فارسی آنها به نـظم آورده است. ایـن کتاب جزء کتـابهای درسی مکتب خانههای قدیم بوده است. / مرور: بازخوانی
◙
یک روز میرزا مسیح خان، معلمِّ انشا، که موضوعِ «عبرت» را برای ما معیّن کرده بود،
خسرو را صدا کرد که انشایش را بخواند. خسرو هم مطابق معمول، دفتر انشای مرا برداشت
و صفحۀ سفیدی از آن را باز کرد و با همان آهنگ گیرا و حرکات سر و دست و اشارتهای
چشم و ابرو شروع به خواندن کرد. میرزا مسیح خان سخت نزدیک بین بود و حتّی با عینک
دوربیضی و دسته مفتولی و شیشههای کلفت زنگاری، درست و حسابی نمیدید و ملتفت نمیشد
که خسرو از روی کاغذ سفید، انشایِ خود را میخواند.
قلمرو زبانی: میرزا: امیر زاده / عبرت: پند / گیرا: جذاب / سخت: سخت قید، به معنی بسیار / دور
بیضی: عینکی
که فریم عدسیهای آن به صورت بیضی باشد ./ مفتول: سیم، رشته فلزی دراز و باریک / زنگار: منسوب به زنگار، سبز رنگ / زنگاری: منسوب به زنگار؛ سبزرنگ / ملتفت شدن: آگاه شدن، متوجه شدن
◙
باری، خسرو انشای خود را چنین آغاز کرد:
«دی
که از دبستان به سرای میشدم، در کُنجِ خلوتی از برزن، دو خروس را دیدم که بال و
پرَ افراشته، در هم آمیخته و گَرد برانگیخته اند… .»
قلمرو زبانی: باری: القصه، به هر حال، خلاصه / دی: دیروز / سرای: خانه / میشدم: میرفتم/ برزن: محله ، کوی/ افراشتن: بلند کردن (بن ماضی: افراشت؛ بن مضارع: افراز) / درهم آمیخته: درگیر شده / گرد: گرد و خاک، غبار /
برانگیختن: بلند کردن. / قلمرو ادبی: نقیضه پردازی
◙
در آن زمان، کلمات «دبستان» و «برزن» مانندِ امروز متداول نبود و خسرو از این نوع
کلمات بسیار در خاطر داشت و حتّی در صحبت و محاورۀ عادی و روزمرّۀ خود نیز آنها را
به کار میبرد و این یکی از استعدادهای گوناگون و فراوان و در عین حال چشمهای از
خوشمزگیهایِ رنگارنگ او بود.
قلمرو زبانی: متداول: مرسوم، معمول / محاوره: گفت و گو / چشمهای از خوشمزگیهای رنگارنگ او بود: اندکی از استعدادهای زیاد او بود /
قلمرو ادبی: چشمه خوشمزگی: اضافه تشبیهی / خوشمزگی: کنایه از شوخ طبعی / خوشمزگیهای رنگارنگ: حس آمیزی
◙
انشای ارتجالیِ خسرو را عرض میکردم. دنباله اش این بود:
«یکی
از خروسان، ضربتی سخت بر دیدۀ حریف نواخت به صَدمتی که «جهان تیره شد پیش آن
نامدار». لاجرم سپر بینداخت و از میدان بگریخت. لیکن خروسِ غالب، حرکتی کرد نه
مناسبِ حال درویشان. بر حریفِ مغلوب که تسلیم اختیار کرده، مخذول و نالان استرحام
میکرد، رحم نیاورد و آن چنان او را میکوفت که «پولاد کوبند آهنگران».
قلمرو زبانی: ضربت: ضربه / سخت: محکم / دیده: چشم / صدمت: آسیب ، ضربه / لاجرم: ناچار، ناگزیر / سپر انداخت: کنایه از تسلیم شدن / غالب: پیروز (همآوا: قالب: کالبد، چهارچوب) / درویشان: جوانمردان / مغلوب: شکست خورده (همآوا؛ مقلوب: دگرگون شده) / مخذول: خوار، زبون گردیده / نالان: ناله کنان / استرحام کردن: رحم خواستن، طلب رحم کردن / رحم نیاورد: رحم نکرد / میکوفت: میکوبید (بن ماضی: کوفت، بن مضارع: کوب) / قلمرو ادبی: نقیضه پردازی / تضمین: «
جهان تیره شد پیش از نامدار»، مصراعی از داستان رستم و اسفندیار: «بزد تیر بر چشم اسفندیار- سیه شد جهان پیش آن نامدار» / جهان تیره شد: کنایه از کور شدن / سپر انداختن: کنایه از تسلیم شدن / نه مناسب حال درویشان : ناجوانمردانه، این بخش، تحت تأثیر حکایت «جدال سعدی با مدعی»، از گلستان سعدی است. / «که پولاد کوبند آهنگران»: تضمین، این نیز مصراعی است از داستان رستم و اسفندیار
شاهنامه:« چنانت
بکوبم به گرز گران – که پولاد کوبند آهنگران»
◙ دیگر طاقت دیدنم نماند. چون برق به میان میدان جستم. نخست خروسِ
مغلوب را با دشنهای که در جیب داشتم، از رنج و عذاب برهانیدم و حلالش کردم. آنگاه
به خروس سنگدل پرداختم و به سزایِ عمل ناجوانمردانه اش سرش از تن جدا و او را نیز
بسِمل کردم تا عبرتِ همگان گردد. پس هر دوان را به سرای بردم و از آنان هلیمی
ساختم بس چرب و نرم.
قلمرو زبانی: طاقت: تاب و توان / جستن: جهیدن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه) / مغلوب: شکست خورده / دشنه: خنجر/ سزا: مجازات / سرش از تن جدا: حذف به قرینه لفظی / بسمل کردن: سر بریدن، ذبح کردن. تلمیح به سنت ذبح کردن که پیش از ذبح، بسم الله گفته میشود / هر دوان: هر دو خروس / سرای: خانه / هلیم: غذایی با گندم و گوشت / بس: بسیار / قلمرو ادبی: چون برق: تشبیه / میان، میدان: جناس / حلال کردن: کنایه از سر بریدن، ذبح کردن / سنگدل: تشبیه، کنایه از بی رحم / بسمل کردن: تلمیح به سنت ذبح کردن که پیش از ذبح، بسم الله گفته میشود. / چرب و نرم: کنایه از دلپذیر و خوشمزه
«مخور طعمه جز خسروانی خورش / که جان یابدت زان خورش، پرورش»
قلمرو زبانی: طعمه: غذا / خسروانی: شاهانه / خورش: غذا (خورشت: خوراکی که با برنج می خورند) / که: زیرا / جهش ضمیر: جان یابدت (جانت) / قلمرو ادبی: خورش: واژه آرایی / تناسب: طعمه، مخور، خورش / وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته
انسانی)
بازگردانی: غذایی جز غذای شاهانه مخور، زیراکه تنها غذای شاهانه است که تن و جانت را پرورش میدهد.
◙ به دلِ راحت نشستم و شکمی سیر نوشِ جان کردم:
قلمرو ادبی: شکمی سیر نوش جان کردم: کنایه؛ یک غذای کامل خوردم.
«دمی آب خوردن پس از بدسگال /
به از عمرِ هفتاد و هشتاد سال»
قلمرو زبانی: بدسگال: بد اندیش، بدخواه، دشمن، صفت فاعلی مرکب کوتاه / سگالیدن: اندیشیدن / به: بهتر / قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / دمی آب خوردن: کنایه از یک لحظه زندگی با خاطر آسوده / هفتاد، هشتاد: تناسب، جناس/ تضمین شعر سعدی / عمر هفتاد و هشتاد: کنایه از عمر دراز / وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته
انسانی)
بازگردانی: یک لحظه زندگانی با خیالی آسوده پس از کشتن دشمن، از عمر هفتادهشتاد
ساله خوش تر است.
◙
میرزا مسیح خان با چهرۀ گشاده و خشنود، قلم آهنینِ فرسوده را در دواتِ چرک گرفتۀ
شیشهای، فروبرد و از پشتِ عینکِ زنگاری، نوکِ قلم را ورانداز کرد و با دو انگشتِ
بلند و استخوانی خود کُرک و پشمِ سرِ قلم را با وقار و طمأنینۀ تمام پاک کرد و پس
از یک ربع ساعت، نمرۀ بیست با جوهر بنفش برای خسرو گذاشت و ابدا هم ایرادی نگرفت
که بچّه جان، اوّلاً خروس چه الزامی دارد که حرکاتش «مناسب حال درویشان» باشد؛
دیگر اینکه، خروس غالب چه بدسگالی به تو کرده بود که سر از تنش جدا کردی؟ خروس،
عبرتِ چه کسانی بشود؟ و از همۀ اینها گذشته اصلاً به چه حق، خروسهای مردم را سر
بریدی و هلیم درست کردی و خوردی؟ خیر، به قولِ امروزیها این مسائل اساساً مطرح
نبود.
قلمرو زبانی: خشنود: راضی / فرسوده: قدیمی ، کهنه / دوات: مرکب دان ، جوهر / زنگاری: منسوب به زنگار؛ سبزرنگ / ورانداز
کردن: چیزی
یا کسی را با چشم ارزیابی کردن / وقار: سنگینی / طمأنینه: آرامش، سکون و قرار / الزام: ضرورت، لازم / غالب: پیروز، برنده (همآوا؛ قالب: چهارچوب، کالبد) / بدسگالی: دشمنی / عبرت: پند، اندرز/ اصلا: اساسا / قلمرو ادبی: چهرۀ گشاده: کنایه از «با خوشرویی»
◙
عرض کردم: حرام از یک کفِ دست کاغذ و یک بند انگشت مداد که خسرو به مدرسه بیاورد
یا لایِ کتاب را باز کند؛ با این حال، شاگردِ ممتازی بود و از همۀ درسهای حفظی
بیست میگرفت؛ مگر در ریاضی که «کُمِیتَش لنگ بود…» و همین باعث شد که نتواند
تصدیق نامۀ دورۀ ابتدایی را بگیرد.
قلمرو زبانی: عرض
کردن: گفتن / کمیت: اسب سرخ مایل به سیاه / تصدیق نامه: گواهی نامه، مدرک / قلمرو ادبی: یک کف دست کاغذ و یا یک بند انگشت: کنایه از مقدار کم و کوچک / لایِ کتاب را باز کردن: کنایه از کتاب خواندن / کمیتش لنگ بود: کنایه از ناتوان بودن در انجام کاری، ضعیف بودن
◙
من خانوادۀ خسرو را میشناختم. آنها اصلاً شهرستانی بودند. خسرو در کوچکی بی مادر
شد. پدرش آقا رضاخان، توجّهی به تربیت او نداشت؛ فقط مادربزرگِ او بود که نوۀ پسری
اش را از جان و دل دوست میداشت. دلخوشی و دلگرمی و تنها پناه خسرو هم در زندگی
همین مادربزرگ بود؛ زنی با خدا، نمازخوان، مقدّس. با قربان و صَدَقه خسرو را هر
روز مینشاند و وادار میکرد قرآن برایش بخواند.
قلمرو زبانی: اصلا: در اصل، اصالتا / دل خوشی: شادی / زنی با خدا، نمازخوان، مقدس [بود] حذف به قرینه لفظی به قرینه جمله قبل / قلمرو ادبی: / از جان و دل: مجاز از «با همه وجود» / دل گرمی: کنایه از امیدواری / با قربان و صَدَقه: کنایه از مهربانی بسیار
◙
دیگر از استعدادهای خداداد خسرو، آوازش بود.
قلمرو زبانی: خداداد: خدا داده و ذاتی
◙
معلمِّ قرآن ما میرزا عبّاس بود. شعر هم میگفت؛ زیاد هم میگفت؛ امّا به قول
نظامی «خشت میزد» زنگ قرآن که میشد، تا پایش به کلاس میرسید، به خسرو میگفت: «بچّه!
بخوان.» خسرو هم میخواند.
قلمرو زبانی: میرزا: امیرزاده / شعر هم میگفت زیاد هم [شعر] میگفت: حذف به قرینه لفظی. / خشت: آجر نپخته / قلمرو ادبی: خشت زدن: کنایه از پر گویی کردن / تلمیح به شعر نظامی: لاف از سخن چو در توان زد – آن خشت بود که پر توان زد / پا به جایی رسیدن: کنایه از وارد شدن
◙
خسرو، موسیقی ایرانی، یعنی آواز را از مرحوم درویش خان آموخته بود. یک روز که خسرو
زنگ قرآن، در «شهناز» شوری به پا کرده بود، مدیر مدرسه که در ایوانِ دراز از برِ
کلاسها رد میشد، آواز خسرو را شنید. وارد کلاس شد و به میرزا عبّاس عِتاب کرد که «این
تلاوتِ قرآن نیست. آوازخوانی است!». میرزا عبّاس تا خواست جوابی بدهد، خسرو این
بیتِ سعدی را با آواز خوش، شش دانگ خواند:
قلمرو زبانی: شهناز: یکی از آهنگهای موسیقی ایرانی، گوشهای از دستگاه شور / ایوان: راهرو / از برِ: از کنار/ عتاب کردن: خشم گرفتن بر کسی، سرزنش کردن / دانگ: بخش، یک ششم چیزی / آواز خوش شش دانگ: با صدای بلند و رسا / قلمرو ادبی: شهناز، شور: ایهام تناسب / به پا کردن: کنایه از برانگیختن / شش دانگ: کنایه از کامل؛ آواز خوش شش دانگ: با صدای بلند و رسا /
حل تمرین درس شانزدهم فارسی دهم خسرو
◙
اشتر به شعرِ عرب در حالت است و طَرَب / گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
قلمرو زبانی: اشتر: شتر / حذف به قرینه لفظی: اشتر به … است و طرب [است] / حالت، طرب: فرح و نشاط، شادی/ را: در معنای دارندگی / کژ: کج / کژ طبع: بی ذوق، بی احساس / قلمرو ادبی: عرب، طرب: جناس / کژ طبع جانوری: تشبیه (تو: مشبه، جانور: مشبه به، کژطبع بودن: وجه شبه)
بازگردانی: شتر از شعرخوانی عرب به شور و وجد میآید. اگر تو این شور را نداشته باشی، جانور بی ذوقی
هستی.
◙ مدیر آهسته از کلاس بیرون رفت و دَم برنیاورد. خسرو همچنان میخواند
و مدیر از پشت در گوش میداد و لذّت میبرد که خود، مردی ادیب و صاحب دل بود.
قلمرو زبانی: ادیب: سخن دان، سخن شناس / صاحبدل: عارف، آگاه / قلمرو ادبی: دم بر نیاوردن: کنایه از «سکوت کردن، سخن نگفتن» /
◙
یک روز خسرو برخلاف عادت مألوف یک کیف حلبی که روی آن با رنگ روغن ناشیانه گُل و
بتُّه نقّاشی شده بود، به مدرسه آورد. همه حیرت کردند که آفتاب از کدام سمت برآمده
که خسرو کیف همراه آورده است!
قلمرو زبانی: مألوف: خو گرفته / بر خلاف عادت مألوفه: بر خلاف همیشه، بر خلاف عادتی که به آن
انس گرفته است / حلبی: از جنس حلب، ورقه نازک فلزی /
ناشیانه: با
بی تجربگی، با بی دقتی / حیرت: تعجب
قلمرو ادبی: تناسب: رنگ روغن، گل و بته، نقاشی / آفتاب
از کدام سمت درآمده: کنایه از اینکه «چه اتفاقی افتاده» (ضرب المثل)
◙
زنگ اوّل، نقّاشی داشتیم. معلمّ نقّاشی ما یکی از سرتیپهای دورانِ ناصرالدّین شاه
بود و ما هم او را «جناب سرتیپ» میگفتیم.
◙ خسرو با آنکه کیف همراه آورده بود، دفتر نقّاشی و مداد مرا
برداشت و تصویرِ سرتیپ را با «ضمایم و تعلیقات» در نهایت مهارت و استادی کشید و
نزد او برد و پرسید: «جناب سرتیپ، این را من از روی «طبیعت کشیده ام؛ چطور است؟» مرحوم
سرتیپ آهسته اندکی خود را جمع و جور کرد و گفت: «خوب کشیدی؛ دستت خیلی قوّت داره!»
قلمرو زبانی: ضمائم: جمع ضمیمه، همراه و پیوست، مقصود نشانهای دولتی است / تعلیقات: آویختنیها، نشانهای ارتشی / ضمائم
و تعلیقات: مقصود
نشانهای ارتشی است. / مهارت: ورزیدگی / طبیعت: عادت، طبع و سرشت، خو /
قلمرو ادبی: خود را جمع و جور کردن: کنایه از این که «حالت جّدی به خود گرفت» / دستت خیلی قوت داره: کنایه از این که «ماهر هستی، قلم توانایی داری، خوب نقاشی میکشی» /
◙
خسرو درِ کیف را باز کرد. من که پهلوی او نشسته بودم، دیدم محتوایِ آن کوزههایِ
رنگارنگِ کوچکی بود پر از انواع «مرباجات»
معلوم
شد مادربزرگش مربّا پخته و در بازگشت از زیارتِ قم آن کیف حلبی و کوزهها را آورده
بود. خسرو بزرگترین کوزه را که مربای بهِ داشت، خدمتِ جناب سرتیپ برد و دودستی
تقدیمش کرد. سرتیپ هم که رهاوردی بابِ دندان نصیبش شده بود، با خوش رویی و در عینِ
حجب و فروتنی آن را گرفت و بالا کشید و هر وقت مربّا از کوزه بیرون نمی آمد، با سر
انگشتِ تدبیر آن را خارج میکرد و با لذّت تمام فرو میداد و به صدایِ بلند میگفت:
«الها! صد هزار مرتبه شُکر»، که «شکرِ نعمت، نعمتت افزون کند.»
قلمرو زبانی: محتوا: درون مایه / رهاورد: سوغات و ارمغان / باب: مناسب / باب دندان: کنایه ازمطابق میل و علاقه، خوش مزه / حجب: شرم و حیا / فروتنی: تواضع / بالا کشیدن: قورت دادن، سر کشیدن / سرانگشت تدبیر: اضافه اقترانی / فرو میداد: پایین میداد، میخورد / الها: خدایا / هزار مرتبه شکر: حذف «می گویم» به قرینه معنوی / قلمرو ادبی: دودستی تقدیمش کرد: کنایه از با احترام تقدیمش کرد / تضمین شعر مولانا: «شکر نعمت، نعمتت افزون کند – کفر نعمت از کفت بیـرون کند»
◙
گفتم خسرو، آوازی بسیار خوش داشت و استعدادی فیّاض در فراگرفتنِ موسیقی. وقتی که
از عهدۀ امتحانِ سال ششم ابتدایی برنیامد، یکی از دوستان موسیقی شناس که در آن
اوان دو کلاس از ما جلوتر بود، به خسرو توصیه کرد که به دنبال آموختنِ موسیقیِ ملی
برود. خسرو بی میل نبود که دنبال موسیقی برود؛ ولی وقتی موضوع را به مادربزرگش
گفت، به قول خسرو، اشک از دیده روان ساخت که ای فرزند، حلالت نکنم که مطربی و
مسخرگی پیشه سازی که «همه قبیلۀ من عالمانِ دین بودند». خسرو هم با آنکه خودرُو و
خودسر بود، اندرز مادربزرگِ ناتوان را به گوش اطاعت شنید و پیِ موسیقی نرفت.
قلمرو زبانی: فیاض: بسیار فیض دهنده، سرشار و فراوان / اوان: وقت، هنگام / قول: گفته / دیده: چشم / حلالت نکنم: تو را عفو نمیکنم / مطربی: نوازندگی / مطرب: کسی که نواختن ساز و خواندن آواز را پیشه خود سازد / مسخرگی: دلقکی، لطیفه گویی/ خودرُو، خودسر: خودرای، لجوج، یک دنده / به گوش اطاعت شنید: پذیرفت / پی کاری رفتن: دنبال کاری رفتن / قلمرو ادبی: از عهده کاری برآمدن: کنایه از توانایی داشتن / اشک از دیده روان ساخت: کنایه از اینکه ناراحت شد / مطربی
و مسخرگی پیشه سازی: تلمیح به بیتی از عبید
زاکانی: «رو
مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز – تـا داد خـود از کهتـر و مهتر بستانی» / همه قبیله من عالمان دین بودند: تضمین مصراعی است از سعدی: «همه قبیله من عالمان دین بودند – مرا معلم عشق تو دلبری آموخت» / قبیله: مجازاً مردم / پی: دنبال
◙
خسرو در ورزش هم استعدادی شگرف داشت. با آن سنّ و سال با شاگردان کلاسهایِ هشتم و
نهم- مدرسۀ ما نُه کلاس بیشتر نداشت – کشتی میگرفت و همه را زمین میزد؛ به طوری
که در مدرسه حریفی در برابرِ او نماند. گفتم که خسرو در ریاضیات ضعیف بود و چون
نتوانست در این درس نمرۀ هفت بیاورد، با آنکه نمرههایِ دیگرش همه عالی و معدّل
نمرههایش ۷۵/۱۵ بود، از امتحان ششمِ ابتدایی رد شد؛ پس ترک تحصیل کرد و دنبال
ورزش را گرفت.
قلمرو زبانی: شگرف: عجیب و بزرگ / قلمرو ادبی: حریفی در برابرِ او نماند: کنایه از اینکه «همه حریفان را شکست داد»
◙
من دیگر او را نمی دیدم تا روزی که اوّلین مسابقۀ قهرمانیِ کشتی کشور برگزار شد. خسرو
را در میان تشک با حریفی قوی پنجه که از خراسان بود، دیدم. خسرو حریف را با چالاکی
و حسابگری به قول خودش «فرو کوفت» و در چشم به هم زدنی پشت او را به خاک رسانید. قهرمان
کشور شد و بازوبند طلا گرفت. دیگر «خسرو پهلوان» را همه میشناختند و میستودند و
تکریمش میکردند ولی چه سود که «حسودان تنگ نظر و عنودانِ بدگهر» وی را به می و
معشوق و لهو و لعب کشیدند این عین گفتۀ خود اوست، در روزگار شکست و خِفّت به طوری که در مسابقات سال بعد با رسوایی شکست
خورد و بی سر و صدا به گوشه ای خزید و رو نهان کرد و به کلی ورزش را کنار گذاشت که
دیگر «مرد میدان نبود». این شکست او را از میدان قهرمانی به منجلاب فساد کشید. «فی
الجمله نماند از معاصی مُنکری که نکرد و مُسکری که نخورد.» تریاکی و شیرهای شد و
کارش به ولگردی کشید.
قلمرو زبانی: چالاکی: چابکی / حسابگری: برنامه ریزی / فرو کوفت: زمین کوبید / ستودن: ستایش کردن / تکریم: گرامیداشت، ارجمند شمردن / عنود: ستیزه کار، دشمن و بدخواه / بد گهر: بد ذات / می: شراب / لهو: بازی کردن، آنچه انسان را مشغول کند / لعب: بازی، خوش گذرانی، لهو و لعب / لهو: بازی و سرگرمی، آنچه مردم را مشغول کند / عین: دقیقا / خفت: خواری / منجلاب: محل جمع شدن آبهای کثیف و بد بو، لجنزار / فی
الجمله: خلاصه / معاصی: گناهان، ج معصیت / منکر: زشت، ناپسند / مُسکر: چیزی که نوشیدن آن مستی میآورد، مستی آور / قلمرو ادبی: قوی پنجه: کنایه از «آنکه دارای زور بازو است، نیرومند، زورمند» / چشم به هم زدنی: کنایه از زمان اندک / پشت کسی را به خاک رساندن: کنایه از شکست دادن / تنگ نظر: کنایه از حسود و بخیل / رو نهان کردن: کنایه از گوشه گیر شدن و پنهان شدن / وی را به می و معشوق و لهو و لعب کشیدند: او را مشغول خوشگذرانی کردند. / به گوشهای خزید: کنایه از اینکه «گوشه گیر شد» / رو نهان کردن: کنایه از پنهان شدن / مرد میدان نبود: کنایه از اینکه «دیگر پهلوان میدان کشتی نبود. ضعیف شده بود» / کنار گذاشت : ترک کرد / منجلاب فساد: اضافه تشبیهی / «فی الجمله نماند از معاصی، منکری که نکرد و مسکری که نخورد.»: تضمین از گلستان سعدی است. / سجع: واژههای سجع◄ نماند، نکرد، نخورد.(یعنی گناه بزرگ انجام داد و دیگر کار زشتی باقی نماند که انجام نداده
باشد.)
◙
روزی در خیابان او را دیدم؛ شادی کردم و به سویش دویدم. آن خسرو مهربان و خون گرم
با سردی و بی مهری بسیار نگاهم کرد. از چهرۀ تکیده اش بدبختی و سیه روزی میبارید.
چشمهایِ درشت و پرفروغش چون چشمههای خشک شده، سرد و بی حالت شده بود. شیرۀ
تریاک، آن شیر بی باک را چون اسکلتی وحشتناک ساخته بود. خدای من! این همان خسرو
است؟!
قلمرو زبانی: تکیده: لاغر و باریک اندام / فروغ: نور، روشنایی / باک: ترس / اسکلت: استخوان بندی / قلمرو ادبی: خون گرم: کنایه از مهربان و صمیمی / با سردی: کنایه از با بی اعتنایی / نگاه
سرد: کنایه
از نگاه بی مهر و محبت، حس آمیزی / سیه روزی: کنایه از بدبختی / از چهرۀ
… میبارید: استعاره پنهان / تشبیه: چشمهای (مشبه) درشت و پرفروغش چون (ادات) ، چشمههای (مشبه به) خشک شده سرد و بی حالت ( وجه شبه )شده بود. / شیر بی باک: استعاره از خسرو / تشبیه: شیر بی باک (مشبه) را چون (ادات) اسکلتی (مشبه به)
وحشتناک (وجه شبه) کرده بود.
◙
از حالش پرسیدم؛ جوابی نداد. ناچار بلندتر حرف زدم؛ با صدایی که به قول معروف،
گویی از ته چاه در میآمد، با زهرخندی گفت: داد نزن؛ «من گوش استماع ندارم، لمن
تقول.» فهمیدم کَر هم شده است. با آنکه همه چیز خود را از دست داده بود، هنوز چشمۀ
ذوق و قریحه و استعداد ادبیِ او خشک نشده بود و میتراوید. از پدر و مادربزرگش
پرسیدم. آهی کشید و گفت: «مادربزرگم دو سال است که مرده است. بابام راستش نمی دانم
کجاست.»
قلمرو زبانی: زهرخند: خنده تلخ، خنده دردآلود / داد: فریاد / استماع: شنیدن، گوش دادن / لمن تقول؟: برای چه کسی میگویی؟ / تراویدن: تراوش کردن، ترشح کردن / قلمرو ادبی: با صدایی که گویی از ته چاه در میآمد: کنایه از صدای آرام و ضعیف، صدایی که
به سختی شنیده میشود. / من گوش استماع ندارم لمن قول: تضمین مصراعی است از سعدی: «بی دل گمان مبر که نصیحت کند قبول / مـن گـوش استماع ندارم لمن تقول» / از دست دادن: کنایه از نابود کردن / چشمه ذوق: اضافه تشبیهی / استعداد ادبیِ او خشک نشده بود: حس آمیزی / استعداد ادبی … میتراوید: استعاره پنهان
◙
گفتم: «خانه ات کجاست؟» آه سوزناکی کشید و در جوابم خواند:
◙
«کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی برَدش تا به سوی دانه و دام»
قلمرو زبانی: سوزناک: سوزنده، دلگزا / دگر: دیگر / آشیان: آشیانه / قضا: سرنوشت؛ (همآوا؛ غذا: خوراک؛ غزا: جنگ) / «ش» در «بردش»: مفعول / قلمرو ادبی: قضا برد: جانبخشی / تناسب (مراعات نظیر): آشیان، کبوتر، دانه، دام / دانه
و دام: استعاره
از اسارت و نابودی /
بازگردانی: کبوتری که سرنوشت برای او رقم زده است که دیگر به آشیانه بازنگردد،
سرنوشت او را با دانه میفریبد و به سوی دام میکشاند و اسیرش میکند.
پیام: همه امور در دست سرنوشت است و ما از خود اختیاری نداریم.
◙
و بدون خداحافظی، راه خود گرفت و رفت. از این ملاقات، چند روزی نگذشت که خسرو در
گوشهای، زیر پلاسی مُندرس، بی سر و صدا، جان سپرد و آن همه استعداد و قریحه را با
خود به زیر خاک برد.
قلمرو زبانی: راه خود گرفتن: روانه شدن، راهی شدن، رفتن / پلاس: نوعی گلیم کم بها، جامهای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند. پشمینه / مندرس: کهنه، فرسوده / قلمرو ادبی: بی سر و صدا: کنایه از اینکه بدون اینکه کسی بفهمد / جان سپرد: کنایه از اینکه مرد / به زیر خاک برد: کنایه از اینکه «نابود کرد»
عبدالحسین وجدانی
قلمرو زبانی
۱- برای هر یک از واژه های زیر یک «معادل معنایی» و یک«هم آوا» بنویسید.
قضا: سرنوشت / هم آوا👈غذا : خوراکی
مغلوب: شکست خورده / هم آوا👈مقلوب : دگرگون شده
۲- از متن درس، هفت واژه مهمّ املایی بیابید و بنویسید.
احسنت – تقریر – مصطفی – اصطلاح – تقلید – نصابُ الصّبیان – عبرت – معیّن – بیضی – ملتفت – متداول – محاوره – مغلوب – تسلیم – مخذول – استرحام – طاقت – عبرت – هلیمی – وقار – طمانینه – تصدیق – قربان – عِتاب – طَرَب – طبع – مالوف – حَلَب – بُتّه – حیرت – ضمایم و تعلیقات – قوّت – رهاورد – نصیب – حجب – فیّاض – عُهده – اوان – مطرب – اطاعت – شگرف – عنودان – خزید – فی الجمله – معاصی – مسکر – فروغ – استماع – لمن تقول – ذوق – تراوید – مندرس – قریحه
۳- از متن درس برای هر یک از انواع جمله، نمونه های
مناسب بیابید.
ساده: قهرمان کشور شد و بازو بند طلا گرفت .
مرکّب: «کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی برَدش تا به سوی دانه و دام»
۴- نقش دستوری ضمیرهای پیوسته را در جمله های زیر مشخّص کنید.
الف) دیگر طاقت دیدنم نماند. = مضاف الیه
ب) (که) جان یابدت زان خورش پرورش. = مضاف الیه (جانت)
قلمرو ادبی
۱- مفهوم هر یک از کنایه های زیر را بنویسید.
باب دندان بودن: مطابق
میل بودن / سپر انداختن: تسلیم شدن / مرد میدان بودن: توان انجام کاری را داشتن / لنگ بودن
کُمیت: ناتوان بودن
۲- یکـی از شیوه های طنزنویسی، نقیضه پردازی یا تقلید از آثار ادبی است؛ نمونه هایی از کاربرد
این شیوه را در متن بیابید.
من گوش استماع ندارم، لِمَن تَقول / «دی که از دبستان به سرای میشدم، در
کُنجِ خلوتی از برزن، دو خروس را دیدم …
«یکی از خروسان، ضربتی سخت بر دیدۀ حریف
نواخت به صَدمتی که …
نمونه هایی از نقیضه پردازی یا تقلید از آثار
ادبی
الف) مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد (حافظ)
◙ مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / خانمش زنگ زد و گفت شلوغ است نرو (نقیضه)
ب) درویش
را نباشد، برگ سرای سلطان / ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد. (حافظ)
◙ درویش
را نباشد، برگ سرای سلطان / زیرا که او اصولا، کوبیده
دوست دارد (نقیضه)
۳- آوردن بخشـی از آیـه، حدیث،
مصراع یا بیتی از شـاعری دیگـر را در میان کلام«تضمین» می گوینـد. نمونـه هایی از آرایۀ
تضمین را در متن درس بیابید.
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید /
قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام
«که پولاد کوبند آهنگران»
قلمرو فکری
۱- درباره ارتباط مفهومی سرودۀ زیر با متن درس توضیح دهید.
با بدان کم نشین که صبحت بد / گر چه پاکی تو را پلید کند (تضاد)
بازگردانی: با انسان های بد همنشین نشو، زیرا همنشینی با
انسان های بد اگر چه تو پاک هستی، تو را نیز آلوده می کنند.
آفتابی بدین بزرگی را /
لکهای ابر ناپدید کند (تضاد) سنایی
بازگردانی: آفتاب
بسیار بزرگ است؛ اما یک لکه ابر کوچک میتواند آن را ناپدید کند.
👀 در درس خسرو موضوع درباره دانش آموزی است که همنشینی با بدان را میگزیند
و زندگانی اش تباه میشود، این ابیات هم به همین موضوع اشاره دارد.
۲- به سروده های زیر از سعدی توجّه کنید. هریک با کدام
قسمت از متن درس، ارتباط معنایی دارند؟
◙ هر آن که گردش گیتی به کین او برخاست / به غیر مصلحتش رهبری کند ایّام
بازگردانی: هر کس که گردش جهان و سرنوشت با او دشمن شد روزگار او را به سمتی می کشاند که مصلحتش نیست.
ارتباط دارد با سه خط آخر صفحه ۱۲۶ تا خط ۴ام صفحه ۱۲۷
◙ چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او/ سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد
بازگردانی: نقاشی
که دیوار و انسانی که عشق در او اثر نکند با یکدیگر فرقی ندارند و هر دو مُرده و
شما می آیند.
ارتباط دارد با خط ۹ تا ۱۲ صفحه ۱۲۷
۳- اگر شما به جای نویسنده بودید، این داستان را چگونه به پایان می رساندید؟
به نظر من داستان به خوبی پایان یافت و نیاز به تغییر ندارد.
روان خوانی: طرّاران
◙ چنین گویند که مردی به بغداد آمد و بر درازگوش نشسته بود و
بزی را رشته در گردن کرده و جَلاجل در گردن او محکم بسته، از پس وی میدوید.
قلمرو زبانی: درازگوش: خر / رشته: طناب / جَلاجل: جمع جلجل، زنگ، زنگوله / از پس: از پشت، عقب
◙ سه طرّار نشسته بودند. یکی گفت: من بروم و
آن بز را از مرد بدزدم.
قلمرو زبانی: طرار: دزد
◙ دیگری گفت: این سهل است، من خر او را بیاورم. پس آن یکی بر عقب مرد روان شد.
قلمرو زبانی: سهل: آسان / روان شد: روانه شد
◙ دیگری گفت: این سهل است، من جامههای او را بیاورم.
◙ پس یکی بر عقب او روان شد. چنان که موضع خالی یافت، جلاجل از گردن بز باز کرد و بر دنبال خر بست. خر، دُنب را میجنبانید و آواز جلاجل به گوش مرد میرسید، و گمان میبرد که بز، برقرار است.
قلمرو زبانی: جامه: تن پوش / روان شد: روانه شد
/ موضع: جا، محل قرار گرفتن چیزی / دنبال: دم / جنبانیدن: تکان دادن / آواز: صدا / بر قرار است: پا برجا است
◙ آن دیگر بر سر کوچۀ تنگ، استاده بود. چون آن مرد برسید، [طرار] گفت: طُرفه مردمان اند مردمان این دیار،
جلاجل بر گردن خر بندند و او بر دنبِ خر بسته است.
قلمرو زبانی: استاده: ایستاده / طرفه: شگفت آور، عجیب / دیار: سرزمین / جَلاجل: جمع جلجل، زنگ، زنگوله / دنب: دم
◙ آن مرد درنگریست، بز را ندید. فریاد کرد که بز را که دید؟
طرّار دیگر
گفت: من مردی را
دیدم که بزی داشت و در این کوچه فروشد.
قلمرو زبانی: درنگریست: توجه کرد، نگاه کرد / فروشدن: داخل شد
◙ آن مرد گفت: ای خواجه،
لطف کن و این خر را نگاه دار تا من بز را بطلبم.
قلمرو زبانی: خواجه: آقا / طلبیدن: طلب کردن
◙ طرّار گفت: بر خود منّت
دارم، و من مؤذّن این مسجدم و زود بازآی.
قلمرو زبانی: منت: سپاس، شکر / منّت داشتن: احسان کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن / مؤذّن: اذان گو / بازآمدن: بازگشتن
◙ آن مرد به طرف کوی فرو رفت. طرّار خر را برد. آن طرّار دیگر بیامد که گفته بود که: «من جامۀ او را بیارم». از اتفّاق،
بر سر راه، چاهی بود. طرّار بر سر
آن چاه بنشست؛ چنان که آن مرد برسید و طلب خر و بز
میکرد. طرّار فریاد
برآورد و اضطراب مینمود.
قلمرو زبانی: کوی: کوچه بزرگ، برزن / فرو رفت: پایین رفت / از اتفاق: اتفاقا / اضطراب: نگرانی، پریشانی / نمودن: نشان دادن
◙ آن مرد او را گفت: ای خواجه، تو را چه رسیده است؟! خر و بزِ من
برده اند و تو فریاد
میکنی؟!
قلمرو زبانی: خواجه: آقا / را در «تو را چه رسیده»: حرف اضافه به معنای «به»
◙ طرّار گفت: صندوقچهای
پُر زر از دست من در این چاه افتاد و من در این چاه نمی توانم شد. ده دینار تو
را دهم، اگر تو این صندوقچۀ من از اینجا برآوری.
قلمرو زبانی: زر: طلا / شدن: رفتن / دینار: سکه طلا / برآوردن: بالا آوردن
◙ پس آن مرد، جامه و دستار برکشید و بدان چاه فروشد.
قلمرو زبانی: جامه: تن پوش / دستار: عمامه، سربند / فروشدن: داخل شدن
◙ طرّار، جامه و دستار برگرفت و برد.
پس آن مرد
در چاه فریاد میکرد که در این چاه هیچ نیست و هیچ کس جواب نداد. آن مرد را ملال گرفت. چون به بالا آمد، جامه و طرّار باز ندید. چوبی برگرفت و بر هم میزد.
قلمرو زبانی: برگرفت: برداشت / ملال: رنج و اندوه، خستگی / را: مفعولی / گرفت: چیره شد، فراگرفت
◙ مردمان گفتند: چرا چنین میکنی؟ مگر دیوانه شدی؟! گفت: نه، پاس خود میدارم که مبادا مرا نیز بدزدند.
قلمرو زبانی: مگر: واژه پرسش / پاس: نگهبانی، نگهداری
لطایف الطّوایف، فخرالدّین علی صفی
◙ درک و دریافت
۱- به نظر شما، چرا شخصیت اصلی قصّه، به چنین سرنوشتی دچارشد؟ – بازیگر اصلی این داستان بسیار ساده لوح و زودباور بود.
۲- دربارۀ لحن و بیان داستان توضیح دهید. – لحن این نوشته داستانی-روایی است و از سوی دیگر لحن و بیان آن طنز است.
برای دریافت برگه آزمونک اینجا را کلیک کنید.
جواب کارگاه متن پژوهی قلمرو فکری زبانی ادبی صفحه ۱۲۶ و ۱۲۷ کتاب ادبیات فارسی پایه دهم جواب کارگاه متن پژوهی درس شانزدهم خسرو از سایت نکس لود دریافت کنید.
قلمرو زبانی : 1) برای هر یک از واژه های زیر یک «معادل معنایی» و یک «هم آوا» بنویسید.قضا:مغلوب:2) از متن درس، هفت واژه مهم املایی بیابید و بنویسید.3) از متن درس برای هر یک از انواع جمله، نمونه های مناسب بیابید.ساده:مرکب:
قلمرو ادبی : 1) مفهوم هر یک از کنایه های زیر را بنویسید.باب دندان بودن :سپر انداختن :مرد میدان بودن :لنگ بودن کمیت :2) یکی از شیوه های طنزنویسی، نقیضه پردازی یا تقلید از آثار ادبی است؛ نمونه هایی از کاربرد این شیوه را در متن بیابید.3) آوردن بخشی از آیه، حدیث، مصراع یا بیتی از شاعری دیگر را در میان کلام «تضمین » می گویند. نمونه ای از آرایه تضمین را در متن درس بیابید
قلمرو فکری : 1) درباره ارتباط مفهومی سروده زیر با متن درس توضیح دهید.با بدان کم نشین که صبحت بد گر چه پاکی تو را پلید کندآفتابی بدین بزرگی را لکه ای ابر ناپدید کندسنایی2 به سروده های زیر از سعدی توجه کنید. هریک با کدام قسمت از متن درس، ارتباط معنایی دارند؟هرآن که گردش گیتی به کین او برخاست به غیر مصلحتش رهبری کند ایامچه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد3) اگر شما به جای نویسنده بودید، این داستان را چگونه به پایان می رساندید؟
مهدی : قلمرو زبانی : 1) قضا:معادل معنایی : سرنوشتهم آوا : رسا، سرامغلوب:معادل معنایی : شکست خوردههم آوا : معمول، مخذول2) ارتجالا ، مبلغ ، اصطلاح، احسنت، تقریر، تقلید، مشهور، نصاب الصیان، احتیاج، عبرت، معین، مطابق، بیضی، ملتفت، محاوره، ضربت، صدمت، غالب، مغلوب، مخذول، استرحام، طاقت، طعمه، طمانینه، هلیم، حفظ، تصدیق، صدقه، استعداد، عتاب، طرب، مالوف، حلبی، حیرت، ضمایم و تعلیقات، رهاورد،نصیب، حجب، فیاض، عهده، حسودان تنگ نظر، عنودان بدگهر ، لهو و لعب، معاصی، مسکری، فروغ، استماع، ذوق و قریحه، می تراوید،3) ساده:از سال چهارم دبستان تا ششم ابتدایی با خسرو هم کلاس بودم.مرکب:وقتی معلم برای خواندن انشا، خسرو را پای تخته صدا می کرد، دفترچه من یا مصطفی را که در دو طرف او روی نیمکت نشسته بودیم، برمی داشت و صفحه سفیدی را باز می کرد و ارتجالا انشایی می ساخت و با صدای گرم و رسا به اصطلاح امروزی ها اجرا می کرد» و یک نمره بیست با مبلغی آفرین و احسنت تحویل می گرفت و مثل شاخ شمشاد می آمد و سر جای خودش می نشست.
حل تمرین درس شانزدهم فارسی دهم خسرو
قلمرو ادبی : 1) باب دندان بودن: مناسب حال بودن، خوش مزه بودنسپر انداختن: تسلیم شدنمرد میدان بودن: پهلوان میدان کشتی بودن، مرد زندگی بودنلنگ بودن کمیت :ضعیف و ناتوان بودن2) یک نمره بیست با مبلغی آفرین و احسنت تحویل میگرفت و مثل شاخ شمشاد می آمد و سر جای خودش می نشست.«یکی از خروسان، ضربتی سخت بر دیده حریف نواخت به صدمتی که «جهان تیره شد پیش آن نامدار.» لاجرم سپر بینداخت و از میدان بگریخت. لیکن خروس غالب، حرکتی کرد نه مناسب حال درویشان. بر حریف مغلوب که تسلیم اختیار کرده، مخذول و نالان استرحام می کرد، رحم نیاورد و آن چنان او را می کوفت که «پولاد کوبند آهنگران»3) جهان تیره شد پیش آن نامدارتضمین مصراعی از داستان رستم و اسفندیاربزد تیر بر چشم اسفندیار سیه شد آن نامدار آن پیش جهانپولاد کوبند آهنگرانتضمین مصراعی از داستان رستم و اسفندیارچنانت بکوبم به گرز گران که پولاد کوبند آهنگران«فی الجمله نماند از معاصی، منکری که نکرد و مسکری کهجمله تضمین است از گلستان سعدی باب هفتم
قلمرو فکری : 1) مفهوم این ابیات با آن قسمت اشاره دارد که خسرو با آن همه توانایی و استعداد در درس و کشتی، با همنشینی با دوستان پست و ناباب از راه به در شد و به کارهای خلاف کشیده شد و زندگیش تباه شد و در نهایت در اوج فلاکت و بدبختی مرد.2) مفهوم : همه امور در دست سرنوشت است، ما از خود اختیاری نداریم.آهی کشید و گفت: «مادربزرگم دو سال است که مرده است. بابام راستش نمیدانم کجاست. گفتم: «خانه ات کجاست؟»آه سوزناکی کشید و در جوابم خواند:«کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام»و بدون خداحافظی، راه خود گرفت و رفتاز حالش پرسیدم؛ جوابی نداد. ناچار بلندتر حرف زدم؛ با صدایی که به قول معروف، گویی از ته چاه در میآمد، با زهرخندی گفت: داد نزن؛ «من گوش استماع ندارم، لمن تقول.»3) من پس از دیدن خسرو به او کمک کردم تا دوباره به زندگی عادی خود برگردد. او پس از ماه ها با تلاش فروان و کمک خدا اعتیاد را ترک کرد و شروع به آموزش موسیقی کرد و سال ها بعد به یکی از موسیقی دان های برتر ایران و جهان تبدیل شد.
نویسنده : قلمرو زبانی سوال ۴ میشه برای من طاقت دین نماند متمم و ۲ که جان یادت زان خورش پرورش : که جان تو را از آن خورش پرورش باید مضاف الیه.
ناشناس : قلمرو فکری:در داستان خسرو یکی از مشکلات فرهنگی_اجتماعی عصر ما یعنی اعتیاد و فساد و آثار مخرب و زیان آور آن در قالب داستان بیان شده است..
نویسنده : نقش دستوری ضمیرهای پیوسته را در جمله های زیر مشخص کنید.الف)دیگر طاقت دیدنم نماند.ب)(که)جان یابدت زان خورش پرورش..
برای دریافت “جواب کارگاه متن پژوهی درس شانزدهم خسرو صفحه 126 و 127 فارسی دهم” لطفا نظری در نظرات پایین سایت برای ما بفرستید یا از دکمه صورتی
ارسال نظر استفاده
کنید.
اتت
اگر ب رو مرتب کنیم می شه : که جانت از آن خورش پرورش یابدپس جهش ضمیر از نوع مضاف الیه را شاهد هستیم
قلمرو زبانی سوال چهار
عالی بود کامل تر بود بهتر بود
سلامبخش ۴ قلمرو زبانی را ننوشتیدلطفا ان را هم به اشتراک بگذارید 🙏🏻
قلمرو فکری: هم نشینی با انسان های بد آدمی را به انحراف میکشاند و باعث سقوط و نابودی او میشود
مرسی
باب دندان بودن
عالی بود ممنون
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘😘😘🤩🤩👌👌👌👌👏👏👏❤️❤️❤️♥️♥️♥️♥️
هیچ
چم خوب بود
خوب بودخیلی جوابای طولانی بود.
سلام عالی بود
قلمرو فکری صفحه ی 127 فارسی دهم
الف..مضاف الیهب.مفعول
اصلا خوب نبود بعضی از جواب ها اصلا ربطی نداشت به سوال
عالیخیلی ممنون
فعفععتفعت
با تشکر خوب بود
خیلی ممنون
سلامبسیار خوب و عالی پاسخ دادینمتشکرم
خیلی خوب بود ممنون
هرگونه کپی برداری از مطلب یا قالب حرام است
◙ از سال چهارم تا ششم ابتدایی با خسرو هم کلاس بودم. در تمام این مدّتِ سه سال نشد که یک روز کاغذ و مدادی به کلاس بیاورد یا تکلیفی انجام دهد. با این حال، بیشتر نمره هایش بیست بود. وقتی معلمّ برای خواندنِ انشا، خسرو را پای تخته صدا میکرد، دفترچۀ من یامصطفی را که در دو طرف او روی نیمکت نشسته بودیم، برمی داشت و صفحۀ سفیدی را باز میکرد و ارتجالاً انشایی میساخت و با صدای گرم و رسا به اصطلاح امروزی ها «اجرا میکرد» و یک نمرۀ بیست با مبلغی آفرین و احسَنت تحویل میگرفت و مثل شاخ شمشاد میآمد و سرِ جایِ خودش مینشست!
قلمرو زبانی: ارتجالاً: بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن / رسا: صفت مشتق (بن مضارع + ا)، بلند / شاخ: شاخه / شمشاد: درختی است دارای برگ های کوچک گرد که همیشه سبزاست چوب آن ستبر و محکم است و برای ساختن اشیـا چـوبــی است. بـه عـنـوان زینت هم در باغ ها و باغچه ها کشت میشود. / مبلغ: مقدار / احسنت: آفرین (احسن: بهتر)
قلمرو ادبی: مثل شاخ شمشاد میآمد: تشبیه
◙ و امّا سبک «نگارش» که نمیتوان گفت؛ زیرا خسرو هرگز چیزی نمینوشت؛ باید بگویم سبکِ «تقریر» او در انشا تقلیدی بود کودکانه از گلستانِ سعدی. در آن زمان ما گلستان سعدی را از برَ میکردیم و منتخبی از اشعارِ شاعرانِ مشهور و متون ادبی و نصِابُ الصّبیان را از کلاس چهارم ابتدایی به ما درس میدادند. خسرو تمام درسها را سرِ کلاس یاد میگرفت و حفظ میکرد و دیگر احتیاجی به مرور نداشت.
قلمرو زبانی: سبک: روش / نگارش: نوشتن / تقریر: بیان، بیان کردن / ازبر کردن: حفظ کردن / منتخب: برگزیده / اشعار: شاعران / متون: متن ها / نصاب الصبیان: منظومه ای از ابونصر فراهی، که در آن، لغات متداول عربی را با معادل فارسی آنها در بحرهای مختلف بــه نـظم آورده است. ایـن کتاب جزء کتـاب های درسی مکتب خانه های قدیم بوده است.
حل تمرین درس شانزدهم فارسی دهم خسرو
قلمرو ادبی:
یک روز میرزا مسیح خان، معلمِّ انشا، که موضوعِ «عبرت» را برای ما معیّن کرده بود، خسرو را صدا کرد که انشایش را بخواند. خسرو هم مطابق معمول، دفتر انشای مرا برداشت و صفحۀ سفیدی از آن را باز کرد و با همان آهنگ گیرا و حرکات سر و دست و اشارتهای چشم و ابرو شروع به خواندن کرد. میرزا مسیح خان سخت نزدیک بین بود و حتّی با عینک دوربیضی و دسته مفتولی و شیشه های کلفت زنگاری، درست و حسابی نمیدید و ملتفت نمیشد که خسرو از روی کاغذ سفید، انشایِ خود را میخواند.
قلمرو زبانی: سخت: سخت قید، به معنی بسیار / گیرا: جذاب / دور بیضی: عینکی که فریم عدسی های آن به صورت بیضی باشد ./ مفتول: سیم، رشته فلزی دراز و باریک / زنگار: منسوب به زنگار، سبز رنگ / زنگاری: منسوب به زنگار؛ سبزرنگ / ملتفت شدن: آگاه شدن، متوجه شدن
◙ باری، خسرو انشای خود را چنین آغاز کرد:
«دی که از دبستان به سرای میشدم، در کُنجِ خلوتی از برزن، دو خروس را دیدم که بال و پرَ افراشته، در هم آمیخته و گَرد برانگیخته اند… . »
قلمرو زبانی: باری: القصه، به هر حال، خلاصه / دی: دیروز / سرای: خانه / میشدم: میرفتم/ برزن: محله ، کوی/ افراشتن: بلند کردن / درهم آمیخته: درگیر شده / گرد: گرد و خاک، غبار / برانگیختن: بلند کردن.
◙ در آن زمان، کلمات «دبستان» و «برزن» مانندِ امروز متداول نبود و خسرو از این نوع کلمات بسیار در خاطر داشت و حتّی در صحبت و محاورۀ عادی و روزمرّۀ خود نیز آنها را به کار میبرد و این یکی از استعدادهای گوناگون و فراوان و در عین حال چشمه ای از خوشمزگی هایِ رنگارنگ او بود.
قلمرو زبانی: متداول: مرسوم، معمول / محاوره: گفت و گو
قلمرو ادبی: چشمه خوشمزگی: اضافه تشبیهی / چشمه ای از خوشمزگی های رنگارنگ او بود: اندکی از استعدادهای زیاد او بود / خوشمزگی های رنگارنگ: حس آمیزی
◙ انشای ارتجالیِ خسرو را عرض میکردم. دنباله اش این بود:
◙ «یکی از خروسان، ضربتی سخت بر دیدۀ حریف نواخت به صَدمتی که «جهان تیره شد پیش آن نامدار». لاجرم سپر بینداخت و از میدان بگریخت. لیکن خروسِ غالب، حرکتی کرد نه مناسبِ حال درویشان. بر حریفِ مغلوب که تسلیم اختیار کرده، مخذول و نالان استرحام میکرد، رحم نیاورد و آن چنان او را میکوفت که «پولاد کوبند آهنگران».
قلمرو زبانی: ضربت: ضربه / سخت: محکم / دیده: چشم / صدمت: آسیب ، ضربه / لاجرم: ناچار، ناگزیر / سپر انداخت: کنایه از تسلیم شدن / غالب: پیروز (همآوا: قالب: کالبد، چهارچوب) / درویشان: جوانمردان / مغلوب: شکست خورده / مخذول: خوار، زبون گردیده / نالان: ناله کنان / استرحام کردن: رحم خواستن، طلب رحم کردن / رحم نیاورد: رحم نکرد / میکوفت: میکوبید (بن ماضی: کوفت، بن مضارع: کوب)
قلمرو ادبی: تضمین: « جهان تیره شد پیش از نامدار»، مصراعی از داستان رستم و اسفندیار: «بزد تیر بر چشم اسفندیار- سیه شد جهان پیش آن نامدار» / جهان تیره شد: کنایه از کور شدن / سپر انداختن: کنایه از تسلیم شدن / نه مناسب حال درویشان : ناجوانمردانه، این بخش، تحت تأثیر حکایت «جدال سعدی با مدعی»، از گلستان سعدی است. / « که پولاد کوبند آهنگران »: تضمین، این نیز مصراعی است از داستان رستم و اسفندیار شاهنامه:« چنانت بکوبم به گرز گران – که پولاد کوبند آهنگران»
◙ دیگر طاقت دیدنم نماند. چون برق به میان میدان جستم. نخست خروسِ مغلوب را با دشنه ای که در جیب داشتم، از رنج و عذاب برهانیدم و حلالش کردم. آنگاه به خروس سنگدل پرداختم و به سزایِ عمل ناجوانمردانه اش سرش از تن جدا و او را نیز بسِمل کردم تا عبرتِ همگان گردد. پس هر دوان را به سرای بردم و از آنان هلیمی ساختم بس چرب و نرم.
قلمرو زبانی: طاقت: تاب و توان / جستن: جهیدن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جه) / مغلوب: شکست خورده / دشنه: خنجر/ سزا: مجازات / سرش از تن جدا: حذف به قرینه لفظی / بسمل کردن: سر بریدن، ذبح کردن. تلمیح به سنت ذبح کردن که پیش از ذبح، بسم الله گفته میشود / هر دوان: هر دو خروس / سرای: خانه / هلیم: غذایی با گندم و گوشت / بس: بسیار
قلمرو ادبی: چون برق: تشبیه / میان، میدان: جناس / حلال کردن: کنایه از سر بریدن، ذبح کردن / سنگدل: تشبیه، کنایه از بی رحم / بسمل کردن: تلمیح به سنت ذبح کردن که پیش از ذبح، بسم الله گفته میشود. / چرب و نرم: کنایه از دلپذیر
◙ «مخور طعمه جز خسروانی خورش / که جان یابدت زان خورش، پرورش»
قلمرو زبانی: طعمه: غذا / خسروانی: شاهانه / خورش: غذا / که: زیرا / جهش ضمیر: جان یابدت (جانت)
قلمرو ادبی: خورش: واژه آرایی / تناسب: طعمه، مخور، خورش /
بازگردانی: غذایی جز غذای شاهانه مخور، زیراکه تنها غذای شاهانه است که تن و جانت را پرورش میدهد.
◙ به دلِ راحت نشستم و شکمی سیر نوشِ جان کردم:
قلمرو ادبی: شکمی سیر نوش جان کردم: کنایه؛ یک غذای کامل خوردم.
◙ «دمی آب خوردن پس از بدسگال / بهِ از عمرِ هفتاد و هشتاد سال»
قلمرو زبانی: بدسگال: بد اندیش، بدخواه، دشمن، صفت فاعلی مرکب کوتاه / سگالیدن: اندیشیدن / به: بهتر /
قلمرو ادبی: دم: مجاز از لحظه / دمی آب خوردن: کنایه از یک لحظه زندگی با خاطر آسوده / هفتاد، هشتاد: تناسب، جناس/
تضمین شعر سعدی / عمر هفتاد و هشتاد: کنایه از عمر دراز
بازگردانی: یک لحظه زندگانی با خیالی آسوده پس از کشتن دشمن، از عمر هفتادهشتاد ساله خوش تر است.
◙ میرزا مسیح خان با چهرۀ گشاده و خشنود، قلم آهنینِ فرسوده را در دواتِ چرک گرفتۀ شیشه ای، فروبرد و از پشتِ عینکِ زنگاری، نوکِ قلم را ورانداز کرد و با دو انگشتِ بلند و استخوانی خود کُرک و پشمِ سرِ قلم را با وقار و طمأنینۀ تمام پاک کرد و پس از یک ربع ساعت، نمرۀ بیست با جوهر بنفش برای خسرو گذاشت و ابدا هم ایرادی نگرفت که بچّه جان، اوّلاً خروس چه الزامی دارد که حرکاتش «مناسب حال درویشان» باشد؛ دیگر اینکه، خروس غالب چه بدسگالی به تو کرده بود که سر از تنش جدا کردی؟ خروس، عبرتِ چه کسانی بشود؟ و از همۀ اینها گذشته اصلاً به چه حق، خروس های مردم را سر بریدی و هلیم درست کردی و خوردی؟ خیر، به قولِ امروزی ها این مسائل اساساً مطرح نبود.
قلمرو زبانی: خشنود: راضی / فرسوده: قدیمی ، کهنه / دوات: مرکب دان ، جوهر / زنگاری: منسوب به زنگار؛ سبزرنگ / ورانداز کردن: چیزی یا کسی را با چشم ارزیابی کردن / وقار: سنگینی / طمأنینه: آرامش، سکون و قرار / الزام: ضرورت، لازم گردانیدن، واجب گردانیدن / غالب: پیروز، برنده / بدسگالی: دشمنی / عبرت: پند، اندرز/ اصلا: اساسا
قلمرو ادبی: چهرۀ گشاده: کنایه از «با خوشرویی»
◙ عرض کردم: حرام از یک کفِ دست کاغذ و یک بند انگشت مداد که خسرو به مدرسه بیاورد یا لایِ کتاب را باز کند؛ با این حال، شاگردِ ممتازی بود و از همۀ درس های حفظی بیست میگرفت؛ مگر در ریاضی که «کُمِیتَش لنگ بود…» و همین باعث شد که نتواند تصدیق نامۀ دورۀ ابتدایی را بگیرد.
قلمرو زبانی: عرض کردن: گفتن / کمیت: اسب سرخ مایل به سیاه / تصدیق نامه: گواهی نامه، مدرک / قلمرو ادبی: یک کف دست کاغذ و یا یک بند انگشت: کنایه از مقدار کم و کوچک / کمیتش لنگ بود: کنایه از ناتوان بودن در انجام کاری، ضعیف بودن
◙ من خانوادۀ خسرو را میشناختم. آنها اصلاً شهرستانی بودند. خسرو در کوچکی بی مادر شد. پدرش آقا رضاخان، توجّهی به تربیت او نداشت؛ فقط مادربزرگِ او بود که نوۀ پسری اش را از جان و دل دوست میداشت. دلخوشی و دلگرمی و تنها پناه خسرو هم در زندگی همین مادربزرگ بود؛ زنی با خدا، نمازخوان، مقدّس. با قربان و صَدَقه خسرو را هر روز مینشاند و وادار میکرد قرآن برایش بخواند.
قلمرو زبانی: اصلا: در اصل، اصالتا / زنی با خدا، نمازخوان، مقدس [بود] حذف به قرینه لفظی به قرینه جمله قبل / قلمرو ادبی: / از جان و دل: مجاز از «با همه وجود» / دل خوشی: شادی / دل گرمی: امیدواری /
◙ دیگر از استعدادهای خداداد خسرو، آوازش بود.
حل تمرین درس شانزدهم فارسی دهم خسرو
قلمرو زبانی: خداداد: خدا داده و ذاتی
◙ معلمِّ قرآن ما میرزا عبّاس بود. شعر هم میگفت؛ زیاد هم میگفت؛ امّا به قول نظامی «خشت میزد» زنگ قرآن که میشد، تا پایش به کلاس میرسید، به خسرو میگفت: «بچّه! بخوان.» خسرو هم میخواند.
قلمرو زبانی: میرزا: امیرزاده / شعر هم میگفت زیاد هم [شعر] میگفت: حذف به قرینه لفظی. / خشت: آجر نپخته / قلمرو ادبی: خشت زدن: کنایه از پر گویی کردن / تلمیح به شعر نظامی: لاف از سخن چو در توان زد – آن خشت بود که پر توان زد / پا به جایی رسیدن: کنایه از وارد شدن
◙ خسرو، موسیقی ایرانی، یعنی آواز را از مرحوم درویش خان آموخته بود. یک روز که خسرو زنگ قرآن، در «شهناز» شوری به پا کرده بود، مدیر مدرسه که در ایوانِ دراز از برِ کلاسها رد میشد، آواز خسرو را شنید. وارد کلاس شد و به میرزا عبّاس عِتاب کرد که «این تلاوتِ قرآن نیست. آوازخوانی است!». میرزا عبّاس تا خواست جوابی بدهد، خسرو این بیتِ سعدی را با آواز خوش، شش دانگ خواند:
قلمرو زبانی: شهناز: یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی ، گوشه ای از دستگاه شور / ایوان: راهرو / از برِ: از کنار/ عتاب کردن: خشم گرفتن بر کسی، سرزنش کردن / دانگ: بخش، یک ششم چیزی / آواز خوش شش دانگ: با صدای بلند و رسا
قلمرو ادبی: شهناز، شور: ایهام تناسب / به پا کردن: کنایه از برانگیختن / شش دانگ: کنایه از کامل؛ آواز خوش شش دانگ: با صدای بلند و رسا /
◙ اشتر به شعرِ عرب در حالت است و طَرَب / گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
قلمرو زبانی: اشتر: شتر / حذف به قرینه لفظی: اشتر به … است و طرب [است] / حالت، طرب: فرح و نشاط، شادی/ را: در معنای دارندگی / کژ: کج / کژ طبع: بی ذوق، بی احساس / قلمرو ادبی: عرب، طرب: جناس / کژ طبع جانوری: تشبیه (تو: مشبه، جانور: مشبه به، کژطبع بودن: وجه شبه)
بازگردانی: شتر از شعرخوانی عرب به شور و وجد میآید. اگر تو این شور را نداشته باشی، جانور بی ذوقی هستی.
◙ مدیر آهسته از کلاس بیرون رفت و دَم برنیاورد. خسرو همچنان میخواند و مدیر از پشت در گوش میداد و لذّت میبرد که خود، مردی ادیب و صاحب دل بود.
قلمرو زبانی: ادیب: ادب دان/ صاحبدل: عارف، آگاه / قلمرو ادبی: دم بر نیاوردن: کنایه از «سکوت کردن، سخن نگفتن» /
◙ یک روز خسرو برخلاف عادت مألوف یک کیف حلبی که روی آن با رنگ روغن ناشیانه گُل و بتُّه نقّاشی شده بود، به مدرسه آورد. همه حیرت کردند که آفتاب از کدام سمت برآمده که خسرو کیف همراه آورده است!
قلمرو زبانی: مألوف: خو گرفته / بر خلاف عادت مألوفه: بر خلاف همیشه، بر خلاف عادتی که به آن انس گرفته است / حلبی: از جنس حلب، ورقه نازک فلزی / ناشیانه: با بی تجربگی، با بی دقتی / حیرت: تعجب
قلمرو ادبی: تناسب: رنگ روغن، گل و بته، نقاشی / آفتاب از کدام سمت درآمده: کنایه از اینکه «چه اتفاقی افتاده» (ضرب المثل)
◙ زنگ اوّل، نقّاشی داشتیم. معلمّ نقّاشی ما یکی از سرتیپ های دورانِ ناصرالدّین شاه بود و ما هم او را «جناب سرتیپ» میگفتیم.
◙ خسرو با آنکه کیف همراه آورده بود، دفتر نقّاشی و مداد مرا برداشت و تصویرِ سرتیپ را با «ضمایم و تعلیقات» در نهایت مهارت و استادی کشید و نزد او برد و پرسید: «جناب سرتیپ، این را من از روی «طبیعت کشیده ام؛ چطور است؟» مرحوم سرتیپ آهسته اندکی خود را جمع و جور کرد و گفت: «خوب کشیدی؛ دستت خیلی قوّت داره!»
قلمرو زبانی: ضمائم: جمع ضمیمه، همراه و پیوست، مقصود نشان های دولتی است / تعلیقات: آویختنی ها، نشان های ارتشی / ضمائم و تعلیقات: مقصود نشان های ارتشی است. / مهارت: ورزیدگی / طبیعت: عادت، طبع و سرشت، خو /
قلمرو ادبی: خود را جمع و جور کردن: کنایه از این که «حالت جّدی به خود گرفت» / دستت خیلی قوت داره: کنایه از این که «ماهر هستی، قلم توانایی داری، خوب نقاشی میکشی» /
◙ خسرو درِ کیف را باز کرد. من که پهلوی او نشسته بودم، دیدم محتوایِ آن کوزه هایِ رنگارنگِ کوچکی بود پر از انواع «مرباجات»
◙ معلوم شد مادربزرگش مربّا پخته و در بازگشت از زیارتِ قم آن کیف حلبی و کوزه ها را آورده بود. خسرو بزرگترین کوزه را که مربای بهِ داشت، خدمتِ جناب سرتیپ برد و دودستی تقدیمش کرد. سرتیپ هم که رهاوردی بابِ دندان نصیبش شده بود، با خوش رویی و در عینِ حجب و فروتنی آن را گرفت و بالا کشید و هر وقت مربّا از کوزه بیرون نمی آمد، با سر انگشتِ تدبیر آن را خارج میکرد و با لذّت تمام فرو میداد و به صدایِ بلند میگفت: «الها! صد هزار مرتبه شُکر»، که «شکرِ نعمت، نعمتت افزون کند.»
قلمرو زبانی: محتوا: درون مایه / رهاورد: سوغات و ارمغان / باب: مناسب / باب دندان: کنایه ازمطابق میل و علاقه، خوش مزه / حجب: شرم و حیا / فروتنی: تواضع / بالا کشیدن: قورت دادن، سر کشیدن / سرانگشت تدبیر: اضافه اقترانی / فرو میداد: پایین می داد، می خورد / الها: خدایا / هزار مرتبه شکر: حذف «می گویم» به قرینه معنوی / قلمرو ادبی:دودستی تقدیمش کرد: کنایه از با احترام تقدیمش کرد / تضمین شعر مولانا: «شکر نعمت، نعمتت افزون کند – کفر نعمت از کفت بیـرون کند»
◙ گفتم خسرو، آوازی بسیار خوش داشت و استعدادی فیّاض در فراگرفتنِ موسیقی. وقتی که از عهدۀ امتحانِ سال ششم ابتدایی برنیامد، یکی از دوستان موسیقی شناس که در آن اوان دو کلاس از ما جلوتر بود، به خسرو توصیه کرد که به دنبال آموختنِ موسیقیِ ملی برود. خسرو بی میل نبود که دنبال موسیقی برود؛ ولی وقتی موضوع را به مادربزرگش گفت، به قول خسرو، اشک از دیده روان ساخت که ای فرزند، حلالت نکنم که مطربی و مسخرگی پیشه سازی که «همه قبیلۀ من عالمانِ دین بودند». خسرو هم با آنکه خودرُو و خودسر بود، اندرز مادربزرگِ ناتوان را به گوش اطاعت شنید و پیِ موسیقی نرفت.
قلمرو زبانی: فیاض: بسیار فیض دهنده، سرشار و فراوان / اوان: وقت، هنگام / قول: گفته / دیده: چشم / حلالت نکنم: تو را عفو نمیکنم / مطربی: نوازندگی / مطرب: کسی که نواختن ساز و خواندن آواز را پیشه خود سازد / مسخرگی: دلقکی، لطیفه گویی/ خودرُو، خودسر: خودرای، لجوج، یک دنده / به گوش اطاعت شنید: پذیرفت / پی کاری رفتن: دنبال کاری رفتن
قلمرو ادبی: از عهده کاری برآمدن: کنایه از توانایی داشتن / اشک از دیده روان ساخت: کنایه از اینکه ناراحت شد / مطربی و مسخرگی پیشه سازی: تلمیح به بیتی از عبید زاکانی: «رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز – تـا داد خـود از کهتـر و مهتر بستانی» / همه قبیله من عالمان دین بودند: تضمین مصراعی است از سعدی: «همه قبیله من عالمان دین بودند – مرا معلم عشق تو دلبری آموخت» / قبیله: مجازاً مردم / پی: دنبال
◙ خسرو در ورزش هم استعدادی شگرف داشت. با آن سنّ و سال با شاگردان کلاس هایِ هشتم و نهم- مدرسۀ ما نُه کلاس بیشتر نداشت – کشتی میگرفت و همه را زمین میزد؛ به طوری که در مدرسه حریفی در برابرِ او نماند. گفتم که خسرو در ریاضیات ضعیف بود و چون نتوانست در این درس نمرۀ هفت بیاورد، با آنکه نمره هایِ دیگرش همه عالی و معدّل نمره هایش ۷۵/۱۵ بود، از امتحان ششمِ ابتدایی رد شد؛ پس ترک تحصیل کرد و دنبال ورزش را گرفت.
قلمرو زبانی: شگرف: عجیب و بزرگ / قلمرو ادبی: حریفی در برابرِ او نماند: کنایه از اینکه «همه حریفان را شکست داد»
◙ من دیگر او را نمی دیدم تا روزی که اوّلین مسابقۀ قهرمانیِ کشتی کشور برگزار شد. خسرو را در میان تشک با حریفی قوی پنجه که از خراسان بود، دیدم. خسرو حریف را با چالاکی و حسابگری به قول خودش «فرو کوفت» و در چشم به هم زدنی پشت او را به خاک رسانید. قهرمان کشور شد و بازوبند طلا گرفت. دیگر «خسرو پهلوان» را همه میشناختند و میستودند و تکریمش میکردند ولی چه سود که «حسودان تنگ نظر و عنودانِ بدگهر» وی را به می و معشوق و لهو و لعب کشیدند این عین گفتۀ خود اوست، در روزگار شکست و خِفّت به طوری که در مسابقات سال بعد با رسوایی شکست خورد و بی سر و صدا به گوشه ای خزید و رو نهان کرد و به کلی ورزش را کنار گذاشت که دیگر «مرد میدان نبود». این شکست او را از میدان قهرمانی به منجلاب فساد کشید. «فی الجمله نماند از معاصی مُنکری که نکرد و مُسکری که نخورد.» تریاکی و شیره ای شد و کارش به ولگردی کشید.
قلمرو زبانی: چالاکی: چابکی / حسابگری: برنامه ریزی / فرو کوفت: زمین کوبید / ستودن: ستایش کردن / تکریم: گرامیداشت، ارجمند شمردن / عنود: ستیزه کار، دشمن و بدخواه / بد گهر: بد ذات / می: شراب / لهو: بازی کردن، آنچه انسان را مشغول کند / لعب: بازی، خوش گذرانی، لهو و لعب / لهو: بازی و سرگرمی، آنچه مردم را مشغول کند / عین: دقیقا / خفت: خواری / منجلاب: محل جمع شدن آب های کثیف و بد بو، لجنزار / فی الجمله: خلاصه / معاصی: گناهان، ج معصیت / منکر: زشت، ناپسند / مُسکر: چیزی که نوشیدن آن مستی می آورد، مستی آور /
قلمرو ادبی: قوی پنجه: کنایه از «آنکه دارای زور بازو است، نیرومند، زورمند» / چشم به هم زدنی: کنایه از زمان اندک / پشت کسی را به خاک رساندن: کنایه از شکست دادن / تنگ نظر: کنایه از حسود و بخیل / رو نهان کردن: کنایه از گوشه گیر شدن و پنهان شدن / وی را به می و معشوق و لهو و لعب کشیدند: او را مشغول خوشگذرانی کردند. / به گوشه ای خزید: کنایه از اینکه «گوشه گیر شد» / مرد میدان نبود: کنایه از اینکه «دیگر پهلوان میدان کشتی نبود. ضعیف شده بود» / کنار گذاشت : ترک کرد / منجلاب فساد: اضافه تشبیهی / «فی الجمله نماند از معاصی، منکری که نکرد و مسکری که نخورد.»: تضمین از گلستان سعدی است. / سجع: واژه های سجع◄ نماند، نکرد، نخورد.(یعنی گناه بزرگ انجام داد و دیگر کار زشتی باقی نماند که انجام نداده باشد.)
◙ روزی در خیابان او را دیدم؛ شادی کردم و به سویش دویدم. آن خسرو مهربان و خون گرم با سردی و بی مهری بسیار نگاهم کرد. از چهرۀ تکیده اش بدبختی و سیه روزی می بارید. چشم هایِ درشت و پرفروغش چون چشمه های خشک شده، سرد و بی حالت شده بود. شیرۀ تریاک، آن شیر بی باک را چون اسکلتی وحشتناک ساخته بود. خدای من! این همان خسرو است؟!
قلمرو زبانی: تکیده: لاغر و باریک اندام / فروغ: نور، روشنایی / باک: ترس / اسکلت: استخوان بندی
قلمرو ادبی: خون گرم: کنایه از مهربان و صمیمی / با سردی: کنایه از با بی اعتنایی / نگاه سرد: کنایه از نگاه بی مهر و محبت، حس آمیزی / سیه روزی: کنایه از بدبختی / از چهرۀ … می بارید: استعاره مکنیه / تشبیه: چشم های (مشبه) درشت و پرفروغش چون (ادات) ، چشمه های (مشبه به) خشک شده سرد و بی حالت ( وجه شبه )شده بود. / شیر بی باک: استعاره از خسرو / تشبیه: شیر بی باک (مشبه) را چون (ادات) اسکلتی (مشبه به) وحشتناک (وجه شبه) کرده بود.
◙ از حالش پرسیدم؛ جوابی نداد. ناچار بلندتر حرف زدم؛ با صدایی که به قول معروف، گویی از ته چاه در میآمد، با زهرخندی گفت: داد نزن؛ «من گوش استماع ندارم، لمن تقول.» فهمیدم کَر هم شده است. با آنکه همه چیز خود را از دست داده بود، هنوز چشمۀ ذوق و قریحه و استعداد ادبیِ او خشک نشده بود و میتراوید. از پدر و مادربزرگش پرسیدم. آهی کشید و گفت: «مادربزرگم دو سال است که مرده است. بابام راستش نمی دانم کجاست.»
قلمرو زبانی: زهرخند: خنده تلخ، خنده دردآلود / داد: فریاد / استماع: شنیدن، گوش دادن / لمن تقول؟: برای چه کسی میگویی؟ / تراویدن: تراوش کردن، ترشح کردن / قلمرو ادبی: با صدایی که گویی از ته چاه در میآمد: کنایه از صدای آرام و ضعیف، صدایی که به سختی شنیده میشود. / من گوش استماع ندارم لمن قول: تضمین مصراعی است از سعدی: «بی دل گمان مبر که نصیحت کند قبول / مـن گـوش استماع ندارم لمن تقول» / از دست دادن: کنایه از نابود کردن / چشمه ذوق: اضافه تشبیهی / استعداد ادبیِ او خشک نشده بود: حس آمیزی / استعداد ادبی … می تراوید: استعاره مکنیه
◙ گفتم: «خانه ات کجاست؟» آه سوزناکی کشید و در جوابم خواند:
◙ «کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی برَدش تا به سوی دانه و دام»
قلمرو زبانی: سوزناک: سوزنده، دلگزا / دگر: دیگر / آشیان: آشیانه / قضا: سرنوشت؛ (همآوا؛ غذا: خوراک؛ غزا: جنگ) / «ش» در «بردش»: مفعول / قلمرو ادبی: قضا برد: جانبخشی /تناسب (مراعات نظیر): آشیان، کبوتر، دانه، دام / دانه و دام: استعاره از اسارت و نابودی /
بازگردانی: کبوتری که سرنوشت برای او رقم زده است که دیگر به آشیانه بازنگردد، سرنوشت او را با دانه میفریبد و به سوی دام میکشاند و اسیرش می کند.
پیام: همه امور در دست سرنوشت است و ما از خود اختیاری نداریم.
◙ و بدون خداحافظی، راه خود گرفت و رفت. از این ملاقات، چند روزی نگذشت که خسرو در گوشه ای، زیر پلاسی مُندرس، بی سر و صدا، جان سپرد و آن همه استعداد و قریحه را با خود به زیر خاک برد.
قلمرو زبانی: راه خود گرفتن: روانه شدن، راهی شدن، رفتن/ پلاس: جامه ای کم ارزش، گلیم درشت و کلفت / مندرس: کهنه، فرسوده /قلمرو ادبی: بی سر و صدا: کنایه از اینکه بدون اینکه کسی بفهمد / جان سپرد: کنایه از اینکه مرد / به زیر خاک برد: کنایه از اینکه «نابود کرد»
سایت اقدام پژوهی – گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و تلگرام : 09159886819 و آیدی : @dabiryar – صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .فایل بعد از خرید هم مستقیم دانلود می شود هم به ایمیل شما فرستاده می شود (پوشه inbox یا s pam )
3 – درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
حل تمرین درس شانزدهم فارسی دهم خسرو
لیست گزارش تخصصی لیست اقدام پژوهی لیست کلیه طرح درس ها
پاسخ تمرین های درس شانزدهم فارسی دهم درس خیر و شر
معنی درس :
دو رفیـق بودنـد بـه نام «خیر» و «شـر». روزی آهنگ سـفر کردند. هر یک توشـۀ راه مَشـکی پـر آب بـا خـود برداشـتند و رفتند تا به بیابانی رسـیدند که از گرمـا چون تنوری تافته بود و آهن در آن از تابش خورشـید نرم میشـد. خیر که بی خبر از این بیابان سـوزان، آب هـای خـود را تا قطرۀ آخر، آشـامیده بود، تشـنه ماند؛ چـون از بد ذاتی رفیق خود خبر داشـت، دم نمیزد، تا جایی که از تشـنگی بی تاب شـد و دیدهاش تار گشـت. سـرانجام دو لعـل گران بهایـی را کـه بـا خـود داشـت، در برابـر جرعـهای آب به شـر واگذاشـت. شـر بـه سـبب خُبث طینـت آن را نپذیرفت و گفت: از تو فریـب نخواهم خورد. اکنون که تشـنهای، لعل میبخشـی و چون به شـهر رسـیدیم، آن را باز میستانی. چیزی بـه مـن ببخش که هرگـز نتوانی آن را پـس بگیری. خیر پرسید: منظورت چیست؟ گفت: چشمهایت را به من بفروش. خیـر گفـت: از خـدا شـرم نـداری کـه چنین چیـزی از من میخواهـی؟ بیـا و لعلها را بسـتان و جرعـهای آب بـه من بده.
حالی آن لعل آبدار گشاد
پیش آن ریگ آبدار نهاد
فوراً آن مروارید با ارزش را در مقابل شر خسیس گذاشت.
آرایه: استعاره (ریگ آبدار: شر) – مراعات نظیر (لعل و ریگ) – جناس تام (آبدار، با ارزش، صاحب آب)
گفت مُردم ز تشنگی دریاب
آتشم را بکش به لختی آب
گفت از تشنگی مردم به فریادم برس و آتش درونم را با مقداری آب خاموش کن.
آرایه: تضاد (آب و آتش) – مراعات نظیر (تشنگی و آب) – اغراق (مصراع اول) – استعاره (آتش از تشنگی)
شربتی آب از آن زلالِ چو نوش
یا به همّت ببخش یا فروش
مقداری از آن آب گوارای شیرینت را یا از روی جوانمردی ببخش یا بفروش.
آرایه: تشبیه (آب به نوش) – واج آرایی (صامت «ش»)
هـر چـه خیـر التمـاس کرد، سـود نبخشـید و چـون از تشـنگی جانش به لب رسـید، تسـلیم گشت: گفت برخیز تیغ و دشنه بیار
شربتی آب سوی تشنه بیار
گفت برخیز و شمشیر و خنجرت را بیاور و در عوض مقداری آب برای تشنه بیار.
آرایه: مراعات نظیر (تیغ و دشنه) – جناس ناقص (تشنه و دشنه) – مجاز (تشنه از خیر)
دیدۀ آتشین من برکش
و آتشم را بکُش به آبی خَوش
چشمان آتشین مرا بیرون بیاور و آتش درونم را با مقداری از آن آب گوارا خاموش کن.
آرایه: اغراق (دیده آتشین) – تکرار (آتش) – تضاد (آب و آتش) – مجاز (آتش)
شر که آن دید، دشنه بازگشاد
پیش آن خاک تشنه رفت چو باد
شر که این آمادگی خیر را دید، خنجرش را بیرون آورد و به سرعت به نزد خیر رفت.
آرایه: کنایه (دشنه بازگشان، آماده ضربه زدن) – استعاره (خاک تشنه: خیر) – تشبیه (شر به باد)
در چراغ دو چشم او زد تیغ
نامدش کشتن چراغ دریغ
نجرش را در چشمان او فرو کرد و از کور کردن خیر هیچ افسوسی نخورد.
آرایه: تشبیه (چشم به چراغ) – استعاره (چراغ در مصراع دوم از چشم) – تکرار (چراغ) – کنایه (تیغ در چشم زدن: کور کردن)
حل تمرین درس شانزدهم فارسی دهم خسرو
چشم تشنه چو کرده بود تباه
آب ناداده کرد همّتِ راه
هنگامی که چشمان خیر را کور کرد، بدون اینکه به او آبی بدهد به راه خودش ادامه داد.
آرایه: مجاز (تشنه: خیر) – کنایه (همت راه: به مسیر خود ادامه دادن)
جامه و رخت و گوهرش برداشت
مردِ بیدیده را تُهی بگذاشت
لباس و مرواریدهای او را برداشت و مرد کور را تنها و بیچیز رها کرد.
آرایه: مراعات نظیر (جامه و رخت) – مجاز (جامه، رخت، گوهر: همه چیز)
چوپان توانگری که گوسـفندان بسـیار داشـت، با خانوادۀ خود از بیابانها میگذشت و هـر جـا آب و گیاهـی میدیـد، دو هفتهای میماند و پس از آن گلّه را برای چرا به جای دیگرمیبُرد. از قضا آن روزها گذارش به آن بیابان افتاد. دختر چوپان به جسـتوجوی آب روان شـد و بـه چشـمهای دور از راه برخـورد. کـوزهای از آب پـر کـرد و همیـن کـه خواسـت بـه خانـه بازگـردد، از دور نالهای شـنید. بر اثـر ناله رفت. ناگهـان جوانی را دید نابینـا کـه بر خاک افتاده اسـت و از درد و تشـنگی مینالد و خـدا را میخواند. پیش رفت و از آن آب خنـک چنـدان بـه او داد تـا جان گرفت و چشـمهای کَنـدۀ او را که هنوز گرم بـود، بـر جـای خود گذاشـت و آن را محکم بسـت. پس از آن جوان را بـا خود به خانه برد و غـذا و جای مناسـبی برایش آماده کرد. شـبانگاه کـه چوپـان بـه خانه باز آمد، جوانـی مجروح و بی هوش را در بسـتر یافت و چون دانسـت که دیدگانش از نابینایی بسـته اسـت، به دختر گفت: درخت کهنی در این حوالی اسـت که دارای دو شـاخۀ بلند اسـت. برگ یکی از شـاخهها برای درمانِ چشـمِ نابیناسـت و بـرگ شـاخۀ دیگر موجبِ شـفای صَرعیـان. دختر از پدر کمک خواسـت تا چشـم جـوان را درمـان کنـد. پدر بی درنگ مشـتی برگ بـه خانه آورد و به دختر سـپرد. دختـر آنهـا را کوبیـد و فشـرد و آبـش را در چشـم بیمـار چکاند. جوان سـاعتی از درد بی تاب شـد و پـس از آن به خـواب رفت. پنج روز چشم خیر بسته ماند و او بی حرکت در بستر آرمید. چون روز پنجم آن را گشودند:
چشم از دست رفته، گشت دُرست
شد بِعینه چنان که بود نخست
چشمان کور شده سالم و درست مانند روز اولش شد.
آرایه: کنایه (درست شدن: بنیا شدن)خیـر همیـن کـه بینایـی خـود را بـاز یافت، به سـجده افتاد و خدا را شـکر گفـت و از دختر و پدر مهربـان او نیـز سپاسـگزاری کرد. اهل خانه هم شـاد گشـتند. پـس از آن خیر هـر روز با چوپان به صحـرا میرفـت و در گلّه داری بـه او کمک میکرد و بر اثر خدمت و درسـتکاری هـر روز نزد پدر و دختر عزیزتر میشـد. چـون مدّتـی گذشـت، خیـر بـه دختـر علاقه منـد شـد؛ زیـرا کـه وی جان خـود را به دسـت او بازیافتـه بـود و پیوسـته نیـز از لطـف و محبّت او برخوردار میشـد، امّا با خود میاندیشـید که این چوپـان توانگـر بـا ایـن همـه مـال و منـال هرگز دختر خـود را به مُفسلی چـون او نخواهـد داد و چگونـه میتوانـد، بی هیـچ اندوختـه و مـال، دختـری را بدیـن جمـال و کمال به دسـت بیاورد. سـرانجام عزم سـفر کـرد تا بیـش از ایـن دل به دختـر نبندد. شـبانگاه قصـد سـفر را بـا چوپـان در میان گذاشـت و گفـت: نـور چشـمم از توسـت و دل و جـان بازیافتۀ تو. از خوان تو بسـی خـوردم و از غریب نـوازی تـو بسـی آسـودم. از مـن چنـان کـه باید سپاسـگزاری بر نمیآید، مگـر آنکه خدا حـقّ تو را ادا کند. گرچه از دوری تو رنجور و غمگین خواهم شـد؛ امّا دیرگاهی اسـت که از ولایتِ خویـش دور افتـادهام؛ اجـازه میخواهـم که فردا بامداد به سـوی خانهٔ خود عزیمت کنـم. چوپـان از ایـن خبر سـخت اندوهگین شـد و گفـت: ای جوان، کجـا میروی؟ میترسـم کـه بـاز گرفتـار رفیقی چون شـر بشـوی؛ همین جـا در ناز و نعمـت بمان. جز یکی دختر عزیز، مرا
نیست و بسیار هست چیز مرا
چوپان گفت من به غیر از این دختر عزیز کسی را ندارم، اما ثروت زیادی دارم.
آرایه: تضاد (نیست و هست)
گر نهی دل به ما و دختر ما
هستی از جان عزیزتر برِ ما
اگر به ما و دخترمان علاقه مند شدی، حتی از جان هم در نزد ما عزیز تر خواهی بود.
آرایه: کنایه (دل نهادن: علاقه مند شدن)
بر چنین دختری به آزادی
اختیارت کنم به دامادی
با وجود چنین دختری، تو را آزادانه به عنوان داماد خودم بر میگزینم.
و آنچه دارم ز گوسفند و شتر
دهمت تا ز مایه گَردی پر
و آنچه از گوسفند و شتر دارم آنقدر به تو میدهم تا ثروتمند شوی.
آرایه: مجاز (گوسفند و شتر: دارایی و ثروت) – کنایه (پر مایه شدن: ثروتمند شدن، بینیاز شدن)خیر که این خبر را شـنید، شـادمان شـد و از سـفر چشـم پوشـید. فردای آن روز جشـنی بـر پـا کردنـد و چوپـان دختـر خـود را به خیـر داد. خیر پـس از رنج بسـیار به خوشـبختی و کامیابی رسـید. پـس از چنـدی چوپـان با خانوادۀ خود از آن جایگاه کـوچ کرد. خیر پیش از حرکت بـه سـوی درختی که شـفابخش چشـمهای او بـود، رفت و دو انبـان از برگهای آن – یکـی بـرای علا ج صَرعیـان و دیگـری بـرای درمـان نابینایـان ـ پر کـرد و با خود برداشـت و همگی بـه راه افتادند. خانوادۀ چوپان راه درازی را پیمود تا به شـهر رسـید. از قضا دختر پادشـاه آن شـهر بـه بیمـاری صَـرع مبتلا بـود و هیچ پزشـکی از عهدۀ درمـان او بر نمیآمد. پادشـاه شـرط کـرده بـود کـه دختر خود را بـه آن کس بدهد که دردش را علاج کند و سـر آن کـس را کـه جمـال دختـر را ببیند و چارۀ دردش نکند، از تن جـدا کند. هزاران کس از آشـنا و بیگانه در آرزوی مقام و شـوکت، سـر خویش به باد دادند. خیر با شـنیدن این خبر کسـی را نزد شـاه فرسـتاد و گفت که علاج دختر دردست اوسـت و بی آنکه طمعی داشـته باشـد، برای رضای خدا در این راه میکوشـد. شـاه با میل پذیرفت و گفت: «عاقبت خیر باد چون نامت!». سـپس او را با یکی از نزدیکان به سـرای دختر فرستاد. خیر، دختر را دید که بسـیار آشـفته و بی آرام اسـت. نه شـب خواب و نه روز آرام دارد. بی درنـگ مقـداری از آن برگهـا را کـه همراه داشـت، سـایید و با آن شـربتی سـاخت و بـه دختـر خورانـد؛ همین که دختر آن شـربت را خورد، از آشـفتگی بیرون آمد و به خواب خوشـی فرو رفت. پس از سـه روز بیدار شـد و غذا طلبید. شـاه که این مـژده را شـنید، بی درنگ نـزد دختـر رفت و از دیدن او، که آرامـش یافته و با میل غذا خـورده بود، بسـیار شـاد شـد. پس بـه دنبال خیر فرسـتاد و به او خلعـت و زر و گوهر فراوان بخشید. از قضا وزیر شـاه نیز دختری زیبا داشـت که بیماری آبله دیدگانش را تباه سـاخته بـود. از خیر خواسـت که چشـم دختـرش را درمان کند. خیر با داروی شـفابخش خود چشم آن دختر زیبا را بینا کرد. پس از آن خیر از نزدیکان شاه شد و هر روز بر جاهش افزوده میگشـت تا آنکه پس از مرگ شـاه بر تخت شـاهی نشسـت. اتّفاقاً روزی با همراهـان بـرای گـردش بـه باغـی میرفت. در راه شـر را دید، او را شـناخت و فرمان داد کـه در حـال فراغـت او را به نزدش ببرند. چوپان که از ملازمان او بود، شمشـیر به دسـت، شـر را نزد شاه برد. شـاه گفت: تو آن نیسـتی که چشـم آن تشـنه را برای جرعهای آب بیرون آوردی و گوهـرش ربـودی و آب نـداده بـا جگر سـوخته در بیابان تنهایش گـذاردی؟ اکنون بدان که:
منم آن تشنۀ گُهر برده
بخت من زنده بخت تو مرده
من آن تشنهای هستم که مرواریدهایم را بردی اما بخت با من یار بود و با تو یار نبود.
آرایه: تکرار (بخت) – تضاد (مرده و زنده) – مجاز (تشنه: خیر) – جناس ناقص (برده، مرده)
تو مرا کُشتی و خدای نکشت
مُقبِل آن کز خدای گیرد پشت
تو مرا کشتی، اما خدا مرا زنده نگه داشت. خوشبخت آن کسی است که خدا پشت و پناهش باشد.
آرایه: تضاد (کشتن و نکشتن) – کنایه (پشت گرفتن: یاری گرفتن)
دولتم چون خدا پناهی داد
اینکم تاج و تخت شاهی داد
خوشبختم، زیرا خدا به من پناه داد و اکنون هم مرا به پادشاهی رسانده است.
آرایه: کنایه (تاج دادن: پادشاه کردن) – مراعات نظیر (تاج و تخت)
شر چون در او نگریست، وی را شناخت و خود را به زمین انداخت و:گفت: «ز نهار اگر چه بد کردم
در بد من نبین که خَود کردم»
شر گفت: اگر چه به تو بدی کردم اما بدیهای مرا در نظر نیاور زیرا این بدیها را به نفس خود کردم.
نام من شـر اسـت و نام تو خیر؛ پس من اگر مناسـب نام خود بدی کردهام، تو نیز مناسـب نام خود نیکی کن. خیر او را بخشید و آزاد کرد، امّا چوپان که داستان خبث طینت او را از دهان خیر شنیده بود و میدانسـت که وجود او پیوسـته موجب رنج دیگران خواهد شـد، با شمشـیر سرش را از تن جدا کرد.
گفت: «اگر خیر است خیر اندیش
تو شری جز شرّت نیاید پیش»
چوپان گفت: اگر خیر انسان خیر خواهی است تو نیز شر هستی و از تو جز شرارت و بدی چیزی به دست نمیآید
آرایه: تضاد (خیر و شر)
در تنش جُست و یافت آن دو گهر
تعبیه کرده در میان کمر
بدنش را جستوجو کرد و گوهر را پیدا کرد. آنها را در میان کمرش جای داده بود.
آرایه: مراعات نظیر (تن و کمر)
آمد آورد پیش خیر فراز
گفت گوهر به گوهر آمد باز
پیرمرد گوهرها را در آورد و در مقابلش گذاشت و گفت اینک گوهرها به انسانی که مانند گوهر است برگشت.
آرایه: جناس تام (گوهر: مروارید، خیر) – استعاره (گوهر دوم: خیر) – تکرار (گوهر)
بازنویسی هفت پیکر نظامی داستان های دل انگیز ادب فارسی، زهرا کیا (خانلری)
کارگاه متــن پژوهــی
قلمرو زبانی (صفحهٔ ۱۲۷ کتاب درسی)
1- در ابیات زیر، واژههای «آبدار» و «همّت» را از نظر معنایی بررسی کنید. حالـی آن لعـل آبـدار گشـاد پیـش آن ریـگ آبـدار نهـاد
آبدار اول: با ارزش آبدار دوم: صاحب آب (جناس تام دارد) شربتی آب از آن زلال چو نوش یا به همّت ببخـش یا بفروش
چشـم تشـنه چو کرده بود تباه آب نـا داده کـرد همّـت را
همت و همت جناس تام دارند. در بیت اول به معنای «جوانمردی» و در بیت دوم به مفهوم «تصمیم و قصد» است.
2- متّضاد واژههای زیر را از متن درس بیابید.
پاکی (بد گُهری) بدبخت (مُقبل) غنی (مُفلس)
3- کلمۀ «گذاشـتن» در معنای حقیقی «قرار دادن» کاربرد دارد و مجازاً به معنای «وضع کردن و تأسـیس کردن» اسـت؛ امّا «گزاردن» به معنای «به جا آوردن، ادا کردن و اجرا کردن» اسـت. جملههای زیر را بر پایۀ این توضیح، اصلاح کنید.
* بنیانگزار مؤسسه، اعضای شورای سیاست گذاری را معرّفی کرد. بنیانگذار
* دانش آموزان زحمات خدمتگذار مدرسه را ارج می نهند و از او سپاسگزاری می کنند. خدمتگزار
* نامـۀ امـام علی(ع)، در بردارنـدۀ پیام های اصلی یک حکومت عادلانه برای همۀ کارگذاران است. کارگزاران
4- با توجّه به عبارت زیر، به پرسشها پاسخ دهید.
ناگهـان، جوانـی را دیـد نابینـا کـه بـر خـاک افتـاده اسـت و از درد و تشـنگی مینالـد و خدا را میخوانـد
* الف) نقش دستوری واژههای مشخّص شده را بنویسید.
ناگهان: قید جوانی: مفعول خاک: متمم
* ب) زمان و نوع هر یک از فعلها را معیّن کنید.
دید: ماضی ساده افتاده است: ماضی نقلی مینالد: مضارع اخباری میخواند: مضارع اخباریقلمرو ادبی (صفحهٔ ۱۲۷ و ۱۲۸ کتاب درسی)
1- ابیات درس در چه قالبی سروده شده است؟ دلیل خود را بنویسید.
مثتنوی: زیرا هر بیت قافیۀ جداگانه دارد.
2- بیت زیر را از نظر آرایههای ادبی بررسی کنید. منم آن تشنۀ گهر برده بخت من زنده، بخت تو مرده
جناس ناقص (مرده و برده) – تضاد (زنده و مرده) – کنایه (زنده یا مرده بودن بخت) – تکرار (بخت)
3- در ابیات زیر، استعارهها را بیابید و مقصود از آنها را بنویسید. الـف) دیدۀ آتشـین من برکش و آتشـم را بکش به آبی خوش
آتش: استعاره از تشنگی زیاد؛ تشنگی زیاد را به آتش مانند کرده و فقط مشبه به را ذکر کرده است.
ب) در چراغ دو چشـم او زد تیغ نامـدش کشـتن چـراغ دریـغ
چراغ دوم: استعاره از چشمان خیر؛ چشم را در بینایی و سو داشتن به چراغ تشبیه کرده و مشبه را حذف کرده است.
قلمرو فکری (صفحهٔ ۱۲۸ کتاب درسی)
1- چرا «شر» از «خیر» چشمهایش را طلب کرد؟
به دلیل بدجنسی و اینکه بتواند جواهرات او را بدزدد.
2- در بیـت «آمـد آورد پیـش خیـر فـراز گفت گوهر به گوهر آمد باز»، مقصود از گوهر اوّل و دوم چیست؟
گوهر اول: مروارید گوهر دوم: خیر (صاحب مروارید)
3- کدام قسـمت درس، مصداق مناسـبی برای مفهوم آیۀ شـریفۀ «تُعِزُّ مَن تَشاء و تُذلُّ مَن تَشاء» (سورهٔ آل عمران آیهٔ ۲۶) است؟
تو مرا کُشتی و خدای نکشت
مُقبِل آن کز خدای گیرد پشت
دولتم چون خدا پناهی داد
اینکم تاج و تخت شاهی داد
4- هر یک از مَثَلهای زیر، با کدام بخش از متن درس مناسبت دارند؟
* از ماست که بر ماست.
گفت: «ز نهار اگر چه بد کردم
در بد من نبین که خَود کردم»
* از کوزه همان برون تراود که در اوست. گفت: «اگر خیر است خیر اندیش
تو شری جز شرّت نیاید پیش»
5- داستان خیر و شر را با ماجرای حضرت یوسف (ع) مقایسه کنید.
هر دو داستان، شرح برخورد نیکی و بدی و نیز پاکی و بد ذاتی است که در نهایت به پیروزی و سربلندی انسانهای نیک و درستکار ختم میشود.
درک و دریافت (صفحهٔ ۱۳۰ کتاب درسی)
1- به نظر شما، چرا شخصیت اصلی قصّه، به چنین سرنوشتی دچارشد؟
به دلیل ساده لوحی بیش از حد
2- دربارۀ لحن و بیان داستان توضیح دهید.
«لحن» ایجاد فضا در کلام است. شخصیتها را از طریق لحن آنان میشناسیم. لحن میتواند رسمی، غیر رسمی، صمیمانه، جدی و طنز واره باشد. لحن در این درس طنز گونه است و راوی با استفاده از این لحن، سادگی و دهن بین بودن انسان را نقد کرده و زیانهای آن را نشان داده است.
همچنین پاسخ سایر فعالیت های دروس فارسی 1 دهم را از لینک های زیر ببینید :
حتما نظر بدهید زیر هر کدام .با تشکر
پاسخ تمرین های درس اول فارسی 1 دهم درس از چشمه و سنگ
پاسخ تمرین های درس دوم فارسی 1 دهم درس از آموختن ننگ مدار
پاسخ تمرین های درس هشتم فارسی 1 دهم درس در سایه سار نخل ولایت
پاسخ تمرین های درس نهم فارسی 1 دهم درس غرش شیران
پاسخ تمرین های درس ششم فارسی 1 دهم درس مهر و وفا
پاسخ تمرین های درس هفتم فارسی 1 دهم درس جمال و کمال
پاسخ تمرین های درس سوم فارسی 1 دهم درس سفر به بصره
پاسخ تمرین های درس پنجم فارسی دهم درس کلاس نقاشی
پاسخ تمرین های درس هجدهم فارسی دهم درس عظمت نگاه
پاسخ تمرین های درس هفدهم فارسی دهم درس سپیده دم
پاسخ تمرین های درس شانزدهم فارسی دهم درس خیر و شر
پاسخ تمرین های درس چهاردهم فارسی دهم درس طوطی و بقال
پاسخ تمرین های درس سیزدهم فارسی دهم درس گرد آفرید
پاسخ تمرین های درس دوازدهم فارسی دهم درس رستم و اشکبوس
پاسخ تمرین های درس یازدهم فارسی دهم درس خاک آزادگان
پاسخ تمرین های درس دهم فارسی دهم درس دریادلان صف شکن
پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.
سامانه خرید و امن این
سایت از همه لحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام و نام خانوادگی نام فایل و ایمیل خود را به شماره همراه 09159886819 ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل به ایمیل
شما فرستاده می شود .
سایت آموزش و پرورش
رتبه الکسا سایت
ویکی پدیا
معلم سایت
از اينکه به سايت ما آمده ايد بسيار خوشحاليم. به دليل بروز بودن سايت لطفا از صفحات ديگر هم بازديد نماييد.0
دیدگاهتان را بنویسید