پاسخ به تاریخ (به فرانسوی: Réponse à l’histoire) (به انگلیسی: Answer to History: The Shah’s Story) نام کتاب خاطراتی نوشته محمدرضا پهلوی، شاه پیشین ایران است که در اصل به زبان فرانسه و پس از وقوع انقلاب (۱۳۵۷) نگاشته شدهاست. این کتاب بعداً به زبان انگلیسی و زبان فارسی برگردانده شد. شاه در پیشگفتار دربارهٔ کتاب میگوید: .mw-parser-output .templatequote{overflow:hidden;margin:1em 0;padding:0 40px}.mw-parser-output .templatequote .templatequotecite{line-height:1.5em;text-align:right;padding-right:1.6em;margin-top:0}
در این کتاب قصد دارم نشان بدهم که چرا در راه رسیدن به اهدافم پافشاری میکردم؛ و چرا میخواستم جامعهای بر اساس عدالت اجتماعی، و نه مبارزه طبقاتی بنا کنم؛ جامعهای که همه در آن یکپارچه و وابسته به یکدیگر باشند؛ و گفتنی است چون با همه کشورهای جهان_ چه دنیای غرب، چه کشورهای بلوک شرق و چه جهان سوم_ حسن تفاهم داشتم، این امکان برایم فراهم آمد که بتوانم در محیطی آکنده از صلح و صفا، کوشش خود را برای رساندن ایران به سوی تمدن بزرگ دنبال کنم.[۱]
مشخص نیست که چه کسی نخستین بار این کتاب را به زبان فارسی برگردانده است، اما حسین ابوترابیان در مقدمهای که بر ترجمه این کتاب نوشتهاست؛ افزوده که در خاطرات احمدعلی مسعود انصاری با نام من و خاندان پهلوی چنین آمدهاست:[۲]
وقتی شاه در مکزیک به سر میبرد، سید حسین نصر و هوشنگ نهاوندی برای ترجمه کتاب پاسخ به تاریخ به مکزیک فراخوانده شدند. بنا بود نهاوندی ترجمه فارسی کتاب و نصر آن را به انگلیسی ترجمه کند…[۳]
برخی تفاوتها در نسخه انگلیسی کتاب و نسخه فرانسوی آن به چشم میخورد. از آن جمله در صفحه ۱۷۱ نسخه انگلیسی دربارهٔ تفویض نخست وزیری به بختیار آمدهاست که شاه با اکراه و تحت فشار انگلیسیها به آن تن دادهاست؛ در حالی که چنین پاراگرافی در ترجمه فرانسه و فارسی موجود نیست:
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
“It was with some reluctance and under foreign pressure that I agreed to appoint him Prime Minister” and later it is written that Bakhtiar’s appointment was endorsed by Britain’s former foreign secretary whom pleaded Shah to leave the country.
مطابق توضیح هوشنگ نهاوندی مترجم فارسی کتاب از نسخه فرانسوی در کتابش “آخرین روزها: پایان سلطنت و مرگ شاه” این تفاوتها به این علت وجود دارند که ترجمه نسخه انگلیسی بعد از نسخه فرانسوی آماده شده و تغییرات مطابق نظر خود شاه بوده که در روزهای پایانی عمر نظری منفی نسبت به انگلیس و آمریکا بخاطر عدم حمایت از حکومت وی پیدا کرده بودهاست.
به گفته آبراهامیان، آخرین وصیت سیاسی شاه، یعنی کتاب پاسخ به تاریخ عجیب است. شاه مدعی شده هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش بود، چون بواسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود. به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع» عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده میشدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که C.I.A به همراه M.I.6 انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.» وی پیدایش و گسترش حزب توده و نیز ترور ناموفق خودش توسط فداییان اسلام را به انگلیس مربوط میداند و مینویسد «ما همیشه مشکوک بودیم که مصدق مامور انگلیسی هاست».[۴]
متن کامل کتاب پاسخ به تاریخ با نگارش تحت وب[پیوند مرده]
پاسخ به تاریخ (به فرانسوی: Réponse à l’histoire) (به انگلیسی: Answer to History: The Shah’s Story) نام کتاب خاطراتی نوشته محمدرضا پهلوی، شاه پیشین ایران است که در اصل به زبان فرانسه و پس از وقوع انقلاب (۱۳۵۷) نگاشته شدهاست. این کتاب بعداً به زبان انگلیسی و زبان فارسی برگردانده شد. شاه در پیشگفتار دربارهٔ کتاب میگوید: .mw-parser-output .templatequote{overflow:hidden;margin:1em 0;padding:0 40px}.mw-parser-output .templatequote .templatequotecite{line-height:1.5em;text-align:right;padding-right:1.6em;margin-top:0}
در این کتاب قصد دارم نشان بدهم که چرا در راه رسیدن به اهدافم پافشاری میکردم؛ و چرا میخواستم جامعهای بر اساس عدالت اجتماعی، و نه مبارزه طبقاتی بنا کنم؛ جامعهای که همه در آن یکپارچه و وابسته به یکدیگر باشند؛ و گفتنی است چون با همه کشورهای جهان_ چه دنیای غرب، چه کشورهای بلوک شرق و چه جهان سوم_ حسن تفاهم داشتم، این امکان برایم فراهم آمد که بتوانم در محیطی آکنده از صلح و صفا، کوشش خود را برای رساندن ایران به سوی تمدن بزرگ دنبال کنم.[۱]
مشخص نیست که چه کسی نخستین بار این کتاب را به زبان فارسی برگردانده است، اما حسین ابوترابیان در مقدمهای که بر ترجمه این کتاب نوشتهاست؛ افزوده که در خاطرات احمدعلی مسعود انصاری با نام من و خاندان پهلوی چنین آمدهاست:[۲]
وقتی شاه در مکزیک به سر میبرد، سید حسین نصر و هوشنگ نهاوندی برای ترجمه کتاب پاسخ به تاریخ به مکزیک فراخوانده شدند. بنا بود نهاوندی ترجمه فارسی کتاب و نصر آن را به انگلیسی ترجمه کند…[۳]
برخی تفاوتها در نسخه انگلیسی کتاب و نسخه فرانسوی آن به چشم میخورد. از آن جمله در صفحه ۱۷۱ نسخه انگلیسی دربارهٔ تفویض نخست وزیری به بختیار آمدهاست که شاه با اکراه و تحت فشار انگلیسیها به آن تن دادهاست؛ در حالی که چنین پاراگرافی در ترجمه فرانسه و فارسی موجود نیست:
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
“It was with some reluctance and under foreign pressure that I agreed to appoint him Prime Minister” and later it is written that Bakhtiar’s appointment was endorsed by Britain’s former foreign secretary whom pleaded Shah to leave the country.
مطابق توضیح هوشنگ نهاوندی مترجم فارسی کتاب از نسخه فرانسوی در کتابش “آخرین روزها: پایان سلطنت و مرگ شاه” این تفاوتها به این علت وجود دارند که ترجمه نسخه انگلیسی بعد از نسخه فرانسوی آماده شده و تغییرات مطابق نظر خود شاه بوده که در روزهای پایانی عمر نظری منفی نسبت به انگلیس و آمریکا بخاطر عدم حمایت از حکومت وی پیدا کرده بودهاست.
به گفته آبراهامیان، آخرین وصیت سیاسی شاه، یعنی کتاب پاسخ به تاریخ عجیب است. شاه مدعی شده هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش بود، چون بواسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود. به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع» عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده میشدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که C.I.A به همراه M.I.6 انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.» وی پیدایش و گسترش حزب توده و نیز ترور ناموفق خودش توسط فداییان اسلام را به انگلیس مربوط میداند و مینویسد «ما همیشه مشکوک بودیم که مصدق مامور انگلیسی هاست».[۴]
متن کامل کتاب پاسخ به تاریخ با نگارش تحت وب[پیوند مرده]
پاسخ به تاریخ (به فرانسوی: Réponse à l’histoire) (به انگلیسی: Answer to History: The Shah’s Story) نام کتاب خاطراتی نوشته محمدرضا پهلوی، شاه پیشین ایران است که در اصل به زبان فرانسه و پس از وقوع انقلاب (۱۳۵۷) نگاشته شدهاست. این کتاب بعداً به زبان انگلیسی و زبان فارسی برگردانده شد. شاه در پیشگفتار دربارهٔ کتاب میگوید: .mw-parser-output .templatequote{overflow:hidden;margin:1em 0;padding:0 40px}.mw-parser-output .templatequote .templatequotecite{line-height:1.5em;text-align:right;padding-right:1.6em;margin-top:0}
در این کتاب قصد دارم نشان بدهم که چرا در راه رسیدن به اهدافم پافشاری میکردم؛ و چرا میخواستم جامعهای بر اساس عدالت اجتماعی، و نه مبارزه طبقاتی بنا کنم؛ جامعهای که همه در آن یکپارچه و وابسته به یکدیگر باشند؛ و گفتنی است چون با همه کشورهای جهان_ چه دنیای غرب، چه کشورهای بلوک شرق و چه جهان سوم_ حسن تفاهم داشتم، این امکان برایم فراهم آمد که بتوانم در محیطی آکنده از صلح و صفا، کوشش خود را برای رساندن ایران به سوی تمدن بزرگ دنبال کنم.[۱]
مشخص نیست که چه کسی نخستین بار این کتاب را به زبان فارسی برگردانده است، اما حسین ابوترابیان در مقدمهای که بر ترجمه این کتاب نوشتهاست؛ افزوده که در خاطرات احمدعلی مسعود انصاری با نام من و خاندان پهلوی چنین آمدهاست:[۲]
وقتی شاه در مکزیک به سر میبرد، سید حسین نصر و هوشنگ نهاوندی برای ترجمه کتاب پاسخ به تاریخ به مکزیک فراخوانده شدند. بنا بود نهاوندی ترجمه فارسی کتاب و نصر آن را به انگلیسی ترجمه کند…[۳]
برخی تفاوتها در نسخه انگلیسی کتاب و نسخه فرانسوی آن به چشم میخورد. از آن جمله در صفحه ۱۷۱ نسخه انگلیسی دربارهٔ تفویض نخست وزیری به بختیار آمدهاست که شاه با اکراه و تحت فشار انگلیسیها به آن تن دادهاست؛ در حالی که چنین پاراگرافی در ترجمه فرانسه و فارسی موجود نیست:
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
“It was with some reluctance and under foreign pressure that I agreed to appoint him Prime Minister” and later it is written that Bakhtiar’s appointment was endorsed by Britain’s former foreign secretary whom pleaded Shah to leave the country.
مطابق توضیح هوشنگ نهاوندی مترجم فارسی کتاب از نسخه فرانسوی در کتابش “آخرین روزها: پایان سلطنت و مرگ شاه” این تفاوتها به این علت وجود دارند که ترجمه نسخه انگلیسی بعد از نسخه فرانسوی آماده شده و تغییرات مطابق نظر خود شاه بوده که در روزهای پایانی عمر نظری منفی نسبت به انگلیس و آمریکا بخاطر عدم حمایت از حکومت وی پیدا کرده بودهاست.
به گفته آبراهامیان، آخرین وصیت سیاسی شاه، یعنی کتاب پاسخ به تاریخ عجیب است. شاه مدعی شده هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش بود، چون بواسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود. به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع» عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده میشدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که C.I.A به همراه M.I.6 انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.» وی پیدایش و گسترش حزب توده و نیز ترور ناموفق خودش توسط فداییان اسلام را به انگلیس مربوط میداند و مینویسد «ما همیشه مشکوک بودیم که مصدق مامور انگلیسی هاست».[۴]
متن کامل کتاب پاسخ به تاریخ با نگارش تحت وب[پیوند مرده]
پاسخ به تاریخ (به فرانسوی: Réponse à l’histoire) (به انگلیسی: Answer to History: The Shah’s Story) نام کتاب خاطراتی نوشته محمدرضا پهلوی، شاه پیشین ایران است که در اصل به زبان فرانسه و پس از وقوع انقلاب (۱۳۵۷) نگاشته شدهاست. این کتاب بعداً به زبان انگلیسی و زبان فارسی برگردانده شد. شاه در پیشگفتار دربارهٔ کتاب میگوید: .mw-parser-output .templatequote{overflow:hidden;margin:1em 0;padding:0 40px}.mw-parser-output .templatequote .templatequotecite{line-height:1.5em;text-align:right;padding-right:1.6em;margin-top:0}
در این کتاب قصد دارم نشان بدهم که چرا در راه رسیدن به اهدافم پافشاری میکردم؛ و چرا میخواستم جامعهای بر اساس عدالت اجتماعی، و نه مبارزه طبقاتی بنا کنم؛ جامعهای که همه در آن یکپارچه و وابسته به یکدیگر باشند؛ و گفتنی است چون با همه کشورهای جهان_ چه دنیای غرب، چه کشورهای بلوک شرق و چه جهان سوم_ حسن تفاهم داشتم، این امکان برایم فراهم آمد که بتوانم در محیطی آکنده از صلح و صفا، کوشش خود را برای رساندن ایران به سوی تمدن بزرگ دنبال کنم.[۱]
مشخص نیست که چه کسی نخستین بار این کتاب را به زبان فارسی برگردانده است، اما حسین ابوترابیان در مقدمهای که بر ترجمه این کتاب نوشتهاست؛ افزوده که در خاطرات احمدعلی مسعود انصاری با نام من و خاندان پهلوی چنین آمدهاست:[۲]
وقتی شاه در مکزیک به سر میبرد، سید حسین نصر و هوشنگ نهاوندی برای ترجمه کتاب پاسخ به تاریخ به مکزیک فراخوانده شدند. بنا بود نهاوندی ترجمه فارسی کتاب و نصر آن را به انگلیسی ترجمه کند…[۳]
برخی تفاوتها در نسخه انگلیسی کتاب و نسخه فرانسوی آن به چشم میخورد. از آن جمله در صفحه ۱۷۱ نسخه انگلیسی دربارهٔ تفویض نخست وزیری به بختیار آمدهاست که شاه با اکراه و تحت فشار انگلیسیها به آن تن دادهاست؛ در حالی که چنین پاراگرافی در ترجمه فرانسه و فارسی موجود نیست:
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
“It was with some reluctance and under foreign pressure that I agreed to appoint him Prime Minister” and later it is written that Bakhtiar’s appointment was endorsed by Britain’s former foreign secretary whom pleaded Shah to leave the country.
مطابق توضیح هوشنگ نهاوندی مترجم فارسی کتاب از نسخه فرانسوی در کتابش “آخرین روزها: پایان سلطنت و مرگ شاه” این تفاوتها به این علت وجود دارند که ترجمه نسخه انگلیسی بعد از نسخه فرانسوی آماده شده و تغییرات مطابق نظر خود شاه بوده که در روزهای پایانی عمر نظری منفی نسبت به انگلیس و آمریکا بخاطر عدم حمایت از حکومت وی پیدا کرده بودهاست.
به گفته آبراهامیان، آخرین وصیت سیاسی شاه، یعنی کتاب پاسخ به تاریخ عجیب است. شاه مدعی شده هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش بود، چون بواسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود. به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع» عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده میشدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که C.I.A به همراه M.I.6 انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.» وی پیدایش و گسترش حزب توده و نیز ترور ناموفق خودش توسط فداییان اسلام را به انگلیس مربوط میداند و مینویسد «ما همیشه مشکوک بودیم که مصدق مامور انگلیسی هاست».[۴]
متن کامل کتاب پاسخ به تاریخ با نگارش تحت وب[پیوند مرده]
محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸ – ۵ مرداد ۱۳۵۹) که به محمدرضاشاه پهلوی و شاه نیز شهرت دارد و تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷ با عنوان رسمی اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر خطاب میشد،[۲] دومین و آخرین پادشاه دودمان پهلوی و آخرین پادشاه ایران از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود. محمدرضاشاه در پی استعفای پدرش رضاشاه پهلوی و با رای مجلس شورای ملی به پیشنهاد محمدعلی فروغی برای حفظ تمامیت ارضی ایران بر اثر هجوم متفقین به پادشاهی رسید و با انقلاب ۱۳۵۷ برکنار شد.
او حاصل ازدواج رضاشاه و تاجالملوک آیرملو بود. در حالیکه ۶ سال داشت، پدرش پادشاه شد و او به ولیعهدی ایران رسید. تحصیلات مقدماتی را در ایران و تحصیلات متوسطه را در سوئیس به پایان رساند و در بازگشت به ایران با درجهٔ ستوان دوم از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد. در جنگ جهانی دوم و همزمان با اشغال ایران در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید. در آغاز، قدرت کمی داشت ولی با پایان اشغال ایران و خروج نیروهای خارجی از کشور، با پشتیبانی آمریکا و با سیاست نخستوزیر وقت، قوام السلطنه، به حکومت خودمختار در آذربایجان و کردستان خاتمه داد. همچنین وی زمینهایی که پدرش از مالکان آنها گرفته بود را به صاحبان پیشینشان بازگرداند.
مدتی پس از نجات از یک ترور نافرجام، با تشکیل مجلس سنا، بر قدرت او افزودهشد. در دوران پادشاهی او، صنعت نفت ایران به رهبری محمد مصدق ملی شد. در سال ۱۳۳۲ با پشتیبانی سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، کودتایی برای برکناری مصدق به راه افتاد. با شکست خوردن کودتای ۲۵ مرداد، محمدرضا شاه ایران را ترک کرد ولی با موفقیت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مصدق برکنار شد و شاه به ایران بازگشت.
شاه به توسعهٔ اقتصادی و افزایش قدرت نظامی کشور علاقه داشت و بخش زیادی از درآمد نفتی کشور را صرف ارتش ایران مینمود. او تحت عنوان انقلاب سفید و با هدف رسمی قرار گرفتن ایران در بین مدرنترین کشورهای جهان تا پایان سدهٔ بیستم مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی مانند اصلاحات ارضی را آغاز نمود. در دههٔ چهل و اوایل دههٔ پنجاه هجری خورشیدی، ایران رشد اقتصادی سریعی را شاهد بود. سپس محمدرضا شاه نظام تکحزبی را در کشور حاکم کرد. سرانجام او در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۵۷ و در پی اعتراضهای گسترشیافته مخالفان به رهبری روحالله خمینی، ایران را برای همیشه ترک کرد. وی در طول زندگی خود سهبار ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد.
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
وی در طول زندگی، چهار کتاب دربارهٔ زندگی خود و ایران نوشت که آخرین آنها اندکی پیش از مرگ وی به پایان رسید. او سرانجام در تاریخ ۵ مرداد ۱۳۵۹ در سن ۶۰ سالگی و در اثر سرطان غدد لنفاوی، در مصر درگذشت و در یکی از مهمترین مسجدهای قاهره به نام مسجد رفاعی به خاک سپرده شد.
محمدرضا پهلوی در روز ۴ آبان ۱۲۹۸ (۱ صفر ۱۳۳۸ ه. ق، ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹) در خانهای اجارهای در محله دروازه قزوین تهران با اصالت مازندرانی زاده شد.[۳] پدر او «رضا سوادکوهی» (سپس «رضاخان میرپنج» و پس از آن «رضاشاه پهلوی») و مادرش نیمتاج[۴] (بعدها تاجالملوک آیرملو) بود.[۵] اصالت خانوادگی محمدرضاشاه از سوادکوه مازندران میباشد. او در کتاب مأموریت برای وطنم اینچنین آوردهاست: «پدرم در سال ۱۲۵۶ در استان مازندران که نزدیک بحر خزر است، پا به عرصه وجود گذاشت. او بر خلاف پادشاهان قاجار که چنانکه گفتم از «نژاد ترک» بودند، از خانوادهای «اصیل ایرانی» بود و پدر و جدش در ارتش ایران با سمت افسری خدمت کرده بودند. جد او در یکی از جنگهای ایران و افغانستان از خود شجاعت و رشادت مخصوصی نشان داده و پدرش فرماندهی هنگی را که در استان مازندران ساخلو داشت، عهدهدار بود .»
سه ماه پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن پدرش، خانواده او به خانهای بزرگتر نقل مکان کردند. در این هنگام محمدرضا ۲ سال داشت. او با پدر و مادر، دو خواهر و یک برادرش به نامهای شمس، اشرف (دوقلو با محمدرضا) و علیرضا پهلوی به خانهٔ تازه خود رفتند. در این خانه او زبان فرانسوی و کلیاتی دربارهٔ فرهنگ غرب، انقلاب فرانسه، روشنفکران غربی و تاریخ غرب را نزد پرستار فرانسویاش مادام ارفع آموخت.[۶]
محمدرضا پس از به پادشاهی رسیدن پدرش و در هفت سالگی به ولیعهدی رسید. در مراسم تاجگذاری پدرش، برای رضاشاه یک تاج اختصاصی ساخته شد. از آن پس، محمدرضا به کاخی اختصاصی در مجموعه قاجاری گلستان برای آغاز آموزشهای رسمی پادشاهی منتقل شد و به همراه بیست تن از همکلاسیهای دستچین شده به مدرسه نظام رفت. رضا شاه تلاش میکرد تا با محمدرضا مانند سایر دانشآموزان کلاس رفتار شود، ولی این کار در عمل ممکن نبود. زیرا همه میدانستند که او ولیعهد است و این یک واقعیت تغییرناپذیر بود.[۷]
محمدرضا پهلوی در پانزدهم شهریور ۱۳۱۰ برای ادامه تحصیل به سوئیس اعزام شد. کشور سوئیس به دقت انتخاب شده بود. این کشور غربی و اروپایی، ولی در اروپای سیاستزده آن روزها، غیر سیاسی بود. خانوادهاش او را تا انزلی بدرقه کردند. کشتی بعد از دو روز به باکو رسید و در ادامه سفر، محمدرضا و همراهانش با قطار و از راه لهستان و آلمان به ژنو در سوئیس رفتند و برای مدت دو هفته در کنسولگری ایران در ژنو اقامت کردند. همراهان اصلی وی در این سفر علیرضا پهلوی، تیمورتاش و پسرش مهرپور تیمورتاش، علیاصغر نفیسی (پیشکار ولیعهد) و مستشارالملک (آموزگار زبان فارسی ولیعهد) بودند.[۸]
با آن که قرار بود ولیعهد در شهر لوزان در دبیرستان لهروزه تحصیل کند، ولی به علت ناهماهنگی در ثبت نام، به مدت یک سال در یک مدرسه معمولی[یادداشت ۱] تحصیل کرد. او در سال نخست در منزل یک خانواده سوئیسی اقامت کرد. از سال بعد وی به دبیرستان لهروزه[یادداشت ۲] منتقل شد. او در آغاز نمیدانست چگونه باید با پسرانی که اهمیت نمیدادند او ولیعهد است، رفتار کند. در ایران او عادت داشت که رفتار متفاوتی با او بشود.[۹]
دبیرستان لهروزه از گرانقیمتترین مدارس جهان است.[۱۰] دروس سخت و سنگین دبیرستان، آموزش اضافه زبان و ادبیات فارسی و سختگیری بیش از حد نفیسی باعث شده بود تا محمدرضا از شرایط موجود ناراضی باشد. او وظیفه داشت که هر هفته برای پدرش نامهای بنویسد و گزارشی از وضع خود و برادرش علیرضا را به پدرش ارائه کند. در تهران این نامهها با تشریفات خاصی به رضا شاه ارائه میشد.[۱۱]
شاه خود در کتاب مأموریت برای وطنم ادعا کردهاست که پیش از بازگشت به ایران در سال ۱۹۳۶ موفق به دریافت دیپلم از مدرسه لهروزه در سوئیس شدهاست، اما سوابق موجود در مدرسه نشان میدهد که محمدرضا پیش از دریافت دیپلم، به درخواست پدرش و به دلایل سیاسی به ایران بازگشتهاست و تحصیلاتش را در ایران ادامه دادهاست. سوابق مدرسه لهروزه، محمدرضا را دانشآموزی «بسیار خوب» توصیف میکنند.[۱۲]
اقامت محمدرضا در سوئیس ۵ سال به طول انجامید. او در ۱۷ سالگی از سوئیس به ایران بازگشت و در دانشکده افسری مشغول به تحصیل شد. نظام آموزشی این دانشکده بر اساس روشهای مدرسه نظامی سن سیر[یادداشت ۳] بود. او دو سال بعد و در ۱۹ سالگی با درجه ستوان دوم از این دانشکده فارغالتحصیل شد. در این دوره او با فتحالله مینباشیان آشنا شد و تحت تأثیر او قرار گرفت.[۱۳]
در این دوره، نشستهای روزانه منظمی میان محمدرضا و پدرش انجام میگرفت. پس از فارغالتحصیلی، او به مقام بازرسی ارتش شاهنشاهی رسید. علاوه بر این، رضاشاه به تدریج محمدرضا را حتی در تصمیمگیریهای مهم خود در امور جاری کشور دخالت داد. او در بیشتر سفرها به گوشه و کنار کشور، رضاشاه را همراهی میکرد. محسن صدر با ذکر خاطرهای نشان میدهد که رضاشاه، به توصیههای محمدرضا عمل میکردهاست.[۱۴]
در شهریور ۱۳۲۰، ایران به دست نیروهای دو کشور انگلستان و شوروی (و بعدها ایالات متحده) به بهانه همراهی رضاشاه با قوای آلمان مورد هجوم گسترده قرار گرفت که از تاب تحمل ارتش نوپای ایران خارج بود و رضاشاه پهلوی پیش از رسیدن قوای متفقین به تهران از پادشاهی استعفا داد و فرزندش را به عنوان جایگزین به مجلس شورای ملی معرفی کرد که مورد تصویب قرار گرفت. این اقدامات به پیشنهاد محمد علی فروغی صورت گرفت تا راه سوء استفاده متفقین را ببندد. بدین ترتیب سالهای آغازین پادشاهی وی با اشغال ایران و پایان جنگ دوم جهانی مصادف شد.
او زمانی به پادشاهی رسید که ۲۲ سال داشت. در میان اطرافیان به کسی اعتماد نداشت، ولی با آنان به شکلی دموکراتیک برخورد میکرد. او متوجه شد که در مسکو، مذاکراتی برای پادشاهی برادرش علیرضا پهلوی انجام شدهاست. پدرش قبلاً یکبار به او گفته بود که مایل است پیش از مرگش، همه مشکلات را از میان بردارد تا محمدرضا به راحتی حکومت کند. برداشت او این بود که پدرش وقتی این حرف را گفته، فکر میکرده که او توانایی لازم برای حکومت کردن نداشتهاست. حتی خود او نیز مطمئن نبود که بدون حمایت پدرش بتواند بر امور مسلط شود.[۱۵]
زمانی که سه مرد قدرتمند آن روزگار (وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت و ژوزف استالین) برای شرکت در کنفرانس تهران به تهران رفتند،[۱۶] میزبانی او را نپذیرفتند و در سفارتهای خود اقامت کردند.[۱۷] تنها استالین بود که به دیدار وی رفت. شاه جوان ناچار شد برای ملاقات با چرچیل و روزولت، به سفارت شوروی (که محل کنفرانس بود) برود. او از اینکه اینگونه تحقیر شد، رنجید و این رنجش هرگز التیام نیافت.[۱۸]
قراربود متفقین حداکثر تا ۶ ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم، نیروهای خود را از ایران خارج کنند، ولی شوروی در عمل، این قرار را زیر پا گذاشت. پیشهوری با حمایت شوروی در تبریز و قاضی محمد در کردستان علم خودمختاری برداشتند.[۱۹] شاه اینبار با کمک آمریکا[۲۰] و سیاست قوام السلطنه موفق شد حمایت شوروی را از شورشیان بردارد و با کمک ارتش، آذربایجان و کردستان را تحت کنترل بگیرد. او همچنین فرصت یافت تا اقتدار ازدسترفته خود را بازگرداند و قدرت را در دست خود قبضه کند.[۲۱] روزنامهها با عناوینی همچون «نخستین دستاورد بزرگ در راهی طولانی» و «خطر تجزیه ایران توسط یک پهلوی برطرف شد» از او در تبریز استقبال کردند.[۲۲]
او همچنین با واگذاری مالکیت زمینهای رضاشاه به سکنه آنها محبوبیت بیشتری در عرصه داخلی کسب کرد.[۲۳]
در دی ۱۳۲۷ شایعاتی به وزارت امور خارجه آمریکا رسید که شاه به دنبال فرصتی برای اصلاح قانون اساسی مشروطه و بالابردن قدرت خود در مقابل مجلس است. تنها یکماه بعد در ۱۵ بهمن با ترور نافرجام شاه در دانشگاه تهران، این فرصت به دست وی افتاد.[۲۴] فقط یکی از گلولههای ضارب، ناصر فخرآرایی، به شاه برخورد کرد؛ ولی باعث آسیب جدی شاه نشد.[۲۵] چند لحظه بعد، ضارب بدون بازجویی در همان محل ترور کشته شد و انگیزههای او از این کار در پردهای از ابهام باقیماند.[۲۶]
بعدها گفته شد که وی عضو یک گروه کمونیستی-اسلامی بودهاست. شاه با همین بهانه، نهتنها همه مخالفین مذهبی و چپگرای خود را سرکوب کرد،[۲۷] بلکه حتی به شکلی غیررسمی انگشت اتهام را به سوی انگلستان نیز نشانه گرفت.[۲۸] این در شرایطی بود که از سوی انگلستان تحت فشار قرارداشت تا قرارداد نفتی جدیدی با آنان امضاء کند.[۲۹] به گفته یرواند آبراهامیان شاه به بهانهٔ این ترور، یک «کودتای سلطنتی» به راه انداخت.[۳۰] این ترور «موهبتی در لباس مبدل برای شاه» بود.[۳۱]
سپس در شرایطی که حکومت نظامی اعلام شده بود، انتخابات مجلس مؤسسان برگزار شد.[۳۲] این مجلس علاوهبر افزایش اختیارات شاه،[۳۳] تشکیل مجلس سنایی را تصویب کرد که نیمی از سناتورهای آن از سوی شاه منصوب میشدند.[۳۴]
در یک گزارش دولتی آمریکایی در بهار ۱۳۲۸ (چند ماه پس از ترور) چنین درج شدهاست: «همه آثار رهبر بودن، در شاه ناپدید شدهاست. او که تاکنون تظاهر میکرد مایل است رهبری «پیشرفت و اصلاحات» را بر عهده داشته باشد، در عمل، نه توانایی این رهبری را دارد و نه شخصیت لازم برای اینکار را.»[۳۵]
در طول دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه میلادی، سهم درآمد ایران از قرارداد ۱۹۳۳ بسیار کم بود.[۳۶] به عنوان نمونه در سال ۱۹۵۰ میلادی، (بالاترین درآمد ایران) سهم ایران به کمتر از ۱۲ درصد رسیده بود[۳۷] و مجموع دریافتی ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس، تنها ۱۶ میلیون پوند بود. در همین سال دولت انگلستان از درآمدهای این شرکت تنها نزدیک به ۵۱ میلیون پوند مالیات اخذ میکرد. این قرارداد قرار بود در سال ۱۹۶۱ خاتمه یابد و شاه تحت فشار قرار گرفته بود تا قرارداد گس-گلشائیان را که خاتمه آن سال ۱۹۹۳ بود بپذیرد.[۳۸][۳۹] مدیران انگلیسی شرکت نفت ایران و انگلیس حس میکردند تا زمانی که بر شاه نفوذ دارند، نیاز به هیچ تغییری نیست. آنان شاه را به دلیل نقش انگلستان در به قدرت رسیدن وی، به این کشور مدیون میدانستند.[۴۰]
پیش از آغاز مبارزات ملی شدن نفت و پیش از مذاکرات گس-گلشائیان، شاه و رزمآرا به دنبال اجرایی شدن مدل ۵۰–۵۰ بودند. شاه نگران بود که هرگونه تلاش برای ملی کردن نفت، منجر به خراب شدن روابط میان ایران و انگلستان شود.[۴۱] سرانجام او به هیئت دولت گفت که قیمت تضمینی توافق شده را بپذیرند و به این ترتیب، قرارداد گس-گلشائیان به امضاء رسید. لایحه مزبور ۴ روز پیش از پایان دوره پانزدهم مجلس شورای ملی برای تصویب به مجلس رفت، ولی با هوشیاری فراکسیون اقلیت، دوره مجلس پیش از تصویب قرارداد، خاتمه یافت.[۴۲]
با تشکیل مجلس شانزدهم، نه تنها قرارداد گس-گلشائیان رد شد، بلکه ماده واحده قانون ملی شدن صنعت نفت در دستورکار مجلس قرار گرفت. سفارت انگلستان از طریق اسدالله علم از شاه خواست تا تمام تلاش خود را برای ممانعت از تصویب این طرح انجام دهد؛ ولی شاه در این مرحله مصمم بود تا در کار مجلس دخالت نکند. در واقع افکار عمومی چنان بود که هیچ حکومتی حاضر به مخالفت یا رد کردن این طرح نبود.[۴۳] حتی زمانی که آمریکاییها به او هشدار دادند که ملی شدن صنعت نفت در ایران، منافع نفتی آمریکا در سایر نقاط جهان را نیز به خطر انداختهاست، شاه از آمریکاییها خواست که از او نخواهند که با این طرح مخالفت کند. او از قدرت روزافزون جبهه ملی در بهت فرورفته بود.[۴۴] سرانجام طرح به تصویب رسید و صنعت نفت ملی شد.[۴۵]
از مهمترین دلایل اختلاف بین شاه و نخستوزیر ایران، محمد مصدق، تلاش مصدق برای در کنترل گرفتن ارتش بود. در طول دوران نخستوزیریاش، مصدق کوشید تا قدرت شاه را محدود به چارچوب مشخصشده در قانون اساسی مشروطه کند و او در غیر از ارتش در حوزههای دیگر موفق شدهبود. در آن زمان ارتش عمدتاً وفادار به شاه باقیماندهبود و تحت تأثیر مستشاران نظامی امریکاییاش بود. هر چند افرادی در ردههای بالای ارتش، طرفدار مصدق بودند.[۴۶] مصدق تلاش کرد تا پست وزارت جنگ را از کنترل شاه خارج کند اما شاه نپذیرفت. مصدق استعفاء کرد؛ ولی با گسترش اعتراضات، شاه ناچار به عقبنشینی شد. مصدق به قدرت بازگشت و خانواده شاه را از کشور تبعید کرد.[۴۷] در این دوره مصدق به وضوح، قدرت برتر کشور (نسبت به شاه) بود.[۴۸]
یک سال پس از رویداد ۳۰ تیر ۱۳۳۱، شاه طی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با طرح سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، مصدق را برکنار کرد. این عملیات از روز ۲۵ مرداد آغاز شد. شاه پیش از آغاز عملیات به ویلایش در کلاردشت رفت و با شکست خوردن اولین مرحله از کودتای ۲۵ مرداد ابتدا به بغداد و سپس به رم رفت؛ ولی سه روز بعد، طرفداران شاه موفق به اجرای کودتای ۲۸ مرداد و تسخیر ساختمان رادیو و سایر مراکز دولتی شدند. تنها پس از آن بود که شاه به ایران بازگشت. مصدق برکنار، زندانی و پس از پایان دوره زندان، به احمدآباد تبعید شد.[۴۹]
یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، با تلاش شاه قرارداد کنسرسیوم به امضاء رسید. بر اساس این قرارداد، کنسرسیومی از کارتلهای نفتی آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی و هلندی، انحصار استخراج و تولید نفت در سراسر خاک ایران را به دست آوردند. سهم درآمد ایران بر پایه ۵۰–۵۰ در نظر گرفته شد.[۵۰]
پس از بازگشت به قدرت، شاه مصمم شد تا از تکرار شرایطی مانند زمان مصدق جلوگیری کند. این کار با گذاشتن پا در جای پای پدر و نادیده گرفتن کارکردهای اساسی قانون اساسی مشروطهٔ سال ۱۳۸۵ قمری/۱۹۰۷–۱۹۰۶ میلادی همراه بود. در این قانون اساسی، هیئت دولتی پاسخگو به یک نهاد پارلمانی برآمده از یک انتخابات آزاد بود و قدرتی محدود برای شاه پیشبینی شدهبود و از آزادی بیان و مطبوعات جز در موارد محدودی حمایت میشد.[۵۱] در سال ۱۹۵۴ انتخابات مجلس هجدهم به صورت کنترل شدهای و با کاندیداهایی دستچین شده برگزار شد. در این مجلس، به مانند مجلسهای بعدی، تنها وفاداران به شاه توانستند به مجلس راه یابند. در سال ۱۹۵۵، فضلالله زاهدی از نخستوزیری کناره گرفته و شاه، حسین علا را به نخستوزیری منصوب کرد.[۵۲] برنامه اول توسعه اقتصاد سال ۱۹۴۹ به علت نبود درآمدهای نفتی در دوران ملی شدن نفت عقیم ماند. اما در طی برنامه دوم توسعه اقتصادی بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۲ میلادی پروژههای متعدد برق-آبی به اجرا درآمد که بخشی از این موفقیت بخاطر کشف میدانهای جدید نفتی در حوالی قم در سال ۱۹۵۶ بود.[۵۳] از سال ۱۹۵۷ ایران اولین سری قراردادهای نفتی برپایه مشارکت را با شرکتهای خارجی منعقد کرد. این نوع قراردادها از نظر روانی برای ایرانیان راضیکنندهتر بود تا قراردادهای قبلی با شرکت نفت ایران-انگلیس که براساس درصد از سود[یادداشت ۴] بود.[۵۴]
در سال ۱۹۵۷ میلادی شاه به این نتیجه رسید که اوضاع داخلی ایران، به آرامش نسبی کافی رسیدهاست که فعالیتهای سیاسی در حد محدودی مجاز باشد. در این سال وضعیت حکومت نظامی لغو شد. شاه تلاشی جدید در جهت تشکیل سیستم پارلمانی به سبک غربی کرد. او یک حزب محافظهکار به نام مِلّیون و یک حزب لیبرال به نام مردم تشکیل داد. اما این تلاش موفقیتآمیز نبود. در آن زمان اعتراضات به تقلب در انتخابات مجلس بیستم باعث شد که شاه این مجلس را منحل کند.[۵۵]
زمستان ۱۳۳۳، دانشگاه کلمبیا در نیویورک به محمدرضا پهلوی دکترای افتخاری حقوق داد.[۵۶] شاه متقاعد شده بود که از دید مردم ایران او رهبری قدرتمند و محبوب است. او خود را رهبری عادل میدانست که ۹۹٪ مردم ایران پشتیبان برنامههای او برای توسعه ایران هستند.[۵۷] با اینحال سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تحت فرمان شاه تشکیل شد و وظیفه امنیت داخلی را بهعهده گرفت[۵۸] و در عمل به سرکوب مخالفان داخلی پرداخت.[۵۹]
سقوط نظامهای سلطنتی در کشورهای مصر و عراق در دهه پنجاه میلادی شاه را بیمناک نمود؛ ولی تا سال ۱۹۵۸ شاه موفق شد که تمام قدرت در ایران را در مشت خود بگیرد. نخستوزیران اکنون موظف بودند که مستقیماً به او گزارش بدهند. در این زمان، شاه در ملاقاتی با کابینه گفت که او «سرچشمه قدرت در کشور» است و جزئیات وقایع در تمام سازمان دولتی باید به اطلاع او رسانده شود.[۶۰] در سال ۱۹۵۸ سیاستگذاران آمریکا، بسیار نگران سطح نارضایتی در طبقه متوسط ایران بودند و وقوع یک انقلاب یا کودتای نظامی را در این زمان پیشبینی میکردند. آمریکا به این نتیجه رسید که باید در این مقطع زمانی از شاه حمایت نمود، اما باید همزمان تمام تلاشها را برای تشویق شاه برای انجام اصلاحات ضروری به کار برد.[۶۱]
در شهریور ۱۳۳۹، اوپک با مشارکت ایران پایهگذاری گردید. در طول سالهای بعد شاه هیچگاه اشتیاق خود را برای افزایش قیمت نفت مخفی نکرد. او همه ساله نمایندهای به نزد رؤسای کنسرسیوم میفرستاد و از آنان میخواست تا سهم ایران را افزایش دهند. افزایش درآمد نفتی طی این سالها مخارج توسعه نظامی مورد نظر شاه را تأمین میکرد.[۶۲]
شاه در روز تولد ۴۸ سالگی خود، تاجگذاری کرد.[۶۳]
فشار آمریکا بر شاه برای آغاز اصلاحات در ایران، از ۳ سال پایانی ریاستجمهوری آیزنهاور شروع شد.[۶۴] هر چند شاه از زمان رسیدن به سلطنت در مورد ضرورت اصلاحات اراضی سخن میراند.[۶۵] به گفته عباس میلانی، نشانههای مخدوش شدن چهره شاه و قدرت مخالفان در شکلدادن افکار عمومی را این زمان میتوان دید. برخلاف سابقه طولانی طرح ایدههای شاه برای اصلاحات اراضی، افکار عمومی در این زمان چنین میپنداشت که این اصلاحات با «دستور» آمریکا شروع شدهاست.[۶۶] به گفته سعید رهنما و سهراب بهداد، در سال ۱۳۴۱ شاه تحت فشار کندی،[۶۷] و با کمک دو نخستوزیر قابل به نامهای علی امینی و اسدالله علم و وزیر کشاورزی حسن ارسنجانی[۶۸] مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی را با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت» به اجرا گذاشت. این مجموعه در ابتدا شامل اصلاحات ارضی و چهار اصل دیگر بود[۶۹] که بعدها به نوزده اصل افزایش یافت.[۷۰]
مخالفان اصلی برنامههای اصلاحی شاه دو گروه قدرتمند بودند: جبهه ملی از سویی و طبقه مذهبی و متحدانشان در بازار از سوی دیگر. جبهه ملی در اعلامیهای در ۱۱ نوامبر ۱۹۶۱ (۲۰ آبان ۱۳۴۰) انقلاب سفید را «بازگشت به استبداد» دانست. علما نیز مخالف افزایش قدرت شاه، اصلاحات اراضی و اعطای حقوق مدنی به زنان بودند.[۷۱] در فوریه ٬۱۹۶۰ حسین بروجردی، مرجع تقلید بانفوذ شیعه، فتوایی مبنی بر حرام بودن تصرف اراضی صادر نمود. در ۵ ژوئن ۱۹۶۳ (۱۵ خرداد ۱۳۴۲) علما تظاهرات خشونتآمیزی را در تهران ترتیب دادند که توسط نیروهای امنیتی سرکوب شد. روحالله خمینی دستگیر شد[۷۲] و مدتی را در زندان گذراند. خمینی سال بعد به ترکیه و سپس به عراق تبعید شد.[۷۳]
شاه گمان داشت که با اجرای اصلاحات ارضی، نهتنها حمایت آمریکا را به دست خواهد آورد، بلکه با از میان برداشتن نظام ارباب رعیتی، دهقانان را نیز به جمع حامیان خود خواهد افزود.[۷۴] هدف رسمی این بود که ایران تا پایان قرن بیستم در بین مدرنترین کشورهای جهان قرار داشته باشد.[۷۵]
در عمل، انقلاب سفید شاه، به نتیجه مطلوب شاه نرسید.[۷۶] شاه انقلاب سفید خود را به «بزرگترین نمایش تبلیغاتی که دنیا تاکنون دیده بود» تبدیل کرد.[۷۷] انجام این اصلاحات، نظام تولید ثروت طبقه اشراف را که از متحدان شاه بودند، دگرگون کرد. از سوی دیگر انقلاب سفید، شکاف میان مذهبیها با شاه را گسترده کرد.[۷۸] از میان اصلهای انقلاب سفید، اصلی که بیش از بقیه موجب تحریک و موضعگیری مخالفان مذهبی گردید، اصل حق رأی زنان بود.[۷۹] در یک گزارش سازمان سیا آمدهاست که هر روز ایرانیان بیشتر و بیشتری اصلاحات موجود در این برنامه را رد میکنند.[۸۰]
یک ارزیابی اطلاعاتی سازمان سیا در ۸ اکتبر ۱۹۷۱ در مورد ایران، در ابتدا به تمجید اخلاقِ کاری شاه و موفقیتهای او در بهبود معیشت مردم میپردازد و مینویسد «بیشتر مردم به قدری سرگرم موفقیت در حوزههای دیگر هستند که فرصتی برای نق زدن در مورد سیاست ندارند.» این گزارش شاه را فردی «ایزوله» میخواند که در محیط رسمی دربار و در وضعیت «نبود تاسفآور ارتباط از پایین به بالا به سوی او» بهسر میبرد. هیچیک از مقامات ایران جرأت نمیکنند اشتباه بودن کاری از شاه را به او گوشزد کنند.[۸۱]کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
شاه بار دیگر در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ در برابر پلههای کاخ مرمر بهدست یکی از سربازان وظیفه گارد جاویدان به نام رضا شمسآبادی ترور شد. این ترور نیز نافرجام ماند و شاه هیچ آسیبی ندید.[۸۲]
با وقوع جنگ اعراب و اسرائیل و تحریم فروش نفت توسط کشورهای عربی[۸۳] شاه حاضر به پیوستن به تحریم نفتی نشد.[۸۴] ایران، عربستان را از لحاظ تولید نفت پشت سر گذاشت و در سال ۱۹۷۰ بزرگترین تولیدکننده نفت در خاورمیانه شد.[۸۵]ریچارد نیکسون برای مقابله با قیمت بالای نفت ناچار شد تا دو بار (در سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲) ارزش دلار را کاهش دهد. اوپک نیز به رهبری شاه با این حرکت مقابله کرد و دو بار (هر بار اندکی پس از کاهش ارزش دلار) قیمت نفت را افزایش داد. از سوی دیگر، اکتشاف نفت در داخل مرزهای آبی خلیج فارس، به شاه این امکان را داد تا با شرکتهای کوچک و جدید خارج از کنسرسیوم، قراردادهای کشف و استخراج جدید منعقد کند.[۸۶]
در فاصله دهساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱، تولید ناخالص ملی ۴ برابر شد و استانداردهای بهداشت بهطور چشمگیری افزایش یافت. در نتیجه رشد جمعیت به میزان هشداردهنده ۳٪ درصد در سال رسید و ایران دیگر قادر به تولید مواد غذایی مورد نیاز خود نبود. در سال ۱۹۶۷ دین راسک پایان رسمی کمکهای اقتصادی آمریکا به ایران را اعلام نمود. در بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۶۷ ایران ۶۰۵ میلیون دلار کمک مالی و ۱۱۲ میلیون دلار مواد غذایی در قالب برنامه «غذا در برابر صلح» دریافت نمود.[۸۷]
با این وجود، مخالفان شاه از هر فرصتی برای خوار و خفیف نشان دادن شاه نهایت استفاده را میکردند و حاضر به پذیرش هیچ پیشرفتی توسط شاه نبودند. برای مثال، نقش شاه در اوپک را سند دیگری بر «نوکری» امپریالیسم آمریکا توسط شاه عنوان میکردند. آنان این تئوری را پیشنهاد میکردند که قیمت بالای نفت، باری بر روی ژاپن و اروپا و به سود آمریکا است.[۸۸] مثال دیگری که رویکرد شاه و مخالفانش در مورد مسائل سیاسی را نشان میدهد، مسئله زندانیان سیاسی بود. مخالفان این ادعای عجیب را مطرح میساختند که در ایران «صدها هزار» زندانی سیاسی وجود دارد در حالی که تعداد واقعی زندانیان سیاسی چیزی نزدیک به ۴٬۰۰۰ نفر بود. یا ادعا میکردند که هزاران نفر زیر شکنجه ساواک کشته شدهاند، در صورتی که تعداد واقعی افرادی که در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا بهخاطر جرایم سیاسی اعدام شدند حدود ۱٬۵۰۰ نفر بود. این رقم کمتر از ارقامی است که توسط مخالفان پیشنهاد میشد.[۸۹] در نقطه مقابل، هرگاه شاه با سؤال رسانههای غربی در مورد زندانیان سیاسی و شکنجه در ایران مواجه میشد، با عنوان اینکه در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد و زندانیان، تنها جنایتکاران هستند، از کنار این سؤالات میگذشت.[۹۰]
در ابتدای دهه پنجاه خورشیدی، میلیونها دلار برای برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران در تخت جمشید هزینه شد و بزرگترین گردهمایی سران کشورهای جهان در آنجا برگزار شد.[۹۱] در سال ۱۳۵۴، شاه آغاز تاریخ را به ۵۵۹ پیش از میلاد تغییر داد و گاهشماری شاهنشاهی را، تاریخ رسمی کشور اعلام کرد. دو سال بعد و در جریان انقلاب، دوباره گاهشماری هجری خورشیدی، گاهشماری رسمی کشور اعلام شد.[۹۲]
در سال ۱۳۵۱، یعنی در خاتمه برنامه عمرانی چهارم، به گزارش سفارت آمریکا در ایران کشور دچار تورم فزاینده شدهاست و قیمت مواد غذایی که سبد غذایی مردم فقیر و متوسط را تشکیل میدهد، تا دو برابر افزایش یافته اما دستمزدها متناسب با آن رشد نکردهاست. کارشناسان سازمان برنامه به محدودیتهای رشد و نیز تورم و نابرابری توزیع درآمد آگاه بودند و لذا در برنامه عمرانی پنجم بر رشد تحصیلات، خدمات بهداشتی، اصلاح توزیع درآمد، ثبات قیمتها، جذب جوانان جویای کار و افزایش رفاه اجتماعی تمرکز کردند. این کار به قیمت توقف پروژههای عمرانی بزرگ و سرمایه بر بود. این طرح در کنفرانسی در شهریور ۱۳۵۱ ارائه شد و شاه آن را مشروط به عدم کاهش هزینههای نظامی پذیرفت. اما پس از بروز جنگ یوم کیپور یا جنگ اعراب و اسرائیل ۱۹۷۳ قیمت نفت ناگهان افزایش یافت؛ لذا در آغاز سال ۱۳۵۳، شاه تصمیم به تطبیق هزینههای عمومی با سطح جدید درآمدهای نفتی کرد و در نتیجه، برنامه عمرانی پنجم بازنویسی شد و وزرا مشتاق به تأمین سرمایههای کلان برای پروژههای عمرانی بزرگی بودند که سال ۱۳۵۱ متوقف شده بود. آنها با دور زدن سازمان برنامه و نخستوزیر، مستقیماً نزد شاه رفته و برای تأمین مالی پروژههای خود مجوز گرفتند. وزرا خواهان برنامه توسعه ای با چهار برابر حجم سرمایهگذاری بودند که عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه، مخالف آن بود. نهایتاً، فریدون هویدا، قادر به اتخاذ موضع میان آنها نشد و سه سناریو را تدوین کرد و به شاه ارائه داد. در کنفرانس رامسر در مرداد ۱۳۵۳ به ریاست شاه، حجم اعتبارات برنامه برای سه سال و نیم باقی مانده از ۳۵٫۷ به ۶۸ میلیارد دلار میرسد و بخش کوچکی از آن به دغدغههای سازمان برنامه اختصاص مییابد. به نوشته بایندر، در خصوص نقش شاه در کنفرانس رامسر دو تصویر متفاوت ارائه شدهاست. در تصویری که وفاداران حکومت پهلوی نظیر مجیدی ارائه دادهاند، شاه جانب ملاحظات سازمان برنامه را گرفتهاست و در تصویر منتقدان وی بر رشد سریع بدون توجه به ملاحظات آن، تأکید داشتهاست. این تصمیمات سبب شد که تورم کشورهای صادرکننده محصولات به اقتصاد ایران تحمیل شود و نیز پایانههای ورودی کشور یارای ورود این حجم واردات را نداشته باشد. در نهایت، اجرای این برنامه منجر به بروز بیماری هلندی در اقتصاد ایران میشود، که البته هنوز به لحاظ نظری توسط اقتصاددانان صورتبندی نشده بود. ورود ثروت بادآورده نفتی به اقتصاد و افزایش فزاینده هزینههای حکومت، منجر به یک تورم شدید و کاهش تولیدات کارخانهها گشت. در نتیجه دولت جمشید آموزگار در سال ۱۳۵۶ مجبور به اتخاذ سیاست ریاضت اقتصادی شد. این وضعیت منجر به بروز نارضایتی عمومی شد که راه را برای انقلاب هموار کرد.[۹۳]
از سال ۱۹۷۲ فعالیتهای تروریستی شدت میگیرد و ایران در وضعیت «حلقه نفرت» فرانتس فانون گیر میافتد: ترور، ضد ترور، خشونت، خشونت متقابل. خشونت افزاینده برخورد نیروهای امنیتی باعث انتقاد کمیسیون بینالمللی قضات در سال ۱۹۷۲ و سازمان عفو بینالملل در سال ۱۹۷۴ میشود. در سال ۱۹۷۵ کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد در حدی بهبود یافتهاست که نیازی به عکسالعملی در مورد ایران نیست.[۹۴]
شاه یکی از پرزرقوبرقترین ارتشهای جهان را در ایران ایجاد کرده بود.[۹۵] بخش زیادی از درآمد نفتی کشور به تجهیز ارتش اختصاص مییافت. بهطوریکه سفرهای متعدد به انگلیس و دیگر کشورهای قدرتمند میکرد و پس از ایجاد رابطه دوستانه با آنها، به خرید تجهیزات نظامی میپرداخت.[۹۶] حتی حامیانی مانند تیمسار دوایت آیزنهاور، نگرانی خود را از پرداختن بیشاز حد شاه به بودجه نظامی، پنهان نمیکردند. او در یک تلگراف محرمانه، شاه را دارای «وسواس نظامی» توصیف کردهاست.[۹۷]
شاه، که خود را یک نابغه نظامی میداند. احساس میکند که کشورش توان نظامی کافی برای دفاع از خود نداشته، یا، مردم ایران وجود چنین قدرتی را در ارتش باور ندارند. او گمان میکند که به تسلیحات مدرن بیشتری برای نمایش نیاز دارد.
با آغاز سلطنت شاه جوان در ۱۳۲۰، احزاب شروع به شکلگیری کردند. تا پیش از واقعه ترور دانشگاه تهران، حزب توده ایران، موفقترین حزب از میان احزاب بود. پس از این ترور، حزب توده ایران غیرقانونی اعلام شد. با وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فعالیت احزاب ملیگرا نیز ممنوع شد. در سال ۱۳۳۶ شاه به این نتیجه رسید که برای پایداری حکومت خود، نیاز به دو حزب دارد. او منوچهر اقبال و اسدالله علم را مأمور تشکیل دو حزب کرد؛ ولی این دو حزب، در خارج از مجلس نفوذی نداشتند. سرانجام مجادله همین دو حزب با یکدیگر بر سر تقلب انتخاباتی، باعث شد که شاه از احزاب خود ساخته نیز ناامید شود[۹۸] و در سال ۱۳۵۳، حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب قانونی کشور ایجاد کند. او اعلام کرد که «هرکسی مایل نیست به این حزب بپیوندد، باید کشور را ترک کند».[۹۹]
شاه مردمسالاری را برای ایران تجویز نمیکرد و آن را یک مانع در برابر توسعه میدانست. او اعتقاد داشت که یک حکومت استبدادی مانند حکومت پدرش برای کشور مفیدتر است.[۱۰۰] شاه حداقل در ۱۶ سال پایانی پادشاهیاش، تصمیمگیرنده نهایی برای تمام تصمیمات کلیدی کشور بود.[۱۰۱]
در عین حال شاه به مدرنیزه کردن ایران پرداخت و مراکز علمی و فرهنگی کشور را گسترش داد. انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی از جمله تصویب قانون اصلاحات ارضی و اعطای حق رأی به زنان از مهمترین فعالیتهای حکومت وی بود.
زمانی که محمدرضا پهلوی به پادشاهی رسید، ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلستان بود. این اشغال تا سال ۱۹۴۶ طول کشید. پس از خروج این نیروها ایران در تلاش برای بازیابی مجدد استقلال خود بود. در این دوران شاه قادر نبود که سیاست خارجی هماهنگی را دنبال کند.[۱۰۲] شاه در این سالها تلاش کرد تا روابط مستحکمی را با غرب پایهگذاری کند.[۱۰۳] بریتانیا که مایل بود به جای گفتگو با یک مجلس و یک هیئت دولت، با یک فرد معامله کند و آمریکا که معتقد بود وجود یک ایران استبدادی در نزدیکی مرزهای شوروی، امنیت آنان را بیشتر تأمین میکند[۱۰۴] و مایل بود که قدرت شاه در ایران افزایش یابد.[۱۰۵] بازگشت شاه به سلطنت پس از ملی شدن صنعت نفت با کمک و حمایت آمریکا بود؛ بنابراین وابستگی شاه به آمریکا عامل تعیینکننده در سیاست خارجی او از این زمان به بعد بود.[۱۰۶] در این سالها، شاه بارها آشکارا در جبهه بلوک غرب و در مقابل بلوک شرق و حتی کشورهای جهان سوم متعلق به جنبش عدم تعهد قرار گرفت. او به آمریکا اجازه داد تا شبکهٔ جاسوسی در مرزهای ایران برپا کند. به پیمان سنتو ملحق شد. با جنبش پانعرب ناصر مخالف نمود و حتی در حین جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسراییل، اسراییل را بهطور دو فاکتو به رسمیت شناخت و در این منازعه، طرف اسراییل را گرفت و ضد فلسطینیان بود. یا در زمانی که اکثریت جهان سوم خواستار بایکوت آفریقای جنوبی بخاطر سیاستهای نژادپرستانه آپارتاید بود، شاه به آفریقای جنوبی نفت میفروخت.[۱۰۷]
از اواسط دهه چهل، شاه برای کاستن از وابستگیهای سیاسی و فنی به غرب، روابطش با شوروی را بهبود بخشید. به دنبال سفر شاه به مسکو در سال ۱۳۴۳ خورشیدی، مناسبات اقتصادی و سیاسی جدیدی با شوروی شکل گرفت. این بهبودی روابط علاوه بر سود اقتصادی، موقعیت و قدرت چانهزنی شاه را در مقابل غرب، رقیبان منطقهای مانند عراق و جمال عبدالناصر و نیروهای مخالف داخلی بالا برد.[۱۰۸]
محمدرضا توانست از اهرم نفت و اوپک استفاده برده و عملاً در آغاز دهه پنجاه توانست به عنوان یک قدرت نفتی و منطقهای حتی با متحدان غربی خود بر سر منافع ایران چانهزنی کند. اما با همه این تلاشها، شاه هیچگاه نتوانست از سایه اشغال ایران در سالهای آغازین سلطنت و وابستگیاش به آمریکا بیرون بیاید. بگفته امین صیقل اکثریت مردم ایران همیشه او را «دستنشانده آمریکا» میدانستند. پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس، شاه نقش «ژاندارم منطقه» را بر عهده گرفت.[۱۰۹]
او حاکمیت نظامی ایران را بر جزایر سهگانه اعمال کرد[۱۱۰] و در عوض، از ادعای حاکمیت بر بحرین دست برداشت.[۱۱۱]پیمان بغداد (بعدها پیمان سنتو) میان کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان منعقد شد.[۱۱۲] شاه از موضع قدرت پیمان الجزایر را امضاء کرد و به اختلافات مرزی با عراق خاتمه داد.[۱۱۳]
این همزمان با «دکترین نیکسون» پس از جنگهای هندوچین بود که آمریکا سعی داشت در سیستم دو قطبی دوران جنگ سرد از طریق قدرتهای منطقهای منافع آمریکا را تأمین کند. آمریکا به ایران به چشم یکی از این قدرتهای منطقهای مینگریست. به دنبال این نظام جدید بینالمللی و نقش جدید ایران، شاه در این زمان درصدد افزایش قدرت نظامی و صنعتی خود برآمد.[۱۱۴][۱۱۵][۱۱۶] سرمایههای غیرمالی ایران جوابگوی برنامههای شاه نبود و شاه دوباره هرچه بیشتر از نظر فنی و نظامی به آمریکا وابسته میشد. در آن زمان سیل مستشاران آمریکایی وارد ایران شد که باعث برانگیخته شدن حساسیتهای منفی مردم ایران شد. حتی با روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا، تغییری در ماهیت سیاست آمریکا و «دکترین نیکسون» به وجود نیامد. با وجود تأکید کارتر بر مسئله حقوق بشر و کنترل فروش سلاح به متحدین غیر غربی آمریکا، کارتر از رهبری و سیاستهای شاه حمایت میکرد و او را به عنوان یک «رهبر بزرگ» ستایش میکرد.[۱۱۷]
سقوط قیمت نفت در میانه سال ۱۹۷۵ باعث سقوط اقتصادی، تورم فزاینده در سالهای ۱۹۷۵ تا ۷۷ شد و نارضایتی عمومی را باعث شد. فرار سرمایهها از ایران آغاز شد. همزمان، سه قشری مهمی که انقلاب مشروطه را باعث شدهبودند -روشنفکران، بازاریان و علما- بهطور فزایندهای با نظام بیگانه میشدند.[۱۱۸]
زنجیرهای از اقدامات نسنجیده شاه از سال ۱۳۵۴ علیه علما باعث شد تا آنها، نیروهای انقلابی برای سرنگونی شاه را به حرکت در بیاورند. از جمله این اقدامات، موارد زیر را میتوان برشمرد: تخریب بازار قدیمی اطراف مشهد، اعلام تقویم شاهنشاهی به جای تقویم هجری، موافقت با طرحهای کاهش بودجه جمشید آموزگار برای لغو یارانه که نخستوزیر پیشین هویدا از سال ۱۹۶۵/ ۱۳۴۴ به روحانیان میپرداخت (یارانهای که بهخاطر جبران کاهش درآمدهای حاصل از وقف، حاصل از اجرای فاز دوم اصلاحات ارضی به روحانیون پرداخت میشد)، آخرین از این سری اقدامات، انتشار مقاله توهینآمیزی با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه در روزنامه نیمهرسمی اطلاعات به تاریخ هفت ژانویه ۱۹۷۸ (۱۷ دی ۱۳۵۶) علیه خمینی بود. مقالهای که گفته میشود توسط وزارت اطلاعات تهیه شدهبود. تظاهرات خشونتآمیز طلاب قم سرکوب شد و تلفات جانی به همراه داشت. از این زمان نهضت انقلابی-اسلامی خمینی آغاز شد و زنجیرهای از اعتراضات در دورههای چهل روزه (به تقلید از سنت عزاداری در شیعه) شکل گرفت.[۱۱۹] خمینی در یک مصاحبه در ۹ مه سال ۱۹۷۸ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۷) با روزنامه لوموند، سرنگونی و برچینی رژیم پهلوی و قانون اساسی ایران را خواستار شد. اکنون خمینی مطمئن از پیروزی، بهطور پیوسته عبارت «زمانی که ما به قدرت رسیدیم» را تکرار میکرد.[۱۲۰]
دلایل متعدد و متفاوتی برای شکست شاه در برابر انقلاب ایران ارائه شدهاست. سعید امیرارجمند نارضایتی و به وجود آمدن تمایلات ضد خارجی بهخاطر وابستگی رژیم شاه به آمریکا و حضور وسیع نیروهای آمریکایی و اروپایی در ساختار اقتصاد و ارتش را از محرکهای اعتراضات میداند. همچنین او به وجود آمدن یک ساختار متمرکز سلطنتی در ایران را عاملی میداند که تمام نارضایتیها را بسوی یک شخص هدایت نمود. نبود پلورالیسم که در عصر مدرن نظام سلطنتی را شکنندهترین ساختار در میان ساختارهای موجود میکند نیز از دیگر عوامل این اتفاق است.[۱۲۱] ولی نقش خود شاه نیز در این میان مهم بود.[۱۲۲]
شاه در دو سال آخر سلطنتش، اشتباهترین تصمیمات دوره حکومت خود را گرفت. زمانی که باید خود را قدرتمند نشان میداد از خود ضعف نشان داد و زمانی تظاهر به قدرت میکرد که نشانهای از قدرت در او وجود نداشت. دلیل این اشتباهات تصمیمگیری مجموعهای از عوامل شخصی و سیاسی بود. عواملی که ریشه در شخصیت متزلزل شاه در آن زمان خاص داشت.[۱۲۳] او هر روز کمتر و کمتر خود را درگیر امور روزانه کشور میکرد.[۱۲۴] به گفته ماروین زونیس، زمانی که انقلاب آغاز شد شاه همه عوامل خارجی که برای سالها سرچشمههای حمایت روانی از شخصیت او را تشکیل میدادند، از دست داده بود.[۱۲۵]
در بین دهه چهل و پنجاه شمسی، اقتصاد ایران به سرعت رشد کرد و این باعث افزایش خودبزرگبینی شاه شده بود. گزارشی از سازمان سیا عنوان میکند که شاه خود را «دارای یک مأموریت الهی» برای اداره کشورش میداند. به دنبال این پیشرفت شاه سیاستهای سختی علیه نیروهای چپگرا و میانهرو پیش گرفت. او معتقد بود که روحانیت (به غیر از طرفداران خمینی) متحدان مورد اعتماد او در جنگ علیه کمونیسم و ملیگرایی سکولار در ایران است. این سیاست به روحانیت ایران فرصت داد تا شبکهای انحصاری در میان مردم به وجود بیاورند.[۱۲۶] او در سال ۱۳۵۳ با تشکیل دادن حزب رستاخیز نظام تکحزبی را در ایران اعلام نمود. ایدهای که به سرعت به موضوعی برای مخالفت و تمسخر تبدیل شد. حتی امیرعباس هویدا، اولین دبیرکل حزب رستاخیز نیز (در محافل خصوصی) این ایده شاه را به تمسخر میگرفت.[۱۲۷] شاه گمان میکرد (مانند آنچه در روزنامههای حکومتی نوشته میشد)، مردم اگر هم او را به عنوان رهبر کشور عاشقانه دوست ندارند، حداقل وی را تحسین میکنند. در طول ماههای آخر، شاه با دیدن تظاهرات میلیونی مردم علیه خود، این عامل روانی را از دست داد.[۱۲۸]
در یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۴ پزشک شاه تشخیص داد که شاه مبتلا به سرطان غدد لنفاوی[یادداشت ۵] شدهاست. هر چند شاه این موضوع را برای ۳ سال حتی از فرح نیز پنهان کردهبود.[۱۲۹] شاه که همواره و از کودکی گمان داشت به نوعی تحت حمایت خداوند و امامان شیعه است، زمانی که فهمید دچار بیماری سرطان شدهاست، اعتمادبهنفس ناشی از این سرچشمه روانی را نیز از دست داد.[۱۳۰]
شاه به درخواستهای آمریکا برای استفاده از نفوذ خود در اوپک برای پایین آوردن قیمت نفت پاسخ منفی داد. این موضوع باعث شد تا آمریکا برای پایین آوردن قیمت نفت از او ناامید شده و دست بهدامن عربستان سعودی شود.[۱۳۱] از سوی دیگر کارتر فشارش بر روی شاه برای بهبود وضع دموکراسی در ایران را از سر گرفت.[۱۳۲] مخالفان شاه این را به عنوان نشانه احتمالی پایان حمایت بیقیدوشرطی که شاه از واشینگتن در تمام این سالها دریافت میکرد قلمداد نمودند.[۱۳۳] صرفنظر از اینکه آیا شاه همچنان مورد حمایت غرب بود یا خیر، خود شاه احساس میکرد که دیگر مورد حمایت نزدیکترین متحد خود یعنی ایالات متحده نیست. در واقع او آمریکا را نیز به عنوان حامی روانی خود، در کنار خود نمیدید.[۱۳۴] شاه پس از سقوط، برداشته شدن حمایت غرب از حکومت خود را بزرگترین عامل سقوط خود عنوان میکرد و انگیزههای دموکراتیک مردم ایران را نفی مینمود.[۱۳۵] به سبب باور ریشهدار شاه به نظریه توطئه، او در تحلیلهای خود به دنبال دستهای خارجی مسبب انقلاب بود و بهطور مداوم از دریافت ریشههای واقعی و داخلی نارضایتیها عاجز بود. سرانجام زمانی که احساس نمود آشتی با دشمنان قدرقدرت خارجی ممکن نیست، دلسرد و عصبی گردید و از اداره امور عاجز شد. در واقع اسناد آرشیوهای انگلیس و آمریکا نشان میدهد که تا پایان اکتبر ۱۹۷۸ سیاست این دو کشور بر حفظ نظام سلطنتی بود. تنها از اوایل نوامبر، دو کشور به دنبال راه حلهای جایگزین حل بحران افتادند و از ایده خروج شاه از ایران حمایت نمودند. زیرا آنها به این نتیجه رسیده بودند که شاه دیگر قدرت یا ارادهای برای رهبری ندارد.[۱۳۶]
از میان نزدیکان عاطفی شاه، ارنست پرون سالها پیش درگذشته بود. اشرف، خواهر دوقلوی او که در نیویورک زندگی میکرد، از نظر انقلابیون چهرهای مخدوشتر از آن داشت که بتواند به ایران بازگردد و به تقویت روحیه شاه کمک کند؛ و از همه بدتر اسدالله علم تنها چند ماه قبل با بیماری سرطانی مشابه خود شاه، درگذشته بود؛ بنابراین سرچشمههای حمایتکننده روانی، یکی یکی او را ترک گفته بودند.[۱۳۷]
شاه در ماههای آخر دچار تزلزل شخصیت، بلاتکلیفی و عدم توانایی تصمیمگیری بهموقع شده بود.[۱۳۸] تمام ارکان جامعه، حول شخص او شکل گرفته بود و با تزلزل شاه تمام این ارکان به هم ریخت. امیرارجمند به دستور شاه به ارتش (به خصوص بعد از واقعه هفده شهریور) در مورد عدم سرکوب مردم اشاره میکند. دستور منع تیراندازی مستقیم ارتش به مردم (که منجر به پیروزی انقلاب با تلفاتی ناچیز شد) و همچنین وسواس شاه در چیدن و انتخاب فرماندهان ارتش بهگونهای که همیشه فرمانبردار او باشند، در نهایت منجر به این شد که در نبود یک شاه تصمیم گیرنده، فرماندهان ارتش فاقد قدرت تصمیمگیری باشند.[۱۳۹] سرانجام با بالا گرفتن اعتراضات، شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و در ۲۲ بهمن همان سال انقلاب ایران به پیروزی رسید.[۱۴۰]
در تحلیلی نهایی، شاه نتوانست به رویاهایش در مدرنسازی ایران برسد زیرا نتوانست ملتش را با خود همراه کند. او «ایزوله» شدن خودخواستهای از مردمش را برگزید. این انزواء افسانه اتحاد شاه و مردم، براساس جذبه معنوی سلطنت را مخدوش و در پایان نابود ساخت.[۱۴۱]
ساختار قدرت در ارتش ایران و نبود آموزش کافی برای مواجهه با ناآرامیهای مدنی نتیجهای جز خونریزی در پی نداشت. چندین و چند مورد تیراندازی ارتش به سوی مردم اتفاق افتاد که بدترین آن وقایع هفدهم شهریور بود. در این روز که بعدها به نام جمعه سیاه معروف شد، هزاران نفر در میدان ژاله تهران برای یک تظاهرات مذهبی گرد آمدند. وقتی مردم حکومت نظامی را نادیده گرفتند، سربازان به سویشان آتش گشودند که در نتیجه آن برخی از مردم کشته یا به شکل وخیمی مجروح شدند. جمعه سیاه نقشی اساسی در رادیکالکردن جنبشهای اعتراضی داشت. این کشتار فرصت هر گونه مصالحه را کاهش داد، به گونهای که جمعه سیاه، به «نقطهٔ بیبازگشت انقلاب» معروف شد.[۱۴۲][۱۴۳][۱۴۴][۱۴۵][۱۴۶][۱۴۷][۱۴۸]
سقوط دولت مصدق در سال ۱۹۵۳ میلادی، شروع دوره مطلقگرایانه سلطه شاه بود که سعی مینمود جامعه ایران را همسوی با غرب، و مخصوصاً آمریکا مدرنیزه کند؛ ولی رژیم، خواسته مردم را اشتباه فهمید و با عرضه خود به عنوان دستنشانده آمریکا به غرور ملی لطمه وارد کرد. در نتیجه آن انقلاب رخ داد که در آن اشراف و طبقات غربگرا کنار زده شدند و راهی برای رادیکالیسم مذهبی و سلطه بنیادگرایی دینی باز شد.[۱۴۹]
محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ به مصر رفت و در اسوان مورد استقبال رسمی انور سادات، رئیسجمهور مصر قرار گرفت.[۱۵۰] سپس از ۲ بهمن مدتی را در مراکش مهمان ملک حسن دوم پادشاه این کشور بود.[۱۵۱] با فشار دولت انقلابی ایران و ملاحظات سیاسی دولت مراکش، او مجبور به ترک مراکش شد و در ۱۰ فروردین ۱۳۵۸ به باهاما رفت[۱۵۲] که برای مدت موقتی به او روادید گردشگری داده بود. تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بینتیجه ماند. با پایان یافتن روادید باهاما، او توانست در ۲۰ خرداد به مکزیک برود.[۱۵۳] بیماری او در مکزیک هر روز شدت مییافت اما او بیماری واقعی خود را از پزشکان مکزیکی پنهان میکرد. هرچند پزشک مخصوص او که از پاریس میآمد او را تحت شیمیدرمانی قرار میداد، پزشکان مکزیکی او را برای مالاریا درمان میکردند.[۱۵۴]
با شدت یافتن بیماری، بر خلاف میل دولتمردان آمریکا او توانست اجازه ورود به آمریکا بیابد. او در ۳۰ مهر به آمریکا رفت[۱۵۵] و برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد. او همچنین چند بار مجبور شد به صورت پنهانی به مرکز سرطان مموریال اسلون-کترینگ برود. محمدرضا پهلوی پس از خروج از بیمارستان نخست در ۱۱ آذر به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس،[۱۵۶] سپس در ۲۴ آذر به پاناما[۱۵۷] و در ۳ فروردین ۱۳۵۹ (۲۳ مارس ۱۹۸۰) به مصر رفت[۱۵۸] و دستِآخر انور سادات به او پناهندگی داد.[۱۵۹]
مدت کوتاهی پس از ورود وی به مصر، پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. سرطان او در وضع پیشرفتهای بود و پایان کار وی نزدیک بود. سرانجام در ساعت ۹:۴۵ دقیقه روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی، محمدرضا پهلوی در ۶۰ سالگی در قاهره درگذشت. سید طالب رفاعی، روحانی شیعه عراقی و از مؤسسان حزب الدعوه عراق بر او نماز گزارد.[۱۶۰] پیکر وی پس از تشییع رسمی دولت مصر، در مسجد الرفاعی قاهره خاکسپاری شد و در آن مسجد به امانت گذاشته شد.[۱۶۱]
محمدرضا شاه در وصیتنامه خود خواسته بود تا در خاک ایران[۱۶۲] و در کنار نظامیانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ اعدام شدند، دفن شود.[۱۶۳]
محمدرضا شاه تمام وجهه و نظام پادشاهی خود را بر روی خارج ساختن ایران از رده کشورهای توسعهنیافته و وارد شدن به رده کشورهای تازه صنعتیشده مانند کره جنوبی خرج نمود. او تلاش میکرد تا ایران را بهسوی «تمدن بزرگ» هدایت کند، اصطلاحی که در سال ۱۹۷۲ ابداع شد. توسعه اقتصادی یک استراتژی کلیدی در جهت نیل به این مقصود بود.[۱۶۴] این رضاشاه بود که سیستم آموزشی و قضایی سکولار بهوجود آورد، اولین قدمها بهسوی بهبود آزادی و بهبود حقوق زنان را برداشت، زیرساختهای یک کشور صنعتی را بنیان نهاد و سنگبنای یک سیستم بهداشت عمومی را گذاشت. محمدرضاشاه سیاستهای مدرنسازی پدرش را دنبال نمود و توسعه بخشید. این توسعه در قالب موضوعاتی چون مبارزه علیه بیسوادی، ارائه سرویسهای بهداشتی و آموزشی برای نقاط روستایی، افزایش حقوق زنان، آزادسازی روستاییان از قید نظام قدیمی اربابرعیتی و بهوجود آوردن یک قشر متوسط متخصص از تکنوکراتها و بروکراتها (که بیشتر آنها در غرب تحصیل کرده بودند) بود. از دید توسعه اجتماعی شاه یک انقلابی بود اما هر چقدر که سیاستهای او انقلابیتر میشد، مخالفت علما و سایر گروههای ذینفع بیشتر میشد. با این وجود اصلاحات سیاسی شاه بسیار عقبتر از اصلاحات اجتماعی ایران بود.[۱۶۵]
طی دوران حکومت محمدرضا، ایران به چهارمین تولیدکننده نفت و دومین صادرکننده بزرگ آن تبدیل شده بود. بر اساس موافقت نامه ۱۹۵۴/۱۳۳۳ کنسرسیوم نفت، سهم ایران از درآمدها به ۵۰ درصد رسید، اما بخش اساسی این افزایش بر اثر جنگ ۱۳۵۲/۱۹۵۴ اعراب و اسرائیل و چهار برابر شدن قیمت بینالمللی نفت بود که باعث شد کشورهای عضو سازمان نفت (اوپک) از این امتیاز بهرهمند شوند. بدین ترتیب درآمدهای نفتی ایران از مبلغ ۳۴ میلیون دلار در سالهای ۳۳–۳۴ شمسی به ۵ میلیارد دلار در سالهای ۵۲–۵۳ و حتی ۲۰ میلیارد دلار در سالهای ۵۴–۵۵ شمسی افزایش یافت. نفت طی این ۲۳ سال، ۵۵ میلیارد دلار نصیب ایران کرد. طی این سالها، بهطور متوسط بیش از ۶۰ درصد درآمد دولت و ۷۰ درصد از درآمد ارزی سالانه این منبع تأمین میشد.[۱۶۷]
الگوی توسعه مورد نظر رژیم (تئوری اقتصادی رشد قطرهای) بهطور اجتناب ناپذیری شکاف بین گروههای دارا و ندار را وسیعتر کرد. استراتژی رژیم سرازیر کردن ثروت نفتی به سوی نخبگان وابسته به دربار بود که بعدها کارخانهها، شرکتها و واحدهای گشت و صنعتی متعددی را تأسیس کردند. ثروت به لحاظ نظری به صورت قطرهای به پایین جریان مییافت، اما در عمل در ایران همانند بسیاری از کشورها، همچنان به بالا چسبیده بود و مسیرش به سوی ردههای پائینتر نردبان اجتماعی روز به روز کمتر میشود. ثروت، همانند یخ در آب گرم، در فرایند دست به دست شدن، ذوب میشد و نتیجه آن نیز چندان تعجبآور نبود.[۱۶۸]
در میان اعضای خانواده، اشرف نزدیکترین شخص به محمدرضا بود.[۱۶۹] همچنین محمدرضا تا پایان عمر رضاشاه، رابطه خود را با پدرش حفظ کرد. با اینحال محمدرضا آنچنان تحت تأثیر هیبت پدرش بود که بارها و در کتابهای گوناگون خود به هیبت او اشاره کردهاست.[۱۷۰] او مجموعاً چهار خواهر و شش برادر داشت که فقط با شمس، اشرف و علیرضا مادر مشترک (تاجالملوک) داشت.[۱۷۱] فرزندان او شهناز (از فوزیه)، رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا (از فرح) بودند که در این میان رضا به ولیعهدی رسید.[۱۷۲] لیلا و علیرضا سالها پس از مرگ شاه خودکشی کردند.[۱۷۳]
زمانی که محمدرضا به ۲۰ سالگی رسید، پدرش تصمیم گرفت تا وی ازدواج کند. ابتدا پرنسس اینگرید از سوئد (بعدها ملکه دانمارک) و سپس یک دختر ایرانی از خاندان قاجار برای او در نظر گرفته شدند؛ ولی او در سال ۱۳۱۸ خورشیدی، با فوزیه فؤاد، خواهر ملک فاروق پادشاه مصر در کاخ عابدین قاهره ازدواج کرد. گفته میشود که این ازدواج را مصطفی کمال آتاترک به رضاشاه پیشنهاد کردهاست. این ازدواج مغایر اصل ۳۷ قانون اساسی مشروطه بود که بر طبق آن، ملکه ایران باید ایرانیالاصل باشد. به همین دلیل، مجلس ایران قانونی را از تصویب گذراند که فوزیه را «ایرانیالاصل» اعلام میکرد.[۱۷۴]
روشن است که فوزیه، انتخاب محمدرضا نبود. فوزیه اگرچه زیبا بود، ولی سرد و دستنیافتنی بود. در آغاز، محمدرضا ناگزیر به پذیرفتن فوزیه به عنوان همسرش بود، ولی بعد از تولد دخترشان شهناز و پس از تبعید رضاشاه و آغاز پادشاهی محمدرضا، این اجبار رفع شد. با اینحال وقتی فوزیه به تنهایی به مصر رفت و محمدرضا را ترک کرد، او بیشترین تلاش ممکن را کرد تا فوزیه را بازگرداند. نامهها و سفرای زیادی نزد او و برادرش ملک فاروق به مصر فرستاد؛ ولی این تلاش بیفایده بود و آنان ۳ سال بعد از هم جدا شدند.[۱۷۵]
پس از طلاق از فوزیه، او پادشاهی مجرد بود. به گفته اشرف: «دخترها را برای او میآوردند، ولی او عاشق هیچکدام از این دخترها نمیشد. دخترها در لحظه ملاقات فکر میکردند که او دوستشان دارد؛ ولی این خیال خامی بیش نبود.» این نوع رابطه سطحی با دخترانی از این قبیل، به تدریج یکنواخت و کسلکننده شد.[۱۷۶]
محمدرضا ۷ سال پس از آنکه از فوزیه جدا شد، با ثریا اسفندیاری بختیاری ازدواج کرد. ثریا زنی بود که محمدرضا واقعاً عاشقش بود. به گفته اشرف: «شاه عاشق ثریا بود و اگر ثریا میتوانست برای او جانشینی بیاورد، آنان هیچگاه از هم جدا نمیشدند».[۱۷۷] در آن زمان جانشینی مسئله مهمی بود و محمدرضا ناچار از ثریا جدا شد.[۱۷۸]
طبق ادعای اسکندر فیروز، شاه، پس از جدایی از ثریا، علاقه خود به ازدواج با شاهدخت ماریا گابریلا ساوی دختر اومبرتو دوم پادشاه ایتالیا نشان داد که این پیشنهاد با مخالفت پاپ ژان بیستوسوم و همچنین روحانیون ایران مواجه شد که پادشاه یک کشور مسلمان نمیتواند با یک شاهزاده کاتولیک ازدواج کند.[۱۷۹]
سومین همسر محمدرضا، فرح دیبا بود. او فرزند یک افسر ارتش بود. پدرش زمانی که فرح خیلی کوچک بود درگذشته بود. وی دانشجوی معماری در پاریس بود. خانواده او وضع مالی رضایتبخشی نداشتند. شهناز و شوهرش اردشیر زاهدی کسانی بودند که او را برای ازدواج به شاه معرفی کردند. پاسخ شاه به زاهدی چنین بود: «مجبورم به خاطر کشورم ازدواج کنم. پس چه بهتر که با کسی ازدواج کنم که دختر و مادرم هم او را پسندیدهاند.» اینبار شاه همسری غیرفعال نمیخواست و فرح هم چنین نبود.[۱۸۰]
شاه یکبار در مصاحبهای به اوریانا فالاچی گفته بود[۱۸۱] که «در زندگی یک مرد، زن، به حساب نمیآید، مگر آنکه زیبا و جذاب بوده و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد.»[یادداشت ۶] اگرچه او بعدها در مصاحبه دیگری به باربارا والترز گفت[۱۸۲] که دقیقاً همین کلمات را به کار نبردهاست.[یادداشت ۷]
وی در مصاحبه اول گفته بود:[۱۸۳]
سؤال: چقدر عجیب، اعلیحضرت. اگر پادشاهی باشد که نامش همیشه با نام زنان گره خورده باشد، شما هستید؛ و حالا کمکم دارم مشکوک میشوم که زنان در زندگی شما به هیچ اندازه بهشمار نمیآیند.
پاسخ: من از اینکه ظن شما عادلانه بوده باشد میترسم. زنان، میدانید… بگذارید اینطور در نظر بگیریم، من زنان را دست کم نمیگیرم، همانطور که از این واقعیت پیداست که زنان بیشتر از هر شخص دیگری از انقلاب سفید من بهره بردهاند. من برای به دست آوردن مسئولیت و حقوق برابر زنان مصرانه جنگیدهام. من آنها را وارد ارتش کردم، جایی که شش ماه آموزش نظامی میبینند پیش از آنکه برای مبارزه علیه بیسوادی به روستاها فرستاده شوند؛ و هیچکس نباید فراموش کند که من پسر همان پدری هستم که حجاب زنان در ایران را حذف کرد. اما صادق نبودهام اگر بگویم که تحت نفوذ حتی یک تک زن از آن زنان قرار گرفته باشم. هیچ شخصی نمیتواند در من نفوذ کند، هیچکس و اگر یک زن باشد کمتر. زنان در زندگی یک مرد فقط در صورتی بهشمار میآیند که زیبا و دلپذیر باشند و بدانند که چگونه زنانه بمانند و … این تجارت آزادی زنان، برای مثال. این فمینیستها چه میخواهند؟ شما چه میخواهید؟ میگویید برابری؟ واقعاً!! من نمیخواهم که خشن به نظر برسم، اما… شما تنها در دیدگاه قانون میتوانید برابر باشید، به خاطر چیزی که میگویم از شما طلب بخشش میکنم، ولی در تواناییهایتان خیر.[۱۸۳]
دوستان نزدیک دوران کودکی او را حسین فردوست (فرزند یک درجهدار جز) و مهرپور تیمورتاش (فرزند وزیر دربار) تشکیل میدادند. از این میان، محمدرضا به فردوست علاقه زیادی داشت. زمانی که در ۱۲ سالگی محمدرضا را برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستادند، به اصرار او فردوست نیز وی را همراهی کرد.[۱۸۴]
ارنست پرون نیز یکی دیگر از دوستان نزدیک محمدرضا بود که در سوئیس با ولیعهد آشنا شد و با او به ایران بازگشت.[۱۸۵] از حدود سال ۱۹۳۵ میلادی اولین اشارات به دوستی محمدرضا با ارنست پرون (پسر باغبان مدرسه لهروزه) در اسناد رسمی وجود دارد. پرون آشکارا همجنسگرا و با اعتقادات شدید کاتولیک بود و یکی از بحثبرانگیزترین شخصیتهای اطراف محمدرضا بود که نقش مهمی در زندگی وی داشت.[۱۸۶] محمدرضا به مدت نزدیک دو دهه تقریباً هر روز پرون را ملاقات میکرد. اما چند ماه پس از سرنگونی مصدق در سال ۱۹۵۳ و زمانی که دوستی با پرون باعث به وجود آمدن دردسرهای سیاسی برای او شد، او به یکباره تمام تماس خود را با پرون قطع کرد.[۱۸۷] نقش پرون در زندگی محمدرضا هیچگاه مشخص نبودهاست. دشمنان محمد رضا پهلوی همیشه علاقه داشتهاند تا این رابطه یک نوع رابطه همراه با «تعهد» نشان بدهند و سایرین نیز سعی داشتهاند انتخاب این دوست عجیب توسط محمدرضا را با استفاده از تئوریهای روانشناسی توجیه کنند.[۱۸۸]
حلقه دوستان نزدیک محمدرضا پهلوی در دوران بزرگسالی نیز چندان بزرگ نبود. یحیی عدل جراح معروف و عبدالکریم ایادی دو تن از دوستان نزدیک محمد رضا بودند. بخشی از دوستان او، از طریق حلقه اشرف به شاه نزدیک شدند و گروهی نیز به وسیله فرح به وی معرفی شدند. زمانی که فرح وارد دربار شد، گروه زیادی از دوستان و اقوام خود را نیز، به دربار وارد کرد. بعضی از آنان پیش از ورود به دربار، از منتقدان حکومتش بودند.[۱۸۹]
به نظر میرسد او در سوئیس تا حدی با نویسندگان انگلیسی و آمریکایی آشنا شده و حتی آثاری از ویلیام شکسپیر را مطالعه نموده بود. او بعدها هیچگاه علاقهای به مطالعه آثار دانشورانه از خود نشان نداد.[۱۹۰]عباس میلانی مینویسد که او در فرانسه و به همراه ارنست پرون، اشعار و ادبیات فرانسوی را مطالعه میکردهاست و رابله و دشاتوبریان را نویسندگان مورد علاقه خود معرفی کردهاست. او در دوره ولیعهدی به موسیقی سنتی ایرانی و غربی علاقه داشته و موتزارت و لیست، آهنگسازان مورد علاقه او بودهاند. این مطالعات در شعر و ادبیات در سالهای حضور ارنست پرون در دربار او نیز ادامه داشتهاست.[۱۹۱]
پس از رسیدن به پادشاهی، از وزیر دربار خواست تا علامه محمد قزوینی را به قصر دعوت کند. در اولین ملاقات شاه جوان از قزوینی و دوستانش خواست تا جلسات خود را در قصر او برگزار کنند تا او فقط شنونده باشد و از آنان بیاموزد. این جلسات هفتگی، سالها ادامه یافت و محمدرضا پهلوی از طریق این جلسات با فلسفه، تاریخ، فرهنگ و ادبیات فارسی و بهخصوص شعر حافظ آشنا شد. در طول دهههای چهل و پنجاه شمسی، افراد روشنفکر بیشتری در اطراف او بودند. او با گسترش اندیشه روشنفکرانه در اطراف خود موافقت کرد. او اعتقاد نداشت که روشنفکری خطری برای او و حکومت او باشد. او در سال ۱۳۴۴ به تماشای نمایشِ پهلوان اکبر میمیردِ گروه هنر ملّی نشست[۱۹۲] و در دههٔ پنجاه سلسله بحثهای میان سید حسین نصر و احسان نراقی را از تلویزیون پیمیگرفت. او بی آنکه بداند واژه «غربزدگی» را جلال آلاحمد اشاعه داده و بدون آنکه کتابهای او را خوانده باشد از این واژه استفاده میکرد.[۱۹۳]
شاه همواره روشنفکران را مسخره میکرد.[۱۹۴] شیوه استبداد روزافزون حکومت شاه پس از انقلاب سفید، هر چه بیشتر روشنفکران و جبهه ملی را با او بیگانه میکرد. آنان توجهی به توسعه اجتماعی و اقتصادی بهدست آمده نداشتند و بازگشت به یک نظام لیبرالتر و مطابق قانون اساسی و تغییر موضع طرفدار غرب محمدرضا پهلوی را خواستار بودند. قدرت جبهه ملی و روشنفکران با حمایت دانشجویان در ایران و جمعیت قابل توجه دانشجویان ایرانی در خارج از ایران افزوده شد. دانشجویان ایرانی جنبشهای انقلابی در الجزایر، کوبا، چین و جاهای دیگر را مطالعه کرده بودند و آثار علی شریعتی را مشتاقانه مطالعه میکردند. در نوامبر سال ٬۱۹۷۸ کریم سنجابی، رهبر جنبش ملی، خمینی را در پاریس ملاقات کرد و شرایط خمینی را پذیرفت. ائتلاف حاصل شده بین روشنفکران و دانشجویان و علمای مبارز در این زمان، سقوط شاه را اجتنابناپذیر کردهبود.[۱۹۵]
پس از اینکه اولینبار مصدق از رادیو ایران برای تنظیم افکار عمومی استفاده کرد،[۱۹۶] کنفرانسهای مطبوعاتی محمدرضا پهلوی از اکتبر ۱۹۵۸ شروع شد.[۱۹۷] تلاش او، بیشتر معطوف به رسانههای خارجی بود. از سقوط دولت مصدق تا انقلاب ۱۳۵۷، ایران در صدر اخبار نشریات آمریکایی قرار داشت. اوج توجه این رسانهها به ایران، از زمان تحریم نفتی اعراب تا ۱۳۵۶ بود.[۱۹۸] شاه در برخورد با رسانهها متکبرانه و در نقش یک معلم به نظر میرسید.[۱۹۹]
بسیاری از ویژگیهای اخلاقی محمدرضا، نقطه مقابل پدرش بود. رضاشاه دارای طبعی خشن بود، ولی محمدرضا حتی در اوج قدرت خجالتی بود. او به اندازه پدرش سختگیر نبود. اگرچه مخالفتی هم با نظم و انضباط در زندگی نداشت. او معمولاً لباس معمولی میپوشید؛ ولی هرگاه لباس نظامی در برمیکرد، برخلاف پدرش آن را به انواع مدالها میآراست. او به غیر از مواقعی که در تعطیلات یا در سفر بود، اغلب اوقات خود را در دفترش میگذراند.[۲۰۰]
پرخور نبود، در هر وعده کم غذا میخورد و میانوعدهها چیزی نمیخورد. چیز بسیاری در بشقاب غذایش باقی نمیماند. به ندرت نوشیدنی الکلی مینوشید. به کلهپاچه (که بیشتر در خانه مادرش میخورد) علاقه داشت، اما این غذا با معدهاش سازگاری نداشت. جوجه و ماهی کباب شده را میپسندید.[۲۰۱]
محمدرضا شاه نیز مانند پدرش، هم به سیاست انگلیس سخت ظنین بود و هم از آن وحشت داشت.[۲۰۳] او متقاعد شدهبود که بریتانیا از طریق حزب توده، روحانیون عالیرتبه از جمله خمینی و رژیم بعث عراق، علیه او فعالیت مینماید. به همین نسبت وی اعتقاد داشت که روسها در جریان ناآرامیهای دانشجویی ایران دست دارند و شرکت نفتی، سازمانهای چریکی مسلمان و مارکسیست را در برابر رژیم وی تحریک میکند. او همچنین مظنون بود که یک نیروی پنهان، ایالات متحده آمریکا را تحت کنترل دارد، کندی و هر کس دیگری که در برابر آن قرار گرفت را به قتل میرساند.[۲۰۴]
بر اساس دیدگاه وی، بریتانیا به دلیل علاقهمندی به «سرک کشیدن در هر کاری» در ایجاد حزب توده دست داشت. تلاش برای ترور او در سال ۱۳۲۸ توطئهای بود که مشترکاً توسط حزب توده، روحانیون «محافظهکار افراطی» و انگلیسیها که دختر باغبان سفارتشان دوستدختر تروریست بود، و «دوست دارند نخود هر آشی بشوند»، به اجرا درآمد. مصدق نیز با وجود «ژست مردمی» خود، یک عامل انگلیسی بود و به این دلیل با پست نخستوزیری در زمان جنگ جهانی دوم موافقت کردهبود که تأیید ارباب خود را گرفته بود.[۲۰۵]
از نظر شاه، هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش میداند، چون بهواسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود.[۲۰۶] به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع»، عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده میشدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که سیا به همراه امآیسیکس انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.»[۲۰۷] وی مدعی میشود که سرنگونی او توسط «ترکیب عجیبی» از نه تنها روحانیون، حزب توده و شرکای نفتی، بلکه توسط رسانههای غربی و نیز کابینههای کارتر و تاچر صورت گرفت.[۲۰۸]
به گفته میلانی، شاه در شرایط بحرانی، ریشه مشکلات را نه در عوامل داخلی، بلکه در توطئههای خارجی سراغ میکرد. به همین خاطر راه حلش برای بحران هم بیشتر معطوف به این توطئهها بود و کمتر به ریشه یابی یا برطرف کردن علتهای داخلی بحران توجه داشت.[۲۰۹] شاه همه نیروهای مخالف خود را بازیچه دست نیروهای خارجی میدانست. میپنداشت که این گروهها، اهرم فشار بر او در مذاکرات مهم نفتی هستند. هنگامی که موج تظاهرات گسترش پیدا کرد، شاه به برخی از رهبران تیم مذاکرهکننده ایران دستور داد با نمایندگان شرکتهای نفتی وارد مذاکره شوند و خواستههایشان را برآورده کنند. جدای از این، شاه در ماههای پیش از انقلاب بارها بر آن شد تا از خواستههای آمریکا و انگلیس آگاه شود. شاه احمد قریشی و همایون صنعتیزاده (که به تصورش از معتمدان آمریکا و انگلیس بودند) را به دربار فراخواند و از هر دو پرسشی واحد داشت: «این آمریکاییها از ما چه میخواهند؟»[۲۱۰] شاه گاهی مخالفانش را، مشتی «مارکسیست، تروریست، دیوانه و جانی» میخواند؛ ولی وقتی بالاخره در اکتبر ۱۹۷۸ (مهر ۱۳۵۷) با هلیکوپتری فراز تهران گشتی زد و ابعاد تظاهرات را به چشم خود دید، یکباره نه تنها دلزده که سخت نگران شد. تردیدی نداشت که تنها به تمهید خارجیها چنین تظاهرات گسترده و انسجامیافته، سازمان یافته بود. همان شب با سفیران آمریکا و انگلیس دیدار کرد. میگفت کشورهای متبوع دو سفیر مسئول وضعیت ایران هستند. به زبانی تلخ و پر طعنه از دو سفیر پرسید: «مگر من با شما چه کردهام؟». میگفت خیانت غربیها به او و ایران همانند خیانتی که در کنفرانس یالتا (که منجر به واگذاری اروپای شرقی به شوروی شد) است.[۲۱۱] در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۷) شاه و بسیاری از مقامات عالیرتبه رژیم پهلوی، ارزیابی غلوآمیزی از قدرت آمریکا و انگلیس داشتند. گمان داشتند که این دو کشور میتوانند همه اتفاقات در ایران و اکثر جهان را نه تنها کنترل، که تنظیم کنند. اگر در یکی از رسانههای غرب، به ویژه بیبیسی، گزارشی در نقد شاه پخش میشد، همین یک گزارش کافی بود که شاه و مخالفانش متقاعد شوند که غرب برای ایران نقشهای نو کشیده و شاه دیگر ضربه پذیر شدهاست. کار نگرانی از نقش بیبیسی در تقویت و ترویج مخالفت با رژیم به جایی رسید که برخی از سران نیروی هوایی به شاه توصیه کردند که شبی با استفاده از جنگندههای نیروی هوایی، دکل مخابراتی بیبیسی را ویران کنند.[۲۱۲]
در دوران تحصیل و در میان دروس، محمدرضا به ورزش علاقه زیادی داشت. کشتی و سوارکاری ورزشهای مورد علاقه وی بود. بعدها به فوتبال، چوگان و دوچرخهسواری نیز علاقهمند شد.[۲۱۴] سوابق مدرسه له روزه، محمدرضا را یک ورزشکار عالی در فوتبال و شنا معرفی میکند.[۲۱۵]
او از جوانی تنیس بازی میکرد و این ورزش را تا زمانی که مشکل بینایی پیدا کرد، ادامه داد. همچنین اسکی را در نوجوانی در سوئیس آموخت. در بازگشت به ایران، چوبهای اسکی را بر دوشش میگذاشت و برای اسکی به تپه الهیه در شمال تهران میرفت. بعدها او اسکی را در کوههای البرز و پیستهای شمشک و دیزین در نزدیک تهران و همچنین کوههای آلپ در نزدیک ویلای خود در سن موریس سوئیس ادامه داد. او همچنین یک سوارکار ماهر بود. در رانندگی و خلبانی، به سرعت علاقه داشت.[۲۱۶]
از سالهای آغازین پادشاهی، او برنامه ناهار مردانه جمعهها را برقرار کرد. دوستانی مانند محمد خاتمی به این میهمانیها دعوت میشدند و به بازیهای ورزشی مانند والیبال میپرداختند. با گذر زمان، پوکر جای ورزش را گرفت. اگرچه گفته میشود که این بازیها بر سر پول بود، اما مبلغ قمار و شرطبندی، ناچیز بودهاست. پس از مدتی، به دلیل پخش شایعههایی، شرطبندی متوقف شد و مبلغ قمار در ورقبازی نیز به پول جزئی کاهش یافت.[۲۱۷]
او خود را همانند پدرش یک «مؤمن واقعی» میدانست.[۲۱۸] به گفته افخمی با آنکه خانواده محمدرضا چندان مذهبی نبودند، ولی محمدرضا در کودکی تحت تأثیر جامعه مذهبی ایران و افسانههای مذهبیای که اقوام، خدمتکاران و دایههایش برای او میگفتند، به تدریج با حماسههای ایرانی-اسلامی آشنا شد. به گفته اشرف، بعضی از این داستانها هیچگاه از ذهن محمدرضا پاک نشدند.[۲۱۹] مادر محمدرضا برخلاف رضاشاه بسیار مذهبی بود. محمدرضا که بیشتر دوران کودکیاش را در کنار مادرش بود، تحت تأثیر عقاید مادرش گرایشهایی مذهبی یافت.[۲۲۰][کدام صفحه؟] او در سن نوجوانی و زمانی که در سوئیس بود، نمازهای یومیه را به جا میآورد.[۲۲۱] ولی آبراهامیان میگوید که رضاشاه هم مذهبی بود. یکی از دلایل خود را اسامی شیعی فرزندان رضاشاه (مثل محمدرضا، غلامرضا، علیرضا، احمدرضا، عبدالرضا و حمیدرضا) میداند.[۲۲۲]
ریشه گرایش مذهبی او همچنین به بنیه جسمی ضعیف او در خردسالی بازمیگردد. او یکبار در کودکی به بیماری سخت تیفوئید مبتلا شد. زمانی که پزشک گفته بود: «تنها کار دیگری که از دست ما برمیآید دعا کردن است» او در یک رؤیا، علی بن ابیطالب را دید که برای او داروی شفابخشی آورد. سالها بعد، محمدرضا باور داشت که ارتباطی میان آن مکاشفه و بهبودیاش وجود داشتهاست. او از دو مکاشفه مشابه دیگر نیز در زندگی خود یاد کردهاست. او زمانی را به یاد میآورد که زمانی که سوار بر اسب به امامزاده داوود سفر میکرد، سقوط کرد. او در رؤیا دید که ابوالفضل العباس او را از سقوط نجات داد. پدرش این رؤیا را هیچگاه باور نکرد. او مکاشفه دیگری را اینبار دربارهٔ ملاقات با امام زمان در کتاب خود تعریف کردهاست.[۲۲۳]
در مصاحبهای که اندکی پیش از مرگ وی در قاهره انجام شد، محمدرضا عنوان کرد که اعتقادات مذهبی، بخش قلبی و روحانی هر جامعهاست و بدون آن جامعه به انحطاط کشیده خواهد شد. او در این مصاحبه ادیان واقعی را بهترین تضمین سلامت اخلاقی و استحکام روحانی جامعه دانست.[۲۲۴]
او روش رضاشاه را در قلع و قمع روحانیت شیعه در پیش نگرفت و به آنان (همچون سید حسین طباطبایی بروجردی) احترام میگذاشت. اما پس از مرگ بروجردی و مرجعیت روحالله خمینی فاصلهاش با روحانیت شیعه زیاد شد. مخالفت خمینی با اصول انقلاب سفید در سال ۱۳۴۲ سرآغاز این فاصله بود که به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد.[۲۲۵]
محمدرضا پهلوی چند سال پس از رسیدن به سلطنت چنین ادعا کرد که «عقاید اسلامی راه نجات بشریت است». او روحانیت را متحد خود در برابر نفوذ کمونیسم میدانست و به توسعه مساجد در کشور کمک کرد بهطوریکه تا سال ۱۹۶۰ میلادی تعداد مساجد به ۵۵٬۰۰۰ (و حتی بنابر آمارهای دیگر به ۷۵ هزار) و تعداد حوزهها از ۱۵۴ به ۲۱۴ عدد رسید. این افزایش در نیمه دوم پادشاهی او حتی بیشتر بود. او روحانیان را قلباً طرفدار سلطنت میدانست و بارها بیان کرده بود که روحانیان تنها سنگر قابل اطمینان در برابر «سکولار» شدن و «کمونیستی» شدن ایران هستند.[۲۲۶] با شروع سیاستهای محمدرضا برای مدرنسازی ایران، او به درستی دریافته بود که علما مهمترین مانع در سر راه برنامههای توسعه او برای پیشرفت کشور ایران هستند؛ ولی او قدرت علما را برای به جنبش درآوردن تودهها علیه حاکمی که برچسب «دشمن اسلام» به او خورده بود، دست کم گرفتهبود.[۲۲۷]
طبق یک ارزیابی داخلی سفارت انگلیس در ۷ اوت ۱۹۵۸، دست شاه، خانواده و دوستان او تنها از شاخههای اندکی از فعالیتهای اقتصادی کوتاه مانده بود. این گزارش به علاقه مستقیم و شخصی محمدرضا به فعالیتهای بانکی، نشر، تجارت در سطح خرد و کلان، حمل و نقل، صنعت ساخت، صنایع جدید، هتلها، فعالیتهای کشاورزی و حتی مسکنسازی اشاره میکند. طبق این گزارش صددرصد سهام بانک عمران، چهل و نه درصد سهام یک کمپانی جدید برای کارهای آبیاری و قایقسازی و تعمیرات در دریای خزر متعلق به شاه بود. این گزارش تخمین میزند که شاه صاحب ۱۳ هتل و ۴ هتل دیگر در حال ساخت است و گفته میشود که شاه سهامدار یک کارخانه کود شیمیایی، یک کارخانه سیمان یک سیلوی غله و یک کارخانه چغندر قند است.[۲۲۸] بنابر یک گزارش مشترک سفارت آمریکا و انگلیس، شاه در این زمان در تجارت فعال میبود و کمپانی واردات «ماه» را صاحب میبود که در ابتدا به کار واردات از انگلیس میپرداخت و در حال حاضر در طرحهای برقرسانی میپردازد. همین کمپانی در ساخت یک پل بر روی رود کارون و طرحهای اکتشافی اورانیوم فعال میبود. این گزارش از دخیل بودن شاه در طرحهای تولید دارو و کنترل او بر سازمان ملی کشتیرانی حکایت میکند. تمام ثروت شاه در این زمان ۱۵۷ میلیون دلار برآورد شده بود. این رقم پول نقدی که شاه در خارج از ایران صاحب بود را شامل نمیشد. چند سال بعد مهدی سمیعی، مشاور مورد اعتماد شاه، از یک بانکدار آمریکایی شنیده بود که شاه بیش از ۱۲۰ میلیون دلار در حسابهای مختلفش دارد. هنگامی که شایعات مخرب در مورد فساد خاندان سلطنتی افزایش یافت، در تاریخ ۴ اکتبر ۱۹۶۱ شاه بنیاد غیرانتفاعی پهلوی را تأسیس نمود و تمام شرکتهای خود از جمله بانک عمران را وقف این سازمان نمود. به علاوه حدود دو هزار روستا را که از پدرش به ارث برده بود با قیمتی نازل یا به رایگان به روستاییان شاغل در آن بخشید.[۲۲۹]
ثروتی که شاه از خود باقی گذاشت شبکه پیچیدهای از شرکتها، بنیادها، حسابهای بانکی، زمینهایی در کوستا دل سول اسپانیا[یادداشت ۸] و همچنین شالهای به نام «ویلای سوورتا» برای اسکی در شهر سنت موریتز در کشور سوئیس بود.[۲۳۰]
قرار بود که طبق خواسته شاه، ثروتش به نسبت زیر تقسیم شود: ۲۰٪ به فرح دیبا، ۲۰٪ به پسر بزرگش رضا، ۱۵٪ به فرحناز، ۱۵٪ به لیلا، ۲۰٪ به علیرضا پسر دیگر شاه، ۸٪ به شهناز و ۲٪ به نوهاش مهناز زاهدی. ارزش ثروت تقسیم شده شاه از ۳۰ میلیارد دلار بر طبق برآورد جمهوری اسلامی ایران تا ۱۲۰ میلیون دلار بر طبق گفته بعضی وابستگان به خانوده پهلوی متغیر است. عباس میلانی رقمی نزدیک به ۱ میلیارد دلار را نزدیکتر به واقعیت میداند.[۲۳۱]
در سال ۱۹۶۴ میلادی (۱۳۴۳ خورشیدی) شاه ایران نامزد جایزه صلح نوبل شد. بر اساس اطلاعاتی که در تارنمای رسمی بنیاد نوبل قرار گرفت، نام محمدرضا پهلوی، شاه ایران در فهرست سیزده نفره نامزدهای نهایی جایزه صلح نوبل به چشم میخورد.[۲۳۲] شاه به دلیل میانجیگری میان هند و پاکستان نامزد این جایزه شد.[۲۳۳] در میان این سیزده تن، نامهایی همچون مارتین لوتر کینگ، رهبر مبارزه با نژادپرستی علیه سیاهان آمریکا و بنیاد حمایت از کودکان سازمان ملل متحد یونیسف قرار دارند. این جایزه نهایتاً به مارتین لوتر کینگ رسید. بر اساس سنت دیرینه این بنیاد، اطلاعات مربوط به نامزدها پنجاه سال پس از نامزدی توسط این بنیاد منتشر میشود.[۲۳۲]
محمدرضا پهلوی حاکم بسیاری از نشانها در ایران بود و افتخارات و تزیینات گوناگونی از سراسر جهان دریافت کرد. او تا زمان تاجگذاری شاهنشاهی خود در سال ۱۹۶۷ از عنوان اعلیحضرت استفاده میکرد و پس از رسیدن به شاهنشاهی عنوان اعلیحضرت شاهنشاه همایونی را برای خود اختیار کرد. او همچنین القاب دیگری چون بزرگ ارتشتاران و آریامهر (از ۱۵ سپتامبر ۱۹۶۵) را دارا بود.
او همچنین دکترای افتخاری حقوق (L.L.D.) را در سال ۱۹۶۸ از دانشگاه هاروارد دریافت کرد.[۲۳۴]
محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸ – ۵ مرداد ۱۳۵۹) که به محمدرضاشاه پهلوی و شاه نیز شهرت دارد و تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷ با عنوان رسمی اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر خطاب میشد،[۲] دومین و آخرین پادشاه دودمان پهلوی و آخرین پادشاه ایران از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود. محمدرضاشاه در پی استعفای پدرش رضاشاه پهلوی و با رای مجلس شورای ملی به پیشنهاد محمدعلی فروغی برای حفظ تمامیت ارضی ایران بر اثر هجوم متفقین به پادشاهی رسید و با انقلاب ۱۳۵۷ برکنار شد.
او حاصل ازدواج رضاشاه و تاجالملوک آیرملو بود. در حالیکه ۶ سال داشت، پدرش پادشاه شد و او به ولیعهدی ایران رسید. تحصیلات مقدماتی را در ایران و تحصیلات متوسطه را در سوئیس به پایان رساند و در بازگشت به ایران با درجهٔ ستوان دوم از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد. در جنگ جهانی دوم و همزمان با اشغال ایران در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید. در آغاز، قدرت کمی داشت ولی با پایان اشغال ایران و خروج نیروهای خارجی از کشور، با پشتیبانی آمریکا و با سیاست نخستوزیر وقت، قوام السلطنه، به حکومت خودمختار در آذربایجان و کردستان خاتمه داد. همچنین وی زمینهایی که پدرش از مالکان آنها گرفته بود را به صاحبان پیشینشان بازگرداند.
مدتی پس از نجات از یک ترور نافرجام، با تشکیل مجلس سنا، بر قدرت او افزودهشد. در دوران پادشاهی او، صنعت نفت ایران به رهبری محمد مصدق ملی شد. در سال ۱۳۳۲ با پشتیبانی سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، کودتایی برای برکناری مصدق به راه افتاد. با شکست خوردن کودتای ۲۵ مرداد، محمدرضا شاه ایران را ترک کرد ولی با موفقیت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مصدق برکنار شد و شاه به ایران بازگشت.
شاه به توسعهٔ اقتصادی و افزایش قدرت نظامی کشور علاقه داشت و بخش زیادی از درآمد نفتی کشور را صرف ارتش ایران مینمود. او تحت عنوان انقلاب سفید و با هدف رسمی قرار گرفتن ایران در بین مدرنترین کشورهای جهان تا پایان سدهٔ بیستم مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی مانند اصلاحات ارضی را آغاز نمود. در دههٔ چهل و اوایل دههٔ پنجاه هجری خورشیدی، ایران رشد اقتصادی سریعی را شاهد بود. سپس محمدرضا شاه نظام تکحزبی را در کشور حاکم کرد. سرانجام او در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۵۷ و در پی اعتراضهای گسترشیافته مخالفان به رهبری روحالله خمینی، ایران را برای همیشه ترک کرد. وی در طول زندگی خود سهبار ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد.
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
وی در طول زندگی، چهار کتاب دربارهٔ زندگی خود و ایران نوشت که آخرین آنها اندکی پیش از مرگ وی به پایان رسید. او سرانجام در تاریخ ۵ مرداد ۱۳۵۹ در سن ۶۰ سالگی و در اثر سرطان غدد لنفاوی، در مصر درگذشت و در یکی از مهمترین مسجدهای قاهره به نام مسجد رفاعی به خاک سپرده شد.
محمدرضا پهلوی در روز ۴ آبان ۱۲۹۸ (۱ صفر ۱۳۳۸ ه. ق، ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹) در خانهای اجارهای در محله دروازه قزوین تهران با اصالت مازندرانی زاده شد.[۳] پدر او «رضا سوادکوهی» (سپس «رضاخان میرپنج» و پس از آن «رضاشاه پهلوی») و مادرش نیمتاج[۴] (بعدها تاجالملوک آیرملو) بود.[۵] اصالت خانوادگی محمدرضاشاه از سوادکوه مازندران میباشد. او در کتاب مأموریت برای وطنم اینچنین آوردهاست: «پدرم در سال ۱۲۵۶ در استان مازندران که نزدیک بحر خزر است، پا به عرصه وجود گذاشت. او بر خلاف پادشاهان قاجار که چنانکه گفتم از «نژاد ترک» بودند، از خانوادهای «اصیل ایرانی» بود و پدر و جدش در ارتش ایران با سمت افسری خدمت کرده بودند. جد او در یکی از جنگهای ایران و افغانستان از خود شجاعت و رشادت مخصوصی نشان داده و پدرش فرماندهی هنگی را که در استان مازندران ساخلو داشت، عهدهدار بود .»
سه ماه پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن پدرش، خانواده او به خانهای بزرگتر نقل مکان کردند. در این هنگام محمدرضا ۲ سال داشت. او با پدر و مادر، دو خواهر و یک برادرش به نامهای شمس، اشرف (دوقلو با محمدرضا) و علیرضا پهلوی به خانهٔ تازه خود رفتند. در این خانه او زبان فرانسوی و کلیاتی دربارهٔ فرهنگ غرب، انقلاب فرانسه، روشنفکران غربی و تاریخ غرب را نزد پرستار فرانسویاش مادام ارفع آموخت.[۶]
محمدرضا پس از به پادشاهی رسیدن پدرش و در هفت سالگی به ولیعهدی رسید. در مراسم تاجگذاری پدرش، برای رضاشاه یک تاج اختصاصی ساخته شد. از آن پس، محمدرضا به کاخی اختصاصی در مجموعه قاجاری گلستان برای آغاز آموزشهای رسمی پادشاهی منتقل شد و به همراه بیست تن از همکلاسیهای دستچین شده به مدرسه نظام رفت. رضا شاه تلاش میکرد تا با محمدرضا مانند سایر دانشآموزان کلاس رفتار شود، ولی این کار در عمل ممکن نبود. زیرا همه میدانستند که او ولیعهد است و این یک واقعیت تغییرناپذیر بود.[۷]
محمدرضا پهلوی در پانزدهم شهریور ۱۳۱۰ برای ادامه تحصیل به سوئیس اعزام شد. کشور سوئیس به دقت انتخاب شده بود. این کشور غربی و اروپایی، ولی در اروپای سیاستزده آن روزها، غیر سیاسی بود. خانوادهاش او را تا انزلی بدرقه کردند. کشتی بعد از دو روز به باکو رسید و در ادامه سفر، محمدرضا و همراهانش با قطار و از راه لهستان و آلمان به ژنو در سوئیس رفتند و برای مدت دو هفته در کنسولگری ایران در ژنو اقامت کردند. همراهان اصلی وی در این سفر علیرضا پهلوی، تیمورتاش و پسرش مهرپور تیمورتاش، علیاصغر نفیسی (پیشکار ولیعهد) و مستشارالملک (آموزگار زبان فارسی ولیعهد) بودند.[۸]
با آن که قرار بود ولیعهد در شهر لوزان در دبیرستان لهروزه تحصیل کند، ولی به علت ناهماهنگی در ثبت نام، به مدت یک سال در یک مدرسه معمولی[یادداشت ۱] تحصیل کرد. او در سال نخست در منزل یک خانواده سوئیسی اقامت کرد. از سال بعد وی به دبیرستان لهروزه[یادداشت ۲] منتقل شد. او در آغاز نمیدانست چگونه باید با پسرانی که اهمیت نمیدادند او ولیعهد است، رفتار کند. در ایران او عادت داشت که رفتار متفاوتی با او بشود.[۹]
دبیرستان لهروزه از گرانقیمتترین مدارس جهان است.[۱۰] دروس سخت و سنگین دبیرستان، آموزش اضافه زبان و ادبیات فارسی و سختگیری بیش از حد نفیسی باعث شده بود تا محمدرضا از شرایط موجود ناراضی باشد. او وظیفه داشت که هر هفته برای پدرش نامهای بنویسد و گزارشی از وضع خود و برادرش علیرضا را به پدرش ارائه کند. در تهران این نامهها با تشریفات خاصی به رضا شاه ارائه میشد.[۱۱]
شاه خود در کتاب مأموریت برای وطنم ادعا کردهاست که پیش از بازگشت به ایران در سال ۱۹۳۶ موفق به دریافت دیپلم از مدرسه لهروزه در سوئیس شدهاست، اما سوابق موجود در مدرسه نشان میدهد که محمدرضا پیش از دریافت دیپلم، به درخواست پدرش و به دلایل سیاسی به ایران بازگشتهاست و تحصیلاتش را در ایران ادامه دادهاست. سوابق مدرسه لهروزه، محمدرضا را دانشآموزی «بسیار خوب» توصیف میکنند.[۱۲]
اقامت محمدرضا در سوئیس ۵ سال به طول انجامید. او در ۱۷ سالگی از سوئیس به ایران بازگشت و در دانشکده افسری مشغول به تحصیل شد. نظام آموزشی این دانشکده بر اساس روشهای مدرسه نظامی سن سیر[یادداشت ۳] بود. او دو سال بعد و در ۱۹ سالگی با درجه ستوان دوم از این دانشکده فارغالتحصیل شد. در این دوره او با فتحالله مینباشیان آشنا شد و تحت تأثیر او قرار گرفت.[۱۳]
در این دوره، نشستهای روزانه منظمی میان محمدرضا و پدرش انجام میگرفت. پس از فارغالتحصیلی، او به مقام بازرسی ارتش شاهنشاهی رسید. علاوه بر این، رضاشاه به تدریج محمدرضا را حتی در تصمیمگیریهای مهم خود در امور جاری کشور دخالت داد. او در بیشتر سفرها به گوشه و کنار کشور، رضاشاه را همراهی میکرد. محسن صدر با ذکر خاطرهای نشان میدهد که رضاشاه، به توصیههای محمدرضا عمل میکردهاست.[۱۴]
در شهریور ۱۳۲۰، ایران به دست نیروهای دو کشور انگلستان و شوروی (و بعدها ایالات متحده) به بهانه همراهی رضاشاه با قوای آلمان مورد هجوم گسترده قرار گرفت که از تاب تحمل ارتش نوپای ایران خارج بود و رضاشاه پهلوی پیش از رسیدن قوای متفقین به تهران از پادشاهی استعفا داد و فرزندش را به عنوان جایگزین به مجلس شورای ملی معرفی کرد که مورد تصویب قرار گرفت. این اقدامات به پیشنهاد محمد علی فروغی صورت گرفت تا راه سوء استفاده متفقین را ببندد. بدین ترتیب سالهای آغازین پادشاهی وی با اشغال ایران و پایان جنگ دوم جهانی مصادف شد.
او زمانی به پادشاهی رسید که ۲۲ سال داشت. در میان اطرافیان به کسی اعتماد نداشت، ولی با آنان به شکلی دموکراتیک برخورد میکرد. او متوجه شد که در مسکو، مذاکراتی برای پادشاهی برادرش علیرضا پهلوی انجام شدهاست. پدرش قبلاً یکبار به او گفته بود که مایل است پیش از مرگش، همه مشکلات را از میان بردارد تا محمدرضا به راحتی حکومت کند. برداشت او این بود که پدرش وقتی این حرف را گفته، فکر میکرده که او توانایی لازم برای حکومت کردن نداشتهاست. حتی خود او نیز مطمئن نبود که بدون حمایت پدرش بتواند بر امور مسلط شود.[۱۵]
زمانی که سه مرد قدرتمند آن روزگار (وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت و ژوزف استالین) برای شرکت در کنفرانس تهران به تهران رفتند،[۱۶] میزبانی او را نپذیرفتند و در سفارتهای خود اقامت کردند.[۱۷] تنها استالین بود که به دیدار وی رفت. شاه جوان ناچار شد برای ملاقات با چرچیل و روزولت، به سفارت شوروی (که محل کنفرانس بود) برود. او از اینکه اینگونه تحقیر شد، رنجید و این رنجش هرگز التیام نیافت.[۱۸]
قراربود متفقین حداکثر تا ۶ ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم، نیروهای خود را از ایران خارج کنند، ولی شوروی در عمل، این قرار را زیر پا گذاشت. پیشهوری با حمایت شوروی در تبریز و قاضی محمد در کردستان علم خودمختاری برداشتند.[۱۹] شاه اینبار با کمک آمریکا[۲۰] و سیاست قوام السلطنه موفق شد حمایت شوروی را از شورشیان بردارد و با کمک ارتش، آذربایجان و کردستان را تحت کنترل بگیرد. او همچنین فرصت یافت تا اقتدار ازدسترفته خود را بازگرداند و قدرت را در دست خود قبضه کند.[۲۱] روزنامهها با عناوینی همچون «نخستین دستاورد بزرگ در راهی طولانی» و «خطر تجزیه ایران توسط یک پهلوی برطرف شد» از او در تبریز استقبال کردند.[۲۲]
او همچنین با واگذاری مالکیت زمینهای رضاشاه به سکنه آنها محبوبیت بیشتری در عرصه داخلی کسب کرد.[۲۳]
در دی ۱۳۲۷ شایعاتی به وزارت امور خارجه آمریکا رسید که شاه به دنبال فرصتی برای اصلاح قانون اساسی مشروطه و بالابردن قدرت خود در مقابل مجلس است. تنها یکماه بعد در ۱۵ بهمن با ترور نافرجام شاه در دانشگاه تهران، این فرصت به دست وی افتاد.[۲۴] فقط یکی از گلولههای ضارب، ناصر فخرآرایی، به شاه برخورد کرد؛ ولی باعث آسیب جدی شاه نشد.[۲۵] چند لحظه بعد، ضارب بدون بازجویی در همان محل ترور کشته شد و انگیزههای او از این کار در پردهای از ابهام باقیماند.[۲۶]
بعدها گفته شد که وی عضو یک گروه کمونیستی-اسلامی بودهاست. شاه با همین بهانه، نهتنها همه مخالفین مذهبی و چپگرای خود را سرکوب کرد،[۲۷] بلکه حتی به شکلی غیررسمی انگشت اتهام را به سوی انگلستان نیز نشانه گرفت.[۲۸] این در شرایطی بود که از سوی انگلستان تحت فشار قرارداشت تا قرارداد نفتی جدیدی با آنان امضاء کند.[۲۹] به گفته یرواند آبراهامیان شاه به بهانهٔ این ترور، یک «کودتای سلطنتی» به راه انداخت.[۳۰] این ترور «موهبتی در لباس مبدل برای شاه» بود.[۳۱]
سپس در شرایطی که حکومت نظامی اعلام شده بود، انتخابات مجلس مؤسسان برگزار شد.[۳۲] این مجلس علاوهبر افزایش اختیارات شاه،[۳۳] تشکیل مجلس سنایی را تصویب کرد که نیمی از سناتورهای آن از سوی شاه منصوب میشدند.[۳۴]
در یک گزارش دولتی آمریکایی در بهار ۱۳۲۸ (چند ماه پس از ترور) چنین درج شدهاست: «همه آثار رهبر بودن، در شاه ناپدید شدهاست. او که تاکنون تظاهر میکرد مایل است رهبری «پیشرفت و اصلاحات» را بر عهده داشته باشد، در عمل، نه توانایی این رهبری را دارد و نه شخصیت لازم برای اینکار را.»[۳۵]
در طول دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه میلادی، سهم درآمد ایران از قرارداد ۱۹۳۳ بسیار کم بود.[۳۶] به عنوان نمونه در سال ۱۹۵۰ میلادی، (بالاترین درآمد ایران) سهم ایران به کمتر از ۱۲ درصد رسیده بود[۳۷] و مجموع دریافتی ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس، تنها ۱۶ میلیون پوند بود. در همین سال دولت انگلستان از درآمدهای این شرکت تنها نزدیک به ۵۱ میلیون پوند مالیات اخذ میکرد. این قرارداد قرار بود در سال ۱۹۶۱ خاتمه یابد و شاه تحت فشار قرار گرفته بود تا قرارداد گس-گلشائیان را که خاتمه آن سال ۱۹۹۳ بود بپذیرد.[۳۸][۳۹] مدیران انگلیسی شرکت نفت ایران و انگلیس حس میکردند تا زمانی که بر شاه نفوذ دارند، نیاز به هیچ تغییری نیست. آنان شاه را به دلیل نقش انگلستان در به قدرت رسیدن وی، به این کشور مدیون میدانستند.[۴۰]
پیش از آغاز مبارزات ملی شدن نفت و پیش از مذاکرات گس-گلشائیان، شاه و رزمآرا به دنبال اجرایی شدن مدل ۵۰–۵۰ بودند. شاه نگران بود که هرگونه تلاش برای ملی کردن نفت، منجر به خراب شدن روابط میان ایران و انگلستان شود.[۴۱] سرانجام او به هیئت دولت گفت که قیمت تضمینی توافق شده را بپذیرند و به این ترتیب، قرارداد گس-گلشائیان به امضاء رسید. لایحه مزبور ۴ روز پیش از پایان دوره پانزدهم مجلس شورای ملی برای تصویب به مجلس رفت، ولی با هوشیاری فراکسیون اقلیت، دوره مجلس پیش از تصویب قرارداد، خاتمه یافت.[۴۲]
با تشکیل مجلس شانزدهم، نه تنها قرارداد گس-گلشائیان رد شد، بلکه ماده واحده قانون ملی شدن صنعت نفت در دستورکار مجلس قرار گرفت. سفارت انگلستان از طریق اسدالله علم از شاه خواست تا تمام تلاش خود را برای ممانعت از تصویب این طرح انجام دهد؛ ولی شاه در این مرحله مصمم بود تا در کار مجلس دخالت نکند. در واقع افکار عمومی چنان بود که هیچ حکومتی حاضر به مخالفت یا رد کردن این طرح نبود.[۴۳] حتی زمانی که آمریکاییها به او هشدار دادند که ملی شدن صنعت نفت در ایران، منافع نفتی آمریکا در سایر نقاط جهان را نیز به خطر انداختهاست، شاه از آمریکاییها خواست که از او نخواهند که با این طرح مخالفت کند. او از قدرت روزافزون جبهه ملی در بهت فرورفته بود.[۴۴] سرانجام طرح به تصویب رسید و صنعت نفت ملی شد.[۴۵]
از مهمترین دلایل اختلاف بین شاه و نخستوزیر ایران، محمد مصدق، تلاش مصدق برای در کنترل گرفتن ارتش بود. در طول دوران نخستوزیریاش، مصدق کوشید تا قدرت شاه را محدود به چارچوب مشخصشده در قانون اساسی مشروطه کند و او در غیر از ارتش در حوزههای دیگر موفق شدهبود. در آن زمان ارتش عمدتاً وفادار به شاه باقیماندهبود و تحت تأثیر مستشاران نظامی امریکاییاش بود. هر چند افرادی در ردههای بالای ارتش، طرفدار مصدق بودند.[۴۶] مصدق تلاش کرد تا پست وزارت جنگ را از کنترل شاه خارج کند اما شاه نپذیرفت. مصدق استعفاء کرد؛ ولی با گسترش اعتراضات، شاه ناچار به عقبنشینی شد. مصدق به قدرت بازگشت و خانواده شاه را از کشور تبعید کرد.[۴۷] در این دوره مصدق به وضوح، قدرت برتر کشور (نسبت به شاه) بود.[۴۸]
یک سال پس از رویداد ۳۰ تیر ۱۳۳۱، شاه طی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با طرح سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، مصدق را برکنار کرد. این عملیات از روز ۲۵ مرداد آغاز شد. شاه پیش از آغاز عملیات به ویلایش در کلاردشت رفت و با شکست خوردن اولین مرحله از کودتای ۲۵ مرداد ابتدا به بغداد و سپس به رم رفت؛ ولی سه روز بعد، طرفداران شاه موفق به اجرای کودتای ۲۸ مرداد و تسخیر ساختمان رادیو و سایر مراکز دولتی شدند. تنها پس از آن بود که شاه به ایران بازگشت. مصدق برکنار، زندانی و پس از پایان دوره زندان، به احمدآباد تبعید شد.[۴۹]
یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، با تلاش شاه قرارداد کنسرسیوم به امضاء رسید. بر اساس این قرارداد، کنسرسیومی از کارتلهای نفتی آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی و هلندی، انحصار استخراج و تولید نفت در سراسر خاک ایران را به دست آوردند. سهم درآمد ایران بر پایه ۵۰–۵۰ در نظر گرفته شد.[۵۰]
پس از بازگشت به قدرت، شاه مصمم شد تا از تکرار شرایطی مانند زمان مصدق جلوگیری کند. این کار با گذاشتن پا در جای پای پدر و نادیده گرفتن کارکردهای اساسی قانون اساسی مشروطهٔ سال ۱۳۸۵ قمری/۱۹۰۷–۱۹۰۶ میلادی همراه بود. در این قانون اساسی، هیئت دولتی پاسخگو به یک نهاد پارلمانی برآمده از یک انتخابات آزاد بود و قدرتی محدود برای شاه پیشبینی شدهبود و از آزادی بیان و مطبوعات جز در موارد محدودی حمایت میشد.[۵۱] در سال ۱۹۵۴ انتخابات مجلس هجدهم به صورت کنترل شدهای و با کاندیداهایی دستچین شده برگزار شد. در این مجلس، به مانند مجلسهای بعدی، تنها وفاداران به شاه توانستند به مجلس راه یابند. در سال ۱۹۵۵، فضلالله زاهدی از نخستوزیری کناره گرفته و شاه، حسین علا را به نخستوزیری منصوب کرد.[۵۲] برنامه اول توسعه اقتصاد سال ۱۹۴۹ به علت نبود درآمدهای نفتی در دوران ملی شدن نفت عقیم ماند. اما در طی برنامه دوم توسعه اقتصادی بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۲ میلادی پروژههای متعدد برق-آبی به اجرا درآمد که بخشی از این موفقیت بخاطر کشف میدانهای جدید نفتی در حوالی قم در سال ۱۹۵۶ بود.[۵۳] از سال ۱۹۵۷ ایران اولین سری قراردادهای نفتی برپایه مشارکت را با شرکتهای خارجی منعقد کرد. این نوع قراردادها از نظر روانی برای ایرانیان راضیکنندهتر بود تا قراردادهای قبلی با شرکت نفت ایران-انگلیس که براساس درصد از سود[یادداشت ۴] بود.[۵۴]
در سال ۱۹۵۷ میلادی شاه به این نتیجه رسید که اوضاع داخلی ایران، به آرامش نسبی کافی رسیدهاست که فعالیتهای سیاسی در حد محدودی مجاز باشد. در این سال وضعیت حکومت نظامی لغو شد. شاه تلاشی جدید در جهت تشکیل سیستم پارلمانی به سبک غربی کرد. او یک حزب محافظهکار به نام مِلّیون و یک حزب لیبرال به نام مردم تشکیل داد. اما این تلاش موفقیتآمیز نبود. در آن زمان اعتراضات به تقلب در انتخابات مجلس بیستم باعث شد که شاه این مجلس را منحل کند.[۵۵]
زمستان ۱۳۳۳، دانشگاه کلمبیا در نیویورک به محمدرضا پهلوی دکترای افتخاری حقوق داد.[۵۶] شاه متقاعد شده بود که از دید مردم ایران او رهبری قدرتمند و محبوب است. او خود را رهبری عادل میدانست که ۹۹٪ مردم ایران پشتیبان برنامههای او برای توسعه ایران هستند.[۵۷] با اینحال سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تحت فرمان شاه تشکیل شد و وظیفه امنیت داخلی را بهعهده گرفت[۵۸] و در عمل به سرکوب مخالفان داخلی پرداخت.[۵۹]
سقوط نظامهای سلطنتی در کشورهای مصر و عراق در دهه پنجاه میلادی شاه را بیمناک نمود؛ ولی تا سال ۱۹۵۸ شاه موفق شد که تمام قدرت در ایران را در مشت خود بگیرد. نخستوزیران اکنون موظف بودند که مستقیماً به او گزارش بدهند. در این زمان، شاه در ملاقاتی با کابینه گفت که او «سرچشمه قدرت در کشور» است و جزئیات وقایع در تمام سازمان دولتی باید به اطلاع او رسانده شود.[۶۰] در سال ۱۹۵۸ سیاستگذاران آمریکا، بسیار نگران سطح نارضایتی در طبقه متوسط ایران بودند و وقوع یک انقلاب یا کودتای نظامی را در این زمان پیشبینی میکردند. آمریکا به این نتیجه رسید که باید در این مقطع زمانی از شاه حمایت نمود، اما باید همزمان تمام تلاشها را برای تشویق شاه برای انجام اصلاحات ضروری به کار برد.[۶۱]
در شهریور ۱۳۳۹، اوپک با مشارکت ایران پایهگذاری گردید. در طول سالهای بعد شاه هیچگاه اشتیاق خود را برای افزایش قیمت نفت مخفی نکرد. او همه ساله نمایندهای به نزد رؤسای کنسرسیوم میفرستاد و از آنان میخواست تا سهم ایران را افزایش دهند. افزایش درآمد نفتی طی این سالها مخارج توسعه نظامی مورد نظر شاه را تأمین میکرد.[۶۲]
شاه در روز تولد ۴۸ سالگی خود، تاجگذاری کرد.[۶۳]
فشار آمریکا بر شاه برای آغاز اصلاحات در ایران، از ۳ سال پایانی ریاستجمهوری آیزنهاور شروع شد.[۶۴] هر چند شاه از زمان رسیدن به سلطنت در مورد ضرورت اصلاحات اراضی سخن میراند.[۶۵] به گفته عباس میلانی، نشانههای مخدوش شدن چهره شاه و قدرت مخالفان در شکلدادن افکار عمومی را این زمان میتوان دید. برخلاف سابقه طولانی طرح ایدههای شاه برای اصلاحات اراضی، افکار عمومی در این زمان چنین میپنداشت که این اصلاحات با «دستور» آمریکا شروع شدهاست.[۶۶] به گفته سعید رهنما و سهراب بهداد، در سال ۱۳۴۱ شاه تحت فشار کندی،[۶۷] و با کمک دو نخستوزیر قابل به نامهای علی امینی و اسدالله علم و وزیر کشاورزی حسن ارسنجانی[۶۸] مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی را با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت» به اجرا گذاشت. این مجموعه در ابتدا شامل اصلاحات ارضی و چهار اصل دیگر بود[۶۹] که بعدها به نوزده اصل افزایش یافت.[۷۰]
مخالفان اصلی برنامههای اصلاحی شاه دو گروه قدرتمند بودند: جبهه ملی از سویی و طبقه مذهبی و متحدانشان در بازار از سوی دیگر. جبهه ملی در اعلامیهای در ۱۱ نوامبر ۱۹۶۱ (۲۰ آبان ۱۳۴۰) انقلاب سفید را «بازگشت به استبداد» دانست. علما نیز مخالف افزایش قدرت شاه، اصلاحات اراضی و اعطای حقوق مدنی به زنان بودند.[۷۱] در فوریه ٬۱۹۶۰ حسین بروجردی، مرجع تقلید بانفوذ شیعه، فتوایی مبنی بر حرام بودن تصرف اراضی صادر نمود. در ۵ ژوئن ۱۹۶۳ (۱۵ خرداد ۱۳۴۲) علما تظاهرات خشونتآمیزی را در تهران ترتیب دادند که توسط نیروهای امنیتی سرکوب شد. روحالله خمینی دستگیر شد[۷۲] و مدتی را در زندان گذراند. خمینی سال بعد به ترکیه و سپس به عراق تبعید شد.[۷۳]
شاه گمان داشت که با اجرای اصلاحات ارضی، نهتنها حمایت آمریکا را به دست خواهد آورد، بلکه با از میان برداشتن نظام ارباب رعیتی، دهقانان را نیز به جمع حامیان خود خواهد افزود.[۷۴] هدف رسمی این بود که ایران تا پایان قرن بیستم در بین مدرنترین کشورهای جهان قرار داشته باشد.[۷۵]
در عمل، انقلاب سفید شاه، به نتیجه مطلوب شاه نرسید.[۷۶] شاه انقلاب سفید خود را به «بزرگترین نمایش تبلیغاتی که دنیا تاکنون دیده بود» تبدیل کرد.[۷۷] انجام این اصلاحات، نظام تولید ثروت طبقه اشراف را که از متحدان شاه بودند، دگرگون کرد. از سوی دیگر انقلاب سفید، شکاف میان مذهبیها با شاه را گسترده کرد.[۷۸] از میان اصلهای انقلاب سفید، اصلی که بیش از بقیه موجب تحریک و موضعگیری مخالفان مذهبی گردید، اصل حق رأی زنان بود.[۷۹] در یک گزارش سازمان سیا آمدهاست که هر روز ایرانیان بیشتر و بیشتری اصلاحات موجود در این برنامه را رد میکنند.[۸۰]
یک ارزیابی اطلاعاتی سازمان سیا در ۸ اکتبر ۱۹۷۱ در مورد ایران، در ابتدا به تمجید اخلاقِ کاری شاه و موفقیتهای او در بهبود معیشت مردم میپردازد و مینویسد «بیشتر مردم به قدری سرگرم موفقیت در حوزههای دیگر هستند که فرصتی برای نق زدن در مورد سیاست ندارند.» این گزارش شاه را فردی «ایزوله» میخواند که در محیط رسمی دربار و در وضعیت «نبود تاسفآور ارتباط از پایین به بالا به سوی او» بهسر میبرد. هیچیک از مقامات ایران جرأت نمیکنند اشتباه بودن کاری از شاه را به او گوشزد کنند.[۸۱]کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
شاه بار دیگر در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ در برابر پلههای کاخ مرمر بهدست یکی از سربازان وظیفه گارد جاویدان به نام رضا شمسآبادی ترور شد. این ترور نیز نافرجام ماند و شاه هیچ آسیبی ندید.[۸۲]
با وقوع جنگ اعراب و اسرائیل و تحریم فروش نفت توسط کشورهای عربی[۸۳] شاه حاضر به پیوستن به تحریم نفتی نشد.[۸۴] ایران، عربستان را از لحاظ تولید نفت پشت سر گذاشت و در سال ۱۹۷۰ بزرگترین تولیدکننده نفت در خاورمیانه شد.[۸۵]ریچارد نیکسون برای مقابله با قیمت بالای نفت ناچار شد تا دو بار (در سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲) ارزش دلار را کاهش دهد. اوپک نیز به رهبری شاه با این حرکت مقابله کرد و دو بار (هر بار اندکی پس از کاهش ارزش دلار) قیمت نفت را افزایش داد. از سوی دیگر، اکتشاف نفت در داخل مرزهای آبی خلیج فارس، به شاه این امکان را داد تا با شرکتهای کوچک و جدید خارج از کنسرسیوم، قراردادهای کشف و استخراج جدید منعقد کند.[۸۶]
در فاصله دهساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱، تولید ناخالص ملی ۴ برابر شد و استانداردهای بهداشت بهطور چشمگیری افزایش یافت. در نتیجه رشد جمعیت به میزان هشداردهنده ۳٪ درصد در سال رسید و ایران دیگر قادر به تولید مواد غذایی مورد نیاز خود نبود. در سال ۱۹۶۷ دین راسک پایان رسمی کمکهای اقتصادی آمریکا به ایران را اعلام نمود. در بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۶۷ ایران ۶۰۵ میلیون دلار کمک مالی و ۱۱۲ میلیون دلار مواد غذایی در قالب برنامه «غذا در برابر صلح» دریافت نمود.[۸۷]
با این وجود، مخالفان شاه از هر فرصتی برای خوار و خفیف نشان دادن شاه نهایت استفاده را میکردند و حاضر به پذیرش هیچ پیشرفتی توسط شاه نبودند. برای مثال، نقش شاه در اوپک را سند دیگری بر «نوکری» امپریالیسم آمریکا توسط شاه عنوان میکردند. آنان این تئوری را پیشنهاد میکردند که قیمت بالای نفت، باری بر روی ژاپن و اروپا و به سود آمریکا است.[۸۸] مثال دیگری که رویکرد شاه و مخالفانش در مورد مسائل سیاسی را نشان میدهد، مسئله زندانیان سیاسی بود. مخالفان این ادعای عجیب را مطرح میساختند که در ایران «صدها هزار» زندانی سیاسی وجود دارد در حالی که تعداد واقعی زندانیان سیاسی چیزی نزدیک به ۴٬۰۰۰ نفر بود. یا ادعا میکردند که هزاران نفر زیر شکنجه ساواک کشته شدهاند، در صورتی که تعداد واقعی افرادی که در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا بهخاطر جرایم سیاسی اعدام شدند حدود ۱٬۵۰۰ نفر بود. این رقم کمتر از ارقامی است که توسط مخالفان پیشنهاد میشد.[۸۹] در نقطه مقابل، هرگاه شاه با سؤال رسانههای غربی در مورد زندانیان سیاسی و شکنجه در ایران مواجه میشد، با عنوان اینکه در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد و زندانیان، تنها جنایتکاران هستند، از کنار این سؤالات میگذشت.[۹۰]
در ابتدای دهه پنجاه خورشیدی، میلیونها دلار برای برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران در تخت جمشید هزینه شد و بزرگترین گردهمایی سران کشورهای جهان در آنجا برگزار شد.[۹۱] در سال ۱۳۵۴، شاه آغاز تاریخ را به ۵۵۹ پیش از میلاد تغییر داد و گاهشماری شاهنشاهی را، تاریخ رسمی کشور اعلام کرد. دو سال بعد و در جریان انقلاب، دوباره گاهشماری هجری خورشیدی، گاهشماری رسمی کشور اعلام شد.[۹۲]
در سال ۱۳۵۱، یعنی در خاتمه برنامه عمرانی چهارم، به گزارش سفارت آمریکا در ایران کشور دچار تورم فزاینده شدهاست و قیمت مواد غذایی که سبد غذایی مردم فقیر و متوسط را تشکیل میدهد، تا دو برابر افزایش یافته اما دستمزدها متناسب با آن رشد نکردهاست. کارشناسان سازمان برنامه به محدودیتهای رشد و نیز تورم و نابرابری توزیع درآمد آگاه بودند و لذا در برنامه عمرانی پنجم بر رشد تحصیلات، خدمات بهداشتی، اصلاح توزیع درآمد، ثبات قیمتها، جذب جوانان جویای کار و افزایش رفاه اجتماعی تمرکز کردند. این کار به قیمت توقف پروژههای عمرانی بزرگ و سرمایه بر بود. این طرح در کنفرانسی در شهریور ۱۳۵۱ ارائه شد و شاه آن را مشروط به عدم کاهش هزینههای نظامی پذیرفت. اما پس از بروز جنگ یوم کیپور یا جنگ اعراب و اسرائیل ۱۹۷۳ قیمت نفت ناگهان افزایش یافت؛ لذا در آغاز سال ۱۳۵۳، شاه تصمیم به تطبیق هزینههای عمومی با سطح جدید درآمدهای نفتی کرد و در نتیجه، برنامه عمرانی پنجم بازنویسی شد و وزرا مشتاق به تأمین سرمایههای کلان برای پروژههای عمرانی بزرگی بودند که سال ۱۳۵۱ متوقف شده بود. آنها با دور زدن سازمان برنامه و نخستوزیر، مستقیماً نزد شاه رفته و برای تأمین مالی پروژههای خود مجوز گرفتند. وزرا خواهان برنامه توسعه ای با چهار برابر حجم سرمایهگذاری بودند که عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه، مخالف آن بود. نهایتاً، فریدون هویدا، قادر به اتخاذ موضع میان آنها نشد و سه سناریو را تدوین کرد و به شاه ارائه داد. در کنفرانس رامسر در مرداد ۱۳۵۳ به ریاست شاه، حجم اعتبارات برنامه برای سه سال و نیم باقی مانده از ۳۵٫۷ به ۶۸ میلیارد دلار میرسد و بخش کوچکی از آن به دغدغههای سازمان برنامه اختصاص مییابد. به نوشته بایندر، در خصوص نقش شاه در کنفرانس رامسر دو تصویر متفاوت ارائه شدهاست. در تصویری که وفاداران حکومت پهلوی نظیر مجیدی ارائه دادهاند، شاه جانب ملاحظات سازمان برنامه را گرفتهاست و در تصویر منتقدان وی بر رشد سریع بدون توجه به ملاحظات آن، تأکید داشتهاست. این تصمیمات سبب شد که تورم کشورهای صادرکننده محصولات به اقتصاد ایران تحمیل شود و نیز پایانههای ورودی کشور یارای ورود این حجم واردات را نداشته باشد. در نهایت، اجرای این برنامه منجر به بروز بیماری هلندی در اقتصاد ایران میشود، که البته هنوز به لحاظ نظری توسط اقتصاددانان صورتبندی نشده بود. ورود ثروت بادآورده نفتی به اقتصاد و افزایش فزاینده هزینههای حکومت، منجر به یک تورم شدید و کاهش تولیدات کارخانهها گشت. در نتیجه دولت جمشید آموزگار در سال ۱۳۵۶ مجبور به اتخاذ سیاست ریاضت اقتصادی شد. این وضعیت منجر به بروز نارضایتی عمومی شد که راه را برای انقلاب هموار کرد.[۹۳]
از سال ۱۹۷۲ فعالیتهای تروریستی شدت میگیرد و ایران در وضعیت «حلقه نفرت» فرانتس فانون گیر میافتد: ترور، ضد ترور، خشونت، خشونت متقابل. خشونت افزاینده برخورد نیروهای امنیتی باعث انتقاد کمیسیون بینالمللی قضات در سال ۱۹۷۲ و سازمان عفو بینالملل در سال ۱۹۷۴ میشود. در سال ۱۹۷۵ کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد در حدی بهبود یافتهاست که نیازی به عکسالعملی در مورد ایران نیست.[۹۴]
شاه یکی از پرزرقوبرقترین ارتشهای جهان را در ایران ایجاد کرده بود.[۹۵] بخش زیادی از درآمد نفتی کشور به تجهیز ارتش اختصاص مییافت. بهطوریکه سفرهای متعدد به انگلیس و دیگر کشورهای قدرتمند میکرد و پس از ایجاد رابطه دوستانه با آنها، به خرید تجهیزات نظامی میپرداخت.[۹۶] حتی حامیانی مانند تیمسار دوایت آیزنهاور، نگرانی خود را از پرداختن بیشاز حد شاه به بودجه نظامی، پنهان نمیکردند. او در یک تلگراف محرمانه، شاه را دارای «وسواس نظامی» توصیف کردهاست.[۹۷]
شاه، که خود را یک نابغه نظامی میداند. احساس میکند که کشورش توان نظامی کافی برای دفاع از خود نداشته، یا، مردم ایران وجود چنین قدرتی را در ارتش باور ندارند. او گمان میکند که به تسلیحات مدرن بیشتری برای نمایش نیاز دارد.
با آغاز سلطنت شاه جوان در ۱۳۲۰، احزاب شروع به شکلگیری کردند. تا پیش از واقعه ترور دانشگاه تهران، حزب توده ایران، موفقترین حزب از میان احزاب بود. پس از این ترور، حزب توده ایران غیرقانونی اعلام شد. با وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فعالیت احزاب ملیگرا نیز ممنوع شد. در سال ۱۳۳۶ شاه به این نتیجه رسید که برای پایداری حکومت خود، نیاز به دو حزب دارد. او منوچهر اقبال و اسدالله علم را مأمور تشکیل دو حزب کرد؛ ولی این دو حزب، در خارج از مجلس نفوذی نداشتند. سرانجام مجادله همین دو حزب با یکدیگر بر سر تقلب انتخاباتی، باعث شد که شاه از احزاب خود ساخته نیز ناامید شود[۹۸] و در سال ۱۳۵۳، حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب قانونی کشور ایجاد کند. او اعلام کرد که «هرکسی مایل نیست به این حزب بپیوندد، باید کشور را ترک کند».[۹۹]
شاه مردمسالاری را برای ایران تجویز نمیکرد و آن را یک مانع در برابر توسعه میدانست. او اعتقاد داشت که یک حکومت استبدادی مانند حکومت پدرش برای کشور مفیدتر است.[۱۰۰] شاه حداقل در ۱۶ سال پایانی پادشاهیاش، تصمیمگیرنده نهایی برای تمام تصمیمات کلیدی کشور بود.[۱۰۱]
در عین حال شاه به مدرنیزه کردن ایران پرداخت و مراکز علمی و فرهنگی کشور را گسترش داد. انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی از جمله تصویب قانون اصلاحات ارضی و اعطای حق رأی به زنان از مهمترین فعالیتهای حکومت وی بود.
زمانی که محمدرضا پهلوی به پادشاهی رسید، ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلستان بود. این اشغال تا سال ۱۹۴۶ طول کشید. پس از خروج این نیروها ایران در تلاش برای بازیابی مجدد استقلال خود بود. در این دوران شاه قادر نبود که سیاست خارجی هماهنگی را دنبال کند.[۱۰۲] شاه در این سالها تلاش کرد تا روابط مستحکمی را با غرب پایهگذاری کند.[۱۰۳] بریتانیا که مایل بود به جای گفتگو با یک مجلس و یک هیئت دولت، با یک فرد معامله کند و آمریکا که معتقد بود وجود یک ایران استبدادی در نزدیکی مرزهای شوروی، امنیت آنان را بیشتر تأمین میکند[۱۰۴] و مایل بود که قدرت شاه در ایران افزایش یابد.[۱۰۵] بازگشت شاه به سلطنت پس از ملی شدن صنعت نفت با کمک و حمایت آمریکا بود؛ بنابراین وابستگی شاه به آمریکا عامل تعیینکننده در سیاست خارجی او از این زمان به بعد بود.[۱۰۶] در این سالها، شاه بارها آشکارا در جبهه بلوک غرب و در مقابل بلوک شرق و حتی کشورهای جهان سوم متعلق به جنبش عدم تعهد قرار گرفت. او به آمریکا اجازه داد تا شبکهٔ جاسوسی در مرزهای ایران برپا کند. به پیمان سنتو ملحق شد. با جنبش پانعرب ناصر مخالف نمود و حتی در حین جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسراییل، اسراییل را بهطور دو فاکتو به رسمیت شناخت و در این منازعه، طرف اسراییل را گرفت و ضد فلسطینیان بود. یا در زمانی که اکثریت جهان سوم خواستار بایکوت آفریقای جنوبی بخاطر سیاستهای نژادپرستانه آپارتاید بود، شاه به آفریقای جنوبی نفت میفروخت.[۱۰۷]
از اواسط دهه چهل، شاه برای کاستن از وابستگیهای سیاسی و فنی به غرب، روابطش با شوروی را بهبود بخشید. به دنبال سفر شاه به مسکو در سال ۱۳۴۳ خورشیدی، مناسبات اقتصادی و سیاسی جدیدی با شوروی شکل گرفت. این بهبودی روابط علاوه بر سود اقتصادی، موقعیت و قدرت چانهزنی شاه را در مقابل غرب، رقیبان منطقهای مانند عراق و جمال عبدالناصر و نیروهای مخالف داخلی بالا برد.[۱۰۸]
محمدرضا توانست از اهرم نفت و اوپک استفاده برده و عملاً در آغاز دهه پنجاه توانست به عنوان یک قدرت نفتی و منطقهای حتی با متحدان غربی خود بر سر منافع ایران چانهزنی کند. اما با همه این تلاشها، شاه هیچگاه نتوانست از سایه اشغال ایران در سالهای آغازین سلطنت و وابستگیاش به آمریکا بیرون بیاید. بگفته امین صیقل اکثریت مردم ایران همیشه او را «دستنشانده آمریکا» میدانستند. پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس، شاه نقش «ژاندارم منطقه» را بر عهده گرفت.[۱۰۹]
او حاکمیت نظامی ایران را بر جزایر سهگانه اعمال کرد[۱۱۰] و در عوض، از ادعای حاکمیت بر بحرین دست برداشت.[۱۱۱]پیمان بغداد (بعدها پیمان سنتو) میان کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان منعقد شد.[۱۱۲] شاه از موضع قدرت پیمان الجزایر را امضاء کرد و به اختلافات مرزی با عراق خاتمه داد.[۱۱۳]
این همزمان با «دکترین نیکسون» پس از جنگهای هندوچین بود که آمریکا سعی داشت در سیستم دو قطبی دوران جنگ سرد از طریق قدرتهای منطقهای منافع آمریکا را تأمین کند. آمریکا به ایران به چشم یکی از این قدرتهای منطقهای مینگریست. به دنبال این نظام جدید بینالمللی و نقش جدید ایران، شاه در این زمان درصدد افزایش قدرت نظامی و صنعتی خود برآمد.[۱۱۴][۱۱۵][۱۱۶] سرمایههای غیرمالی ایران جوابگوی برنامههای شاه نبود و شاه دوباره هرچه بیشتر از نظر فنی و نظامی به آمریکا وابسته میشد. در آن زمان سیل مستشاران آمریکایی وارد ایران شد که باعث برانگیخته شدن حساسیتهای منفی مردم ایران شد. حتی با روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا، تغییری در ماهیت سیاست آمریکا و «دکترین نیکسون» به وجود نیامد. با وجود تأکید کارتر بر مسئله حقوق بشر و کنترل فروش سلاح به متحدین غیر غربی آمریکا، کارتر از رهبری و سیاستهای شاه حمایت میکرد و او را به عنوان یک «رهبر بزرگ» ستایش میکرد.[۱۱۷]
سقوط قیمت نفت در میانه سال ۱۹۷۵ باعث سقوط اقتصادی، تورم فزاینده در سالهای ۱۹۷۵ تا ۷۷ شد و نارضایتی عمومی را باعث شد. فرار سرمایهها از ایران آغاز شد. همزمان، سه قشری مهمی که انقلاب مشروطه را باعث شدهبودند -روشنفکران، بازاریان و علما- بهطور فزایندهای با نظام بیگانه میشدند.[۱۱۸]
زنجیرهای از اقدامات نسنجیده شاه از سال ۱۳۵۴ علیه علما باعث شد تا آنها، نیروهای انقلابی برای سرنگونی شاه را به حرکت در بیاورند. از جمله این اقدامات، موارد زیر را میتوان برشمرد: تخریب بازار قدیمی اطراف مشهد، اعلام تقویم شاهنشاهی به جای تقویم هجری، موافقت با طرحهای کاهش بودجه جمشید آموزگار برای لغو یارانه که نخستوزیر پیشین هویدا از سال ۱۹۶۵/ ۱۳۴۴ به روحانیان میپرداخت (یارانهای که بهخاطر جبران کاهش درآمدهای حاصل از وقف، حاصل از اجرای فاز دوم اصلاحات ارضی به روحانیون پرداخت میشد)، آخرین از این سری اقدامات، انتشار مقاله توهینآمیزی با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه در روزنامه نیمهرسمی اطلاعات به تاریخ هفت ژانویه ۱۹۷۸ (۱۷ دی ۱۳۵۶) علیه خمینی بود. مقالهای که گفته میشود توسط وزارت اطلاعات تهیه شدهبود. تظاهرات خشونتآمیز طلاب قم سرکوب شد و تلفات جانی به همراه داشت. از این زمان نهضت انقلابی-اسلامی خمینی آغاز شد و زنجیرهای از اعتراضات در دورههای چهل روزه (به تقلید از سنت عزاداری در شیعه) شکل گرفت.[۱۱۹] خمینی در یک مصاحبه در ۹ مه سال ۱۹۷۸ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۷) با روزنامه لوموند، سرنگونی و برچینی رژیم پهلوی و قانون اساسی ایران را خواستار شد. اکنون خمینی مطمئن از پیروزی، بهطور پیوسته عبارت «زمانی که ما به قدرت رسیدیم» را تکرار میکرد.[۱۲۰]
دلایل متعدد و متفاوتی برای شکست شاه در برابر انقلاب ایران ارائه شدهاست. سعید امیرارجمند نارضایتی و به وجود آمدن تمایلات ضد خارجی بهخاطر وابستگی رژیم شاه به آمریکا و حضور وسیع نیروهای آمریکایی و اروپایی در ساختار اقتصاد و ارتش را از محرکهای اعتراضات میداند. همچنین او به وجود آمدن یک ساختار متمرکز سلطنتی در ایران را عاملی میداند که تمام نارضایتیها را بسوی یک شخص هدایت نمود. نبود پلورالیسم که در عصر مدرن نظام سلطنتی را شکنندهترین ساختار در میان ساختارهای موجود میکند نیز از دیگر عوامل این اتفاق است.[۱۲۱] ولی نقش خود شاه نیز در این میان مهم بود.[۱۲۲]
شاه در دو سال آخر سلطنتش، اشتباهترین تصمیمات دوره حکومت خود را گرفت. زمانی که باید خود را قدرتمند نشان میداد از خود ضعف نشان داد و زمانی تظاهر به قدرت میکرد که نشانهای از قدرت در او وجود نداشت. دلیل این اشتباهات تصمیمگیری مجموعهای از عوامل شخصی و سیاسی بود. عواملی که ریشه در شخصیت متزلزل شاه در آن زمان خاص داشت.[۱۲۳] او هر روز کمتر و کمتر خود را درگیر امور روزانه کشور میکرد.[۱۲۴] به گفته ماروین زونیس، زمانی که انقلاب آغاز شد شاه همه عوامل خارجی که برای سالها سرچشمههای حمایت روانی از شخصیت او را تشکیل میدادند، از دست داده بود.[۱۲۵]
در بین دهه چهل و پنجاه شمسی، اقتصاد ایران به سرعت رشد کرد و این باعث افزایش خودبزرگبینی شاه شده بود. گزارشی از سازمان سیا عنوان میکند که شاه خود را «دارای یک مأموریت الهی» برای اداره کشورش میداند. به دنبال این پیشرفت شاه سیاستهای سختی علیه نیروهای چپگرا و میانهرو پیش گرفت. او معتقد بود که روحانیت (به غیر از طرفداران خمینی) متحدان مورد اعتماد او در جنگ علیه کمونیسم و ملیگرایی سکولار در ایران است. این سیاست به روحانیت ایران فرصت داد تا شبکهای انحصاری در میان مردم به وجود بیاورند.[۱۲۶] او در سال ۱۳۵۳ با تشکیل دادن حزب رستاخیز نظام تکحزبی را در ایران اعلام نمود. ایدهای که به سرعت به موضوعی برای مخالفت و تمسخر تبدیل شد. حتی امیرعباس هویدا، اولین دبیرکل حزب رستاخیز نیز (در محافل خصوصی) این ایده شاه را به تمسخر میگرفت.[۱۲۷] شاه گمان میکرد (مانند آنچه در روزنامههای حکومتی نوشته میشد)، مردم اگر هم او را به عنوان رهبر کشور عاشقانه دوست ندارند، حداقل وی را تحسین میکنند. در طول ماههای آخر، شاه با دیدن تظاهرات میلیونی مردم علیه خود، این عامل روانی را از دست داد.[۱۲۸]
در یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۴ پزشک شاه تشخیص داد که شاه مبتلا به سرطان غدد لنفاوی[یادداشت ۵] شدهاست. هر چند شاه این موضوع را برای ۳ سال حتی از فرح نیز پنهان کردهبود.[۱۲۹] شاه که همواره و از کودکی گمان داشت به نوعی تحت حمایت خداوند و امامان شیعه است، زمانی که فهمید دچار بیماری سرطان شدهاست، اعتمادبهنفس ناشی از این سرچشمه روانی را نیز از دست داد.[۱۳۰]
شاه به درخواستهای آمریکا برای استفاده از نفوذ خود در اوپک برای پایین آوردن قیمت نفت پاسخ منفی داد. این موضوع باعث شد تا آمریکا برای پایین آوردن قیمت نفت از او ناامید شده و دست بهدامن عربستان سعودی شود.[۱۳۱] از سوی دیگر کارتر فشارش بر روی شاه برای بهبود وضع دموکراسی در ایران را از سر گرفت.[۱۳۲] مخالفان شاه این را به عنوان نشانه احتمالی پایان حمایت بیقیدوشرطی که شاه از واشینگتن در تمام این سالها دریافت میکرد قلمداد نمودند.[۱۳۳] صرفنظر از اینکه آیا شاه همچنان مورد حمایت غرب بود یا خیر، خود شاه احساس میکرد که دیگر مورد حمایت نزدیکترین متحد خود یعنی ایالات متحده نیست. در واقع او آمریکا را نیز به عنوان حامی روانی خود، در کنار خود نمیدید.[۱۳۴] شاه پس از سقوط، برداشته شدن حمایت غرب از حکومت خود را بزرگترین عامل سقوط خود عنوان میکرد و انگیزههای دموکراتیک مردم ایران را نفی مینمود.[۱۳۵] به سبب باور ریشهدار شاه به نظریه توطئه، او در تحلیلهای خود به دنبال دستهای خارجی مسبب انقلاب بود و بهطور مداوم از دریافت ریشههای واقعی و داخلی نارضایتیها عاجز بود. سرانجام زمانی که احساس نمود آشتی با دشمنان قدرقدرت خارجی ممکن نیست، دلسرد و عصبی گردید و از اداره امور عاجز شد. در واقع اسناد آرشیوهای انگلیس و آمریکا نشان میدهد که تا پایان اکتبر ۱۹۷۸ سیاست این دو کشور بر حفظ نظام سلطنتی بود. تنها از اوایل نوامبر، دو کشور به دنبال راه حلهای جایگزین حل بحران افتادند و از ایده خروج شاه از ایران حمایت نمودند. زیرا آنها به این نتیجه رسیده بودند که شاه دیگر قدرت یا ارادهای برای رهبری ندارد.[۱۳۶]
از میان نزدیکان عاطفی شاه، ارنست پرون سالها پیش درگذشته بود. اشرف، خواهر دوقلوی او که در نیویورک زندگی میکرد، از نظر انقلابیون چهرهای مخدوشتر از آن داشت که بتواند به ایران بازگردد و به تقویت روحیه شاه کمک کند؛ و از همه بدتر اسدالله علم تنها چند ماه قبل با بیماری سرطانی مشابه خود شاه، درگذشته بود؛ بنابراین سرچشمههای حمایتکننده روانی، یکی یکی او را ترک گفته بودند.[۱۳۷]
شاه در ماههای آخر دچار تزلزل شخصیت، بلاتکلیفی و عدم توانایی تصمیمگیری بهموقع شده بود.[۱۳۸] تمام ارکان جامعه، حول شخص او شکل گرفته بود و با تزلزل شاه تمام این ارکان به هم ریخت. امیرارجمند به دستور شاه به ارتش (به خصوص بعد از واقعه هفده شهریور) در مورد عدم سرکوب مردم اشاره میکند. دستور منع تیراندازی مستقیم ارتش به مردم (که منجر به پیروزی انقلاب با تلفاتی ناچیز شد) و همچنین وسواس شاه در چیدن و انتخاب فرماندهان ارتش بهگونهای که همیشه فرمانبردار او باشند، در نهایت منجر به این شد که در نبود یک شاه تصمیم گیرنده، فرماندهان ارتش فاقد قدرت تصمیمگیری باشند.[۱۳۹] سرانجام با بالا گرفتن اعتراضات، شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و در ۲۲ بهمن همان سال انقلاب ایران به پیروزی رسید.[۱۴۰]
در تحلیلی نهایی، شاه نتوانست به رویاهایش در مدرنسازی ایران برسد زیرا نتوانست ملتش را با خود همراه کند. او «ایزوله» شدن خودخواستهای از مردمش را برگزید. این انزواء افسانه اتحاد شاه و مردم، براساس جذبه معنوی سلطنت را مخدوش و در پایان نابود ساخت.[۱۴۱]
ساختار قدرت در ارتش ایران و نبود آموزش کافی برای مواجهه با ناآرامیهای مدنی نتیجهای جز خونریزی در پی نداشت. چندین و چند مورد تیراندازی ارتش به سوی مردم اتفاق افتاد که بدترین آن وقایع هفدهم شهریور بود. در این روز که بعدها به نام جمعه سیاه معروف شد، هزاران نفر در میدان ژاله تهران برای یک تظاهرات مذهبی گرد آمدند. وقتی مردم حکومت نظامی را نادیده گرفتند، سربازان به سویشان آتش گشودند که در نتیجه آن برخی از مردم کشته یا به شکل وخیمی مجروح شدند. جمعه سیاه نقشی اساسی در رادیکالکردن جنبشهای اعتراضی داشت. این کشتار فرصت هر گونه مصالحه را کاهش داد، به گونهای که جمعه سیاه، به «نقطهٔ بیبازگشت انقلاب» معروف شد.[۱۴۲][۱۴۳][۱۴۴][۱۴۵][۱۴۶][۱۴۷][۱۴۸]
سقوط دولت مصدق در سال ۱۹۵۳ میلادی، شروع دوره مطلقگرایانه سلطه شاه بود که سعی مینمود جامعه ایران را همسوی با غرب، و مخصوصاً آمریکا مدرنیزه کند؛ ولی رژیم، خواسته مردم را اشتباه فهمید و با عرضه خود به عنوان دستنشانده آمریکا به غرور ملی لطمه وارد کرد. در نتیجه آن انقلاب رخ داد که در آن اشراف و طبقات غربگرا کنار زده شدند و راهی برای رادیکالیسم مذهبی و سلطه بنیادگرایی دینی باز شد.[۱۴۹]
محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ به مصر رفت و در اسوان مورد استقبال رسمی انور سادات، رئیسجمهور مصر قرار گرفت.[۱۵۰] سپس از ۲ بهمن مدتی را در مراکش مهمان ملک حسن دوم پادشاه این کشور بود.[۱۵۱] با فشار دولت انقلابی ایران و ملاحظات سیاسی دولت مراکش، او مجبور به ترک مراکش شد و در ۱۰ فروردین ۱۳۵۸ به باهاما رفت[۱۵۲] که برای مدت موقتی به او روادید گردشگری داده بود. تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بینتیجه ماند. با پایان یافتن روادید باهاما، او توانست در ۲۰ خرداد به مکزیک برود.[۱۵۳] بیماری او در مکزیک هر روز شدت مییافت اما او بیماری واقعی خود را از پزشکان مکزیکی پنهان میکرد. هرچند پزشک مخصوص او که از پاریس میآمد او را تحت شیمیدرمانی قرار میداد، پزشکان مکزیکی او را برای مالاریا درمان میکردند.[۱۵۴]
با شدت یافتن بیماری، بر خلاف میل دولتمردان آمریکا او توانست اجازه ورود به آمریکا بیابد. او در ۳۰ مهر به آمریکا رفت[۱۵۵] و برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد. او همچنین چند بار مجبور شد به صورت پنهانی به مرکز سرطان مموریال اسلون-کترینگ برود. محمدرضا پهلوی پس از خروج از بیمارستان نخست در ۱۱ آذر به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس،[۱۵۶] سپس در ۲۴ آذر به پاناما[۱۵۷] و در ۳ فروردین ۱۳۵۹ (۲۳ مارس ۱۹۸۰) به مصر رفت[۱۵۸] و دستِآخر انور سادات به او پناهندگی داد.[۱۵۹]
مدت کوتاهی پس از ورود وی به مصر، پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. سرطان او در وضع پیشرفتهای بود و پایان کار وی نزدیک بود. سرانجام در ساعت ۹:۴۵ دقیقه روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی، محمدرضا پهلوی در ۶۰ سالگی در قاهره درگذشت. سید طالب رفاعی، روحانی شیعه عراقی و از مؤسسان حزب الدعوه عراق بر او نماز گزارد.[۱۶۰] پیکر وی پس از تشییع رسمی دولت مصر، در مسجد الرفاعی قاهره خاکسپاری شد و در آن مسجد به امانت گذاشته شد.[۱۶۱]
محمدرضا شاه در وصیتنامه خود خواسته بود تا در خاک ایران[۱۶۲] و در کنار نظامیانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ اعدام شدند، دفن شود.[۱۶۳]
محمدرضا شاه تمام وجهه و نظام پادشاهی خود را بر روی خارج ساختن ایران از رده کشورهای توسعهنیافته و وارد شدن به رده کشورهای تازه صنعتیشده مانند کره جنوبی خرج نمود. او تلاش میکرد تا ایران را بهسوی «تمدن بزرگ» هدایت کند، اصطلاحی که در سال ۱۹۷۲ ابداع شد. توسعه اقتصادی یک استراتژی کلیدی در جهت نیل به این مقصود بود.[۱۶۴] این رضاشاه بود که سیستم آموزشی و قضایی سکولار بهوجود آورد، اولین قدمها بهسوی بهبود آزادی و بهبود حقوق زنان را برداشت، زیرساختهای یک کشور صنعتی را بنیان نهاد و سنگبنای یک سیستم بهداشت عمومی را گذاشت. محمدرضاشاه سیاستهای مدرنسازی پدرش را دنبال نمود و توسعه بخشید. این توسعه در قالب موضوعاتی چون مبارزه علیه بیسوادی، ارائه سرویسهای بهداشتی و آموزشی برای نقاط روستایی، افزایش حقوق زنان، آزادسازی روستاییان از قید نظام قدیمی اربابرعیتی و بهوجود آوردن یک قشر متوسط متخصص از تکنوکراتها و بروکراتها (که بیشتر آنها در غرب تحصیل کرده بودند) بود. از دید توسعه اجتماعی شاه یک انقلابی بود اما هر چقدر که سیاستهای او انقلابیتر میشد، مخالفت علما و سایر گروههای ذینفع بیشتر میشد. با این وجود اصلاحات سیاسی شاه بسیار عقبتر از اصلاحات اجتماعی ایران بود.[۱۶۵]
طی دوران حکومت محمدرضا، ایران به چهارمین تولیدکننده نفت و دومین صادرکننده بزرگ آن تبدیل شده بود. بر اساس موافقت نامه ۱۹۵۴/۱۳۳۳ کنسرسیوم نفت، سهم ایران از درآمدها به ۵۰ درصد رسید، اما بخش اساسی این افزایش بر اثر جنگ ۱۳۵۲/۱۹۵۴ اعراب و اسرائیل و چهار برابر شدن قیمت بینالمللی نفت بود که باعث شد کشورهای عضو سازمان نفت (اوپک) از این امتیاز بهرهمند شوند. بدین ترتیب درآمدهای نفتی ایران از مبلغ ۳۴ میلیون دلار در سالهای ۳۳–۳۴ شمسی به ۵ میلیارد دلار در سالهای ۵۲–۵۳ و حتی ۲۰ میلیارد دلار در سالهای ۵۴–۵۵ شمسی افزایش یافت. نفت طی این ۲۳ سال، ۵۵ میلیارد دلار نصیب ایران کرد. طی این سالها، بهطور متوسط بیش از ۶۰ درصد درآمد دولت و ۷۰ درصد از درآمد ارزی سالانه این منبع تأمین میشد.[۱۶۷]
الگوی توسعه مورد نظر رژیم (تئوری اقتصادی رشد قطرهای) بهطور اجتناب ناپذیری شکاف بین گروههای دارا و ندار را وسیعتر کرد. استراتژی رژیم سرازیر کردن ثروت نفتی به سوی نخبگان وابسته به دربار بود که بعدها کارخانهها، شرکتها و واحدهای گشت و صنعتی متعددی را تأسیس کردند. ثروت به لحاظ نظری به صورت قطرهای به پایین جریان مییافت، اما در عمل در ایران همانند بسیاری از کشورها، همچنان به بالا چسبیده بود و مسیرش به سوی ردههای پائینتر نردبان اجتماعی روز به روز کمتر میشود. ثروت، همانند یخ در آب گرم، در فرایند دست به دست شدن، ذوب میشد و نتیجه آن نیز چندان تعجبآور نبود.[۱۶۸]
در میان اعضای خانواده، اشرف نزدیکترین شخص به محمدرضا بود.[۱۶۹] همچنین محمدرضا تا پایان عمر رضاشاه، رابطه خود را با پدرش حفظ کرد. با اینحال محمدرضا آنچنان تحت تأثیر هیبت پدرش بود که بارها و در کتابهای گوناگون خود به هیبت او اشاره کردهاست.[۱۷۰] او مجموعاً چهار خواهر و شش برادر داشت که فقط با شمس، اشرف و علیرضا مادر مشترک (تاجالملوک) داشت.[۱۷۱] فرزندان او شهناز (از فوزیه)، رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا (از فرح) بودند که در این میان رضا به ولیعهدی رسید.[۱۷۲] لیلا و علیرضا سالها پس از مرگ شاه خودکشی کردند.[۱۷۳]
زمانی که محمدرضا به ۲۰ سالگی رسید، پدرش تصمیم گرفت تا وی ازدواج کند. ابتدا پرنسس اینگرید از سوئد (بعدها ملکه دانمارک) و سپس یک دختر ایرانی از خاندان قاجار برای او در نظر گرفته شدند؛ ولی او در سال ۱۳۱۸ خورشیدی، با فوزیه فؤاد، خواهر ملک فاروق پادشاه مصر در کاخ عابدین قاهره ازدواج کرد. گفته میشود که این ازدواج را مصطفی کمال آتاترک به رضاشاه پیشنهاد کردهاست. این ازدواج مغایر اصل ۳۷ قانون اساسی مشروطه بود که بر طبق آن، ملکه ایران باید ایرانیالاصل باشد. به همین دلیل، مجلس ایران قانونی را از تصویب گذراند که فوزیه را «ایرانیالاصل» اعلام میکرد.[۱۷۴]
روشن است که فوزیه، انتخاب محمدرضا نبود. فوزیه اگرچه زیبا بود، ولی سرد و دستنیافتنی بود. در آغاز، محمدرضا ناگزیر به پذیرفتن فوزیه به عنوان همسرش بود، ولی بعد از تولد دخترشان شهناز و پس از تبعید رضاشاه و آغاز پادشاهی محمدرضا، این اجبار رفع شد. با اینحال وقتی فوزیه به تنهایی به مصر رفت و محمدرضا را ترک کرد، او بیشترین تلاش ممکن را کرد تا فوزیه را بازگرداند. نامهها و سفرای زیادی نزد او و برادرش ملک فاروق به مصر فرستاد؛ ولی این تلاش بیفایده بود و آنان ۳ سال بعد از هم جدا شدند.[۱۷۵]
پس از طلاق از فوزیه، او پادشاهی مجرد بود. به گفته اشرف: «دخترها را برای او میآوردند، ولی او عاشق هیچکدام از این دخترها نمیشد. دخترها در لحظه ملاقات فکر میکردند که او دوستشان دارد؛ ولی این خیال خامی بیش نبود.» این نوع رابطه سطحی با دخترانی از این قبیل، به تدریج یکنواخت و کسلکننده شد.[۱۷۶]
محمدرضا ۷ سال پس از آنکه از فوزیه جدا شد، با ثریا اسفندیاری بختیاری ازدواج کرد. ثریا زنی بود که محمدرضا واقعاً عاشقش بود. به گفته اشرف: «شاه عاشق ثریا بود و اگر ثریا میتوانست برای او جانشینی بیاورد، آنان هیچگاه از هم جدا نمیشدند».[۱۷۷] در آن زمان جانشینی مسئله مهمی بود و محمدرضا ناچار از ثریا جدا شد.[۱۷۸]
طبق ادعای اسکندر فیروز، شاه، پس از جدایی از ثریا، علاقه خود به ازدواج با شاهدخت ماریا گابریلا ساوی دختر اومبرتو دوم پادشاه ایتالیا نشان داد که این پیشنهاد با مخالفت پاپ ژان بیستوسوم و همچنین روحانیون ایران مواجه شد که پادشاه یک کشور مسلمان نمیتواند با یک شاهزاده کاتولیک ازدواج کند.[۱۷۹]
سومین همسر محمدرضا، فرح دیبا بود. او فرزند یک افسر ارتش بود. پدرش زمانی که فرح خیلی کوچک بود درگذشته بود. وی دانشجوی معماری در پاریس بود. خانواده او وضع مالی رضایتبخشی نداشتند. شهناز و شوهرش اردشیر زاهدی کسانی بودند که او را برای ازدواج به شاه معرفی کردند. پاسخ شاه به زاهدی چنین بود: «مجبورم به خاطر کشورم ازدواج کنم. پس چه بهتر که با کسی ازدواج کنم که دختر و مادرم هم او را پسندیدهاند.» اینبار شاه همسری غیرفعال نمیخواست و فرح هم چنین نبود.[۱۸۰]
شاه یکبار در مصاحبهای به اوریانا فالاچی گفته بود[۱۸۱] که «در زندگی یک مرد، زن، به حساب نمیآید، مگر آنکه زیبا و جذاب بوده و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد.»[یادداشت ۶] اگرچه او بعدها در مصاحبه دیگری به باربارا والترز گفت[۱۸۲] که دقیقاً همین کلمات را به کار نبردهاست.[یادداشت ۷]
وی در مصاحبه اول گفته بود:[۱۸۳]
سؤال: چقدر عجیب، اعلیحضرت. اگر پادشاهی باشد که نامش همیشه با نام زنان گره خورده باشد، شما هستید؛ و حالا کمکم دارم مشکوک میشوم که زنان در زندگی شما به هیچ اندازه بهشمار نمیآیند.
پاسخ: من از اینکه ظن شما عادلانه بوده باشد میترسم. زنان، میدانید… بگذارید اینطور در نظر بگیریم، من زنان را دست کم نمیگیرم، همانطور که از این واقعیت پیداست که زنان بیشتر از هر شخص دیگری از انقلاب سفید من بهره بردهاند. من برای به دست آوردن مسئولیت و حقوق برابر زنان مصرانه جنگیدهام. من آنها را وارد ارتش کردم، جایی که شش ماه آموزش نظامی میبینند پیش از آنکه برای مبارزه علیه بیسوادی به روستاها فرستاده شوند؛ و هیچکس نباید فراموش کند که من پسر همان پدری هستم که حجاب زنان در ایران را حذف کرد. اما صادق نبودهام اگر بگویم که تحت نفوذ حتی یک تک زن از آن زنان قرار گرفته باشم. هیچ شخصی نمیتواند در من نفوذ کند، هیچکس و اگر یک زن باشد کمتر. زنان در زندگی یک مرد فقط در صورتی بهشمار میآیند که زیبا و دلپذیر باشند و بدانند که چگونه زنانه بمانند و … این تجارت آزادی زنان، برای مثال. این فمینیستها چه میخواهند؟ شما چه میخواهید؟ میگویید برابری؟ واقعاً!! من نمیخواهم که خشن به نظر برسم، اما… شما تنها در دیدگاه قانون میتوانید برابر باشید، به خاطر چیزی که میگویم از شما طلب بخشش میکنم، ولی در تواناییهایتان خیر.[۱۸۳]
دوستان نزدیک دوران کودکی او را حسین فردوست (فرزند یک درجهدار جز) و مهرپور تیمورتاش (فرزند وزیر دربار) تشکیل میدادند. از این میان، محمدرضا به فردوست علاقه زیادی داشت. زمانی که در ۱۲ سالگی محمدرضا را برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستادند، به اصرار او فردوست نیز وی را همراهی کرد.[۱۸۴]
ارنست پرون نیز یکی دیگر از دوستان نزدیک محمدرضا بود که در سوئیس با ولیعهد آشنا شد و با او به ایران بازگشت.[۱۸۵] از حدود سال ۱۹۳۵ میلادی اولین اشارات به دوستی محمدرضا با ارنست پرون (پسر باغبان مدرسه لهروزه) در اسناد رسمی وجود دارد. پرون آشکارا همجنسگرا و با اعتقادات شدید کاتولیک بود و یکی از بحثبرانگیزترین شخصیتهای اطراف محمدرضا بود که نقش مهمی در زندگی وی داشت.[۱۸۶] محمدرضا به مدت نزدیک دو دهه تقریباً هر روز پرون را ملاقات میکرد. اما چند ماه پس از سرنگونی مصدق در سال ۱۹۵۳ و زمانی که دوستی با پرون باعث به وجود آمدن دردسرهای سیاسی برای او شد، او به یکباره تمام تماس خود را با پرون قطع کرد.[۱۸۷] نقش پرون در زندگی محمدرضا هیچگاه مشخص نبودهاست. دشمنان محمد رضا پهلوی همیشه علاقه داشتهاند تا این رابطه یک نوع رابطه همراه با «تعهد» نشان بدهند و سایرین نیز سعی داشتهاند انتخاب این دوست عجیب توسط محمدرضا را با استفاده از تئوریهای روانشناسی توجیه کنند.[۱۸۸]
حلقه دوستان نزدیک محمدرضا پهلوی در دوران بزرگسالی نیز چندان بزرگ نبود. یحیی عدل جراح معروف و عبدالکریم ایادی دو تن از دوستان نزدیک محمد رضا بودند. بخشی از دوستان او، از طریق حلقه اشرف به شاه نزدیک شدند و گروهی نیز به وسیله فرح به وی معرفی شدند. زمانی که فرح وارد دربار شد، گروه زیادی از دوستان و اقوام خود را نیز، به دربار وارد کرد. بعضی از آنان پیش از ورود به دربار، از منتقدان حکومتش بودند.[۱۸۹]
به نظر میرسد او در سوئیس تا حدی با نویسندگان انگلیسی و آمریکایی آشنا شده و حتی آثاری از ویلیام شکسپیر را مطالعه نموده بود. او بعدها هیچگاه علاقهای به مطالعه آثار دانشورانه از خود نشان نداد.[۱۹۰]عباس میلانی مینویسد که او در فرانسه و به همراه ارنست پرون، اشعار و ادبیات فرانسوی را مطالعه میکردهاست و رابله و دشاتوبریان را نویسندگان مورد علاقه خود معرفی کردهاست. او در دوره ولیعهدی به موسیقی سنتی ایرانی و غربی علاقه داشته و موتزارت و لیست، آهنگسازان مورد علاقه او بودهاند. این مطالعات در شعر و ادبیات در سالهای حضور ارنست پرون در دربار او نیز ادامه داشتهاست.[۱۹۱]
پس از رسیدن به پادشاهی، از وزیر دربار خواست تا علامه محمد قزوینی را به قصر دعوت کند. در اولین ملاقات شاه جوان از قزوینی و دوستانش خواست تا جلسات خود را در قصر او برگزار کنند تا او فقط شنونده باشد و از آنان بیاموزد. این جلسات هفتگی، سالها ادامه یافت و محمدرضا پهلوی از طریق این جلسات با فلسفه، تاریخ، فرهنگ و ادبیات فارسی و بهخصوص شعر حافظ آشنا شد. در طول دهههای چهل و پنجاه شمسی، افراد روشنفکر بیشتری در اطراف او بودند. او با گسترش اندیشه روشنفکرانه در اطراف خود موافقت کرد. او اعتقاد نداشت که روشنفکری خطری برای او و حکومت او باشد. او در سال ۱۳۴۴ به تماشای نمایشِ پهلوان اکبر میمیردِ گروه هنر ملّی نشست[۱۹۲] و در دههٔ پنجاه سلسله بحثهای میان سید حسین نصر و احسان نراقی را از تلویزیون پیمیگرفت. او بی آنکه بداند واژه «غربزدگی» را جلال آلاحمد اشاعه داده و بدون آنکه کتابهای او را خوانده باشد از این واژه استفاده میکرد.[۱۹۳]
شاه همواره روشنفکران را مسخره میکرد.[۱۹۴] شیوه استبداد روزافزون حکومت شاه پس از انقلاب سفید، هر چه بیشتر روشنفکران و جبهه ملی را با او بیگانه میکرد. آنان توجهی به توسعه اجتماعی و اقتصادی بهدست آمده نداشتند و بازگشت به یک نظام لیبرالتر و مطابق قانون اساسی و تغییر موضع طرفدار غرب محمدرضا پهلوی را خواستار بودند. قدرت جبهه ملی و روشنفکران با حمایت دانشجویان در ایران و جمعیت قابل توجه دانشجویان ایرانی در خارج از ایران افزوده شد. دانشجویان ایرانی جنبشهای انقلابی در الجزایر، کوبا، چین و جاهای دیگر را مطالعه کرده بودند و آثار علی شریعتی را مشتاقانه مطالعه میکردند. در نوامبر سال ٬۱۹۷۸ کریم سنجابی، رهبر جنبش ملی، خمینی را در پاریس ملاقات کرد و شرایط خمینی را پذیرفت. ائتلاف حاصل شده بین روشنفکران و دانشجویان و علمای مبارز در این زمان، سقوط شاه را اجتنابناپذیر کردهبود.[۱۹۵]
پس از اینکه اولینبار مصدق از رادیو ایران برای تنظیم افکار عمومی استفاده کرد،[۱۹۶] کنفرانسهای مطبوعاتی محمدرضا پهلوی از اکتبر ۱۹۵۸ شروع شد.[۱۹۷] تلاش او، بیشتر معطوف به رسانههای خارجی بود. از سقوط دولت مصدق تا انقلاب ۱۳۵۷، ایران در صدر اخبار نشریات آمریکایی قرار داشت. اوج توجه این رسانهها به ایران، از زمان تحریم نفتی اعراب تا ۱۳۵۶ بود.[۱۹۸] شاه در برخورد با رسانهها متکبرانه و در نقش یک معلم به نظر میرسید.[۱۹۹]
بسیاری از ویژگیهای اخلاقی محمدرضا، نقطه مقابل پدرش بود. رضاشاه دارای طبعی خشن بود، ولی محمدرضا حتی در اوج قدرت خجالتی بود. او به اندازه پدرش سختگیر نبود. اگرچه مخالفتی هم با نظم و انضباط در زندگی نداشت. او معمولاً لباس معمولی میپوشید؛ ولی هرگاه لباس نظامی در برمیکرد، برخلاف پدرش آن را به انواع مدالها میآراست. او به غیر از مواقعی که در تعطیلات یا در سفر بود، اغلب اوقات خود را در دفترش میگذراند.[۲۰۰]
پرخور نبود، در هر وعده کم غذا میخورد و میانوعدهها چیزی نمیخورد. چیز بسیاری در بشقاب غذایش باقی نمیماند. به ندرت نوشیدنی الکلی مینوشید. به کلهپاچه (که بیشتر در خانه مادرش میخورد) علاقه داشت، اما این غذا با معدهاش سازگاری نداشت. جوجه و ماهی کباب شده را میپسندید.[۲۰۱]
محمدرضا شاه نیز مانند پدرش، هم به سیاست انگلیس سخت ظنین بود و هم از آن وحشت داشت.[۲۰۳] او متقاعد شدهبود که بریتانیا از طریق حزب توده، روحانیون عالیرتبه از جمله خمینی و رژیم بعث عراق، علیه او فعالیت مینماید. به همین نسبت وی اعتقاد داشت که روسها در جریان ناآرامیهای دانشجویی ایران دست دارند و شرکت نفتی، سازمانهای چریکی مسلمان و مارکسیست را در برابر رژیم وی تحریک میکند. او همچنین مظنون بود که یک نیروی پنهان، ایالات متحده آمریکا را تحت کنترل دارد، کندی و هر کس دیگری که در برابر آن قرار گرفت را به قتل میرساند.[۲۰۴]
بر اساس دیدگاه وی، بریتانیا به دلیل علاقهمندی به «سرک کشیدن در هر کاری» در ایجاد حزب توده دست داشت. تلاش برای ترور او در سال ۱۳۲۸ توطئهای بود که مشترکاً توسط حزب توده، روحانیون «محافظهکار افراطی» و انگلیسیها که دختر باغبان سفارتشان دوستدختر تروریست بود، و «دوست دارند نخود هر آشی بشوند»، به اجرا درآمد. مصدق نیز با وجود «ژست مردمی» خود، یک عامل انگلیسی بود و به این دلیل با پست نخستوزیری در زمان جنگ جهانی دوم موافقت کردهبود که تأیید ارباب خود را گرفته بود.[۲۰۵]
از نظر شاه، هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش میداند، چون بهواسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود.[۲۰۶] به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع»، عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده میشدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که سیا به همراه امآیسیکس انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.»[۲۰۷] وی مدعی میشود که سرنگونی او توسط «ترکیب عجیبی» از نه تنها روحانیون، حزب توده و شرکای نفتی، بلکه توسط رسانههای غربی و نیز کابینههای کارتر و تاچر صورت گرفت.[۲۰۸]
به گفته میلانی، شاه در شرایط بحرانی، ریشه مشکلات را نه در عوامل داخلی، بلکه در توطئههای خارجی سراغ میکرد. به همین خاطر راه حلش برای بحران هم بیشتر معطوف به این توطئهها بود و کمتر به ریشه یابی یا برطرف کردن علتهای داخلی بحران توجه داشت.[۲۰۹] شاه همه نیروهای مخالف خود را بازیچه دست نیروهای خارجی میدانست. میپنداشت که این گروهها، اهرم فشار بر او در مذاکرات مهم نفتی هستند. هنگامی که موج تظاهرات گسترش پیدا کرد، شاه به برخی از رهبران تیم مذاکرهکننده ایران دستور داد با نمایندگان شرکتهای نفتی وارد مذاکره شوند و خواستههایشان را برآورده کنند. جدای از این، شاه در ماههای پیش از انقلاب بارها بر آن شد تا از خواستههای آمریکا و انگلیس آگاه شود. شاه احمد قریشی و همایون صنعتیزاده (که به تصورش از معتمدان آمریکا و انگلیس بودند) را به دربار فراخواند و از هر دو پرسشی واحد داشت: «این آمریکاییها از ما چه میخواهند؟»[۲۱۰] شاه گاهی مخالفانش را، مشتی «مارکسیست، تروریست، دیوانه و جانی» میخواند؛ ولی وقتی بالاخره در اکتبر ۱۹۷۸ (مهر ۱۳۵۷) با هلیکوپتری فراز تهران گشتی زد و ابعاد تظاهرات را به چشم خود دید، یکباره نه تنها دلزده که سخت نگران شد. تردیدی نداشت که تنها به تمهید خارجیها چنین تظاهرات گسترده و انسجامیافته، سازمان یافته بود. همان شب با سفیران آمریکا و انگلیس دیدار کرد. میگفت کشورهای متبوع دو سفیر مسئول وضعیت ایران هستند. به زبانی تلخ و پر طعنه از دو سفیر پرسید: «مگر من با شما چه کردهام؟». میگفت خیانت غربیها به او و ایران همانند خیانتی که در کنفرانس یالتا (که منجر به واگذاری اروپای شرقی به شوروی شد) است.[۲۱۱] در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۷) شاه و بسیاری از مقامات عالیرتبه رژیم پهلوی، ارزیابی غلوآمیزی از قدرت آمریکا و انگلیس داشتند. گمان داشتند که این دو کشور میتوانند همه اتفاقات در ایران و اکثر جهان را نه تنها کنترل، که تنظیم کنند. اگر در یکی از رسانههای غرب، به ویژه بیبیسی، گزارشی در نقد شاه پخش میشد، همین یک گزارش کافی بود که شاه و مخالفانش متقاعد شوند که غرب برای ایران نقشهای نو کشیده و شاه دیگر ضربه پذیر شدهاست. کار نگرانی از نقش بیبیسی در تقویت و ترویج مخالفت با رژیم به جایی رسید که برخی از سران نیروی هوایی به شاه توصیه کردند که شبی با استفاده از جنگندههای نیروی هوایی، دکل مخابراتی بیبیسی را ویران کنند.[۲۱۲]
در دوران تحصیل و در میان دروس، محمدرضا به ورزش علاقه زیادی داشت. کشتی و سوارکاری ورزشهای مورد علاقه وی بود. بعدها به فوتبال، چوگان و دوچرخهسواری نیز علاقهمند شد.[۲۱۴] سوابق مدرسه له روزه، محمدرضا را یک ورزشکار عالی در فوتبال و شنا معرفی میکند.[۲۱۵]
او از جوانی تنیس بازی میکرد و این ورزش را تا زمانی که مشکل بینایی پیدا کرد، ادامه داد. همچنین اسکی را در نوجوانی در سوئیس آموخت. در بازگشت به ایران، چوبهای اسکی را بر دوشش میگذاشت و برای اسکی به تپه الهیه در شمال تهران میرفت. بعدها او اسکی را در کوههای البرز و پیستهای شمشک و دیزین در نزدیک تهران و همچنین کوههای آلپ در نزدیک ویلای خود در سن موریس سوئیس ادامه داد. او همچنین یک سوارکار ماهر بود. در رانندگی و خلبانی، به سرعت علاقه داشت.[۲۱۶]
از سالهای آغازین پادشاهی، او برنامه ناهار مردانه جمعهها را برقرار کرد. دوستانی مانند محمد خاتمی به این میهمانیها دعوت میشدند و به بازیهای ورزشی مانند والیبال میپرداختند. با گذر زمان، پوکر جای ورزش را گرفت. اگرچه گفته میشود که این بازیها بر سر پول بود، اما مبلغ قمار و شرطبندی، ناچیز بودهاست. پس از مدتی، به دلیل پخش شایعههایی، شرطبندی متوقف شد و مبلغ قمار در ورقبازی نیز به پول جزئی کاهش یافت.[۲۱۷]
او خود را همانند پدرش یک «مؤمن واقعی» میدانست.[۲۱۸] به گفته افخمی با آنکه خانواده محمدرضا چندان مذهبی نبودند، ولی محمدرضا در کودکی تحت تأثیر جامعه مذهبی ایران و افسانههای مذهبیای که اقوام، خدمتکاران و دایههایش برای او میگفتند، به تدریج با حماسههای ایرانی-اسلامی آشنا شد. به گفته اشرف، بعضی از این داستانها هیچگاه از ذهن محمدرضا پاک نشدند.[۲۱۹] مادر محمدرضا برخلاف رضاشاه بسیار مذهبی بود. محمدرضا که بیشتر دوران کودکیاش را در کنار مادرش بود، تحت تأثیر عقاید مادرش گرایشهایی مذهبی یافت.[۲۲۰][کدام صفحه؟] او در سن نوجوانی و زمانی که در سوئیس بود، نمازهای یومیه را به جا میآورد.[۲۲۱] ولی آبراهامیان میگوید که رضاشاه هم مذهبی بود. یکی از دلایل خود را اسامی شیعی فرزندان رضاشاه (مثل محمدرضا، غلامرضا، علیرضا، احمدرضا، عبدالرضا و حمیدرضا) میداند.[۲۲۲]
ریشه گرایش مذهبی او همچنین به بنیه جسمی ضعیف او در خردسالی بازمیگردد. او یکبار در کودکی به بیماری سخت تیفوئید مبتلا شد. زمانی که پزشک گفته بود: «تنها کار دیگری که از دست ما برمیآید دعا کردن است» او در یک رؤیا، علی بن ابیطالب را دید که برای او داروی شفابخشی آورد. سالها بعد، محمدرضا باور داشت که ارتباطی میان آن مکاشفه و بهبودیاش وجود داشتهاست. او از دو مکاشفه مشابه دیگر نیز در زندگی خود یاد کردهاست. او زمانی را به یاد میآورد که زمانی که سوار بر اسب به امامزاده داوود سفر میکرد، سقوط کرد. او در رؤیا دید که ابوالفضل العباس او را از سقوط نجات داد. پدرش این رؤیا را هیچگاه باور نکرد. او مکاشفه دیگری را اینبار دربارهٔ ملاقات با امام زمان در کتاب خود تعریف کردهاست.[۲۲۳]
در مصاحبهای که اندکی پیش از مرگ وی در قاهره انجام شد، محمدرضا عنوان کرد که اعتقادات مذهبی، بخش قلبی و روحانی هر جامعهاست و بدون آن جامعه به انحطاط کشیده خواهد شد. او در این مصاحبه ادیان واقعی را بهترین تضمین سلامت اخلاقی و استحکام روحانی جامعه دانست.[۲۲۴]
او روش رضاشاه را در قلع و قمع روحانیت شیعه در پیش نگرفت و به آنان (همچون سید حسین طباطبایی بروجردی) احترام میگذاشت. اما پس از مرگ بروجردی و مرجعیت روحالله خمینی فاصلهاش با روحانیت شیعه زیاد شد. مخالفت خمینی با اصول انقلاب سفید در سال ۱۳۴۲ سرآغاز این فاصله بود که به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد.[۲۲۵]
محمدرضا پهلوی چند سال پس از رسیدن به سلطنت چنین ادعا کرد که «عقاید اسلامی راه نجات بشریت است». او روحانیت را متحد خود در برابر نفوذ کمونیسم میدانست و به توسعه مساجد در کشور کمک کرد بهطوریکه تا سال ۱۹۶۰ میلادی تعداد مساجد به ۵۵٬۰۰۰ (و حتی بنابر آمارهای دیگر به ۷۵ هزار) و تعداد حوزهها از ۱۵۴ به ۲۱۴ عدد رسید. این افزایش در نیمه دوم پادشاهی او حتی بیشتر بود. او روحانیان را قلباً طرفدار سلطنت میدانست و بارها بیان کرده بود که روحانیان تنها سنگر قابل اطمینان در برابر «سکولار» شدن و «کمونیستی» شدن ایران هستند.[۲۲۶] با شروع سیاستهای محمدرضا برای مدرنسازی ایران، او به درستی دریافته بود که علما مهمترین مانع در سر راه برنامههای توسعه او برای پیشرفت کشور ایران هستند؛ ولی او قدرت علما را برای به جنبش درآوردن تودهها علیه حاکمی که برچسب «دشمن اسلام» به او خورده بود، دست کم گرفتهبود.[۲۲۷]
طبق یک ارزیابی داخلی سفارت انگلیس در ۷ اوت ۱۹۵۸، دست شاه، خانواده و دوستان او تنها از شاخههای اندکی از فعالیتهای اقتصادی کوتاه مانده بود. این گزارش به علاقه مستقیم و شخصی محمدرضا به فعالیتهای بانکی، نشر، تجارت در سطح خرد و کلان، حمل و نقل، صنعت ساخت، صنایع جدید، هتلها، فعالیتهای کشاورزی و حتی مسکنسازی اشاره میکند. طبق این گزارش صددرصد سهام بانک عمران، چهل و نه درصد سهام یک کمپانی جدید برای کارهای آبیاری و قایقسازی و تعمیرات در دریای خزر متعلق به شاه بود. این گزارش تخمین میزند که شاه صاحب ۱۳ هتل و ۴ هتل دیگر در حال ساخت است و گفته میشود که شاه سهامدار یک کارخانه کود شیمیایی، یک کارخانه سیمان یک سیلوی غله و یک کارخانه چغندر قند است.[۲۲۸] بنابر یک گزارش مشترک سفارت آمریکا و انگلیس، شاه در این زمان در تجارت فعال میبود و کمپانی واردات «ماه» را صاحب میبود که در ابتدا به کار واردات از انگلیس میپرداخت و در حال حاضر در طرحهای برقرسانی میپردازد. همین کمپانی در ساخت یک پل بر روی رود کارون و طرحهای اکتشافی اورانیوم فعال میبود. این گزارش از دخیل بودن شاه در طرحهای تولید دارو و کنترل او بر سازمان ملی کشتیرانی حکایت میکند. تمام ثروت شاه در این زمان ۱۵۷ میلیون دلار برآورد شده بود. این رقم پول نقدی که شاه در خارج از ایران صاحب بود را شامل نمیشد. چند سال بعد مهدی سمیعی، مشاور مورد اعتماد شاه، از یک بانکدار آمریکایی شنیده بود که شاه بیش از ۱۲۰ میلیون دلار در حسابهای مختلفش دارد. هنگامی که شایعات مخرب در مورد فساد خاندان سلطنتی افزایش یافت، در تاریخ ۴ اکتبر ۱۹۶۱ شاه بنیاد غیرانتفاعی پهلوی را تأسیس نمود و تمام شرکتهای خود از جمله بانک عمران را وقف این سازمان نمود. به علاوه حدود دو هزار روستا را که از پدرش به ارث برده بود با قیمتی نازل یا به رایگان به روستاییان شاغل در آن بخشید.[۲۲۹]
ثروتی که شاه از خود باقی گذاشت شبکه پیچیدهای از شرکتها، بنیادها، حسابهای بانکی، زمینهایی در کوستا دل سول اسپانیا[یادداشت ۸] و همچنین شالهای به نام «ویلای سوورتا» برای اسکی در شهر سنت موریتز در کشور سوئیس بود.[۲۳۰]
قرار بود که طبق خواسته شاه، ثروتش به نسبت زیر تقسیم شود: ۲۰٪ به فرح دیبا، ۲۰٪ به پسر بزرگش رضا، ۱۵٪ به فرحناز، ۱۵٪ به لیلا، ۲۰٪ به علیرضا پسر دیگر شاه، ۸٪ به شهناز و ۲٪ به نوهاش مهناز زاهدی. ارزش ثروت تقسیم شده شاه از ۳۰ میلیارد دلار بر طبق برآورد جمهوری اسلامی ایران تا ۱۲۰ میلیون دلار بر طبق گفته بعضی وابستگان به خانوده پهلوی متغیر است. عباس میلانی رقمی نزدیک به ۱ میلیارد دلار را نزدیکتر به واقعیت میداند.[۲۳۱]
در سال ۱۹۶۴ میلادی (۱۳۴۳ خورشیدی) شاه ایران نامزد جایزه صلح نوبل شد. بر اساس اطلاعاتی که در تارنمای رسمی بنیاد نوبل قرار گرفت، نام محمدرضا پهلوی، شاه ایران در فهرست سیزده نفره نامزدهای نهایی جایزه صلح نوبل به چشم میخورد.[۲۳۲] شاه به دلیل میانجیگری میان هند و پاکستان نامزد این جایزه شد.[۲۳۳] در میان این سیزده تن، نامهایی همچون مارتین لوتر کینگ، رهبر مبارزه با نژادپرستی علیه سیاهان آمریکا و بنیاد حمایت از کودکان سازمان ملل متحد یونیسف قرار دارند. این جایزه نهایتاً به مارتین لوتر کینگ رسید. بر اساس سنت دیرینه این بنیاد، اطلاعات مربوط به نامزدها پنجاه سال پس از نامزدی توسط این بنیاد منتشر میشود.[۲۳۲]
محمدرضا پهلوی حاکم بسیاری از نشانها در ایران بود و افتخارات و تزیینات گوناگونی از سراسر جهان دریافت کرد. او تا زمان تاجگذاری شاهنشاهی خود در سال ۱۹۶۷ از عنوان اعلیحضرت استفاده میکرد و پس از رسیدن به شاهنشاهی عنوان اعلیحضرت شاهنشاه همایونی را برای خود اختیار کرد. او همچنین القاب دیگری چون بزرگ ارتشتاران و آریامهر (از ۱۵ سپتامبر ۱۹۶۵) را دارا بود.
او همچنین دکترای افتخاری حقوق (L.L.D.) را در سال ۱۹۶۸ از دانشگاه هاروارد دریافت کرد.[۲۳۴]
محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸ – ۵ مرداد ۱۳۵۹) که به محمدرضاشاه پهلوی و شاه نیز شهرت دارد و تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷ با عنوان رسمی اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر خطاب میشد،[۲] دومین و آخرین پادشاه دودمان پهلوی و آخرین پادشاه ایران از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود. محمدرضاشاه در پی استعفای پدرش رضاشاه پهلوی و با رای مجلس شورای ملی به پیشنهاد محمدعلی فروغی برای حفظ تمامیت ارضی ایران بر اثر هجوم متفقین به پادشاهی رسید و با انقلاب ۱۳۵۷ برکنار شد.
او حاصل ازدواج رضاشاه و تاجالملوک آیرملو بود. در حالیکه ۶ سال داشت، پدرش پادشاه شد و او به ولیعهدی ایران رسید. تحصیلات مقدماتی را در ایران و تحصیلات متوسطه را در سوئیس به پایان رساند و در بازگشت به ایران با درجهٔ ستوان دوم از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد. در جنگ جهانی دوم و همزمان با اشغال ایران در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید. در آغاز، قدرت کمی داشت ولی با پایان اشغال ایران و خروج نیروهای خارجی از کشور، با پشتیبانی آمریکا و با سیاست نخستوزیر وقت، قوام السلطنه، به حکومت خودمختار در آذربایجان و کردستان خاتمه داد. همچنین وی زمینهایی که پدرش از مالکان آنها گرفته بود را به صاحبان پیشینشان بازگرداند.
مدتی پس از نجات از یک ترور نافرجام، با تشکیل مجلس سنا، بر قدرت او افزودهشد. در دوران پادشاهی او، صنعت نفت ایران به رهبری محمد مصدق ملی شد. در سال ۱۳۳۲ با پشتیبانی سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، کودتایی برای برکناری مصدق به راه افتاد. با شکست خوردن کودتای ۲۵ مرداد، محمدرضا شاه ایران را ترک کرد ولی با موفقیت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مصدق برکنار شد و شاه به ایران بازگشت.
شاه به توسعهٔ اقتصادی و افزایش قدرت نظامی کشور علاقه داشت و بخش زیادی از درآمد نفتی کشور را صرف ارتش ایران مینمود. او تحت عنوان انقلاب سفید و با هدف رسمی قرار گرفتن ایران در بین مدرنترین کشورهای جهان تا پایان سدهٔ بیستم مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی مانند اصلاحات ارضی را آغاز نمود. در دههٔ چهل و اوایل دههٔ پنجاه هجری خورشیدی، ایران رشد اقتصادی سریعی را شاهد بود. سپس محمدرضا شاه نظام تکحزبی را در کشور حاکم کرد. سرانجام او در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۵۷ و در پی اعتراضهای گسترشیافته مخالفان به رهبری روحالله خمینی، ایران را برای همیشه ترک کرد. وی در طول زندگی خود سهبار ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد.
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
وی در طول زندگی، چهار کتاب دربارهٔ زندگی خود و ایران نوشت که آخرین آنها اندکی پیش از مرگ وی به پایان رسید. او سرانجام در تاریخ ۵ مرداد ۱۳۵۹ در سن ۶۰ سالگی و در اثر سرطان غدد لنفاوی، در مصر درگذشت و در یکی از مهمترین مسجدهای قاهره به نام مسجد رفاعی به خاک سپرده شد.
محمدرضا پهلوی در روز ۴ آبان ۱۲۹۸ (۱ صفر ۱۳۳۸ ه. ق، ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹) در خانهای اجارهای در محله دروازه قزوین تهران با اصالت مازندرانی زاده شد.[۳] پدر او «رضا سوادکوهی» (سپس «رضاخان میرپنج» و پس از آن «رضاشاه پهلوی») و مادرش نیمتاج[۴] (بعدها تاجالملوک آیرملو) بود.[۵] اصالت خانوادگی محمدرضاشاه از سوادکوه مازندران میباشد. او در کتاب مأموریت برای وطنم اینچنین آوردهاست: «پدرم در سال ۱۲۵۶ در استان مازندران که نزدیک بحر خزر است، پا به عرصه وجود گذاشت. او بر خلاف پادشاهان قاجار که چنانکه گفتم از «نژاد ترک» بودند، از خانوادهای «اصیل ایرانی» بود و پدر و جدش در ارتش ایران با سمت افسری خدمت کرده بودند. جد او در یکی از جنگهای ایران و افغانستان از خود شجاعت و رشادت مخصوصی نشان داده و پدرش فرماندهی هنگی را که در استان مازندران ساخلو داشت، عهدهدار بود .»
سه ماه پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن پدرش، خانواده او به خانهای بزرگتر نقل مکان کردند. در این هنگام محمدرضا ۲ سال داشت. او با پدر و مادر، دو خواهر و یک برادرش به نامهای شمس، اشرف (دوقلو با محمدرضا) و علیرضا پهلوی به خانهٔ تازه خود رفتند. در این خانه او زبان فرانسوی و کلیاتی دربارهٔ فرهنگ غرب، انقلاب فرانسه، روشنفکران غربی و تاریخ غرب را نزد پرستار فرانسویاش مادام ارفع آموخت.[۶]
محمدرضا پس از به پادشاهی رسیدن پدرش و در هفت سالگی به ولیعهدی رسید. در مراسم تاجگذاری پدرش، برای رضاشاه یک تاج اختصاصی ساخته شد. از آن پس، محمدرضا به کاخی اختصاصی در مجموعه قاجاری گلستان برای آغاز آموزشهای رسمی پادشاهی منتقل شد و به همراه بیست تن از همکلاسیهای دستچین شده به مدرسه نظام رفت. رضا شاه تلاش میکرد تا با محمدرضا مانند سایر دانشآموزان کلاس رفتار شود، ولی این کار در عمل ممکن نبود. زیرا همه میدانستند که او ولیعهد است و این یک واقعیت تغییرناپذیر بود.[۷]
محمدرضا پهلوی در پانزدهم شهریور ۱۳۱۰ برای ادامه تحصیل به سوئیس اعزام شد. کشور سوئیس به دقت انتخاب شده بود. این کشور غربی و اروپایی، ولی در اروپای سیاستزده آن روزها، غیر سیاسی بود. خانوادهاش او را تا انزلی بدرقه کردند. کشتی بعد از دو روز به باکو رسید و در ادامه سفر، محمدرضا و همراهانش با قطار و از راه لهستان و آلمان به ژنو در سوئیس رفتند و برای مدت دو هفته در کنسولگری ایران در ژنو اقامت کردند. همراهان اصلی وی در این سفر علیرضا پهلوی، تیمورتاش و پسرش مهرپور تیمورتاش، علیاصغر نفیسی (پیشکار ولیعهد) و مستشارالملک (آموزگار زبان فارسی ولیعهد) بودند.[۸]
با آن که قرار بود ولیعهد در شهر لوزان در دبیرستان لهروزه تحصیل کند، ولی به علت ناهماهنگی در ثبت نام، به مدت یک سال در یک مدرسه معمولی[یادداشت ۱] تحصیل کرد. او در سال نخست در منزل یک خانواده سوئیسی اقامت کرد. از سال بعد وی به دبیرستان لهروزه[یادداشت ۲] منتقل شد. او در آغاز نمیدانست چگونه باید با پسرانی که اهمیت نمیدادند او ولیعهد است، رفتار کند. در ایران او عادت داشت که رفتار متفاوتی با او بشود.[۹]
دبیرستان لهروزه از گرانقیمتترین مدارس جهان است.[۱۰] دروس سخت و سنگین دبیرستان، آموزش اضافه زبان و ادبیات فارسی و سختگیری بیش از حد نفیسی باعث شده بود تا محمدرضا از شرایط موجود ناراضی باشد. او وظیفه داشت که هر هفته برای پدرش نامهای بنویسد و گزارشی از وضع خود و برادرش علیرضا را به پدرش ارائه کند. در تهران این نامهها با تشریفات خاصی به رضا شاه ارائه میشد.[۱۱]
شاه خود در کتاب مأموریت برای وطنم ادعا کردهاست که پیش از بازگشت به ایران در سال ۱۹۳۶ موفق به دریافت دیپلم از مدرسه لهروزه در سوئیس شدهاست، اما سوابق موجود در مدرسه نشان میدهد که محمدرضا پیش از دریافت دیپلم، به درخواست پدرش و به دلایل سیاسی به ایران بازگشتهاست و تحصیلاتش را در ایران ادامه دادهاست. سوابق مدرسه لهروزه، محمدرضا را دانشآموزی «بسیار خوب» توصیف میکنند.[۱۲]
اقامت محمدرضا در سوئیس ۵ سال به طول انجامید. او در ۱۷ سالگی از سوئیس به ایران بازگشت و در دانشکده افسری مشغول به تحصیل شد. نظام آموزشی این دانشکده بر اساس روشهای مدرسه نظامی سن سیر[یادداشت ۳] بود. او دو سال بعد و در ۱۹ سالگی با درجه ستوان دوم از این دانشکده فارغالتحصیل شد. در این دوره او با فتحالله مینباشیان آشنا شد و تحت تأثیر او قرار گرفت.[۱۳]
در این دوره، نشستهای روزانه منظمی میان محمدرضا و پدرش انجام میگرفت. پس از فارغالتحصیلی، او به مقام بازرسی ارتش شاهنشاهی رسید. علاوه بر این، رضاشاه به تدریج محمدرضا را حتی در تصمیمگیریهای مهم خود در امور جاری کشور دخالت داد. او در بیشتر سفرها به گوشه و کنار کشور، رضاشاه را همراهی میکرد. محسن صدر با ذکر خاطرهای نشان میدهد که رضاشاه، به توصیههای محمدرضا عمل میکردهاست.[۱۴]
در شهریور ۱۳۲۰، ایران به دست نیروهای دو کشور انگلستان و شوروی (و بعدها ایالات متحده) به بهانه همراهی رضاشاه با قوای آلمان مورد هجوم گسترده قرار گرفت که از تاب تحمل ارتش نوپای ایران خارج بود و رضاشاه پهلوی پیش از رسیدن قوای متفقین به تهران از پادشاهی استعفا داد و فرزندش را به عنوان جایگزین به مجلس شورای ملی معرفی کرد که مورد تصویب قرار گرفت. این اقدامات به پیشنهاد محمد علی فروغی صورت گرفت تا راه سوء استفاده متفقین را ببندد. بدین ترتیب سالهای آغازین پادشاهی وی با اشغال ایران و پایان جنگ دوم جهانی مصادف شد.
او زمانی به پادشاهی رسید که ۲۲ سال داشت. در میان اطرافیان به کسی اعتماد نداشت، ولی با آنان به شکلی دموکراتیک برخورد میکرد. او متوجه شد که در مسکو، مذاکراتی برای پادشاهی برادرش علیرضا پهلوی انجام شدهاست. پدرش قبلاً یکبار به او گفته بود که مایل است پیش از مرگش، همه مشکلات را از میان بردارد تا محمدرضا به راحتی حکومت کند. برداشت او این بود که پدرش وقتی این حرف را گفته، فکر میکرده که او توانایی لازم برای حکومت کردن نداشتهاست. حتی خود او نیز مطمئن نبود که بدون حمایت پدرش بتواند بر امور مسلط شود.[۱۵]
زمانی که سه مرد قدرتمند آن روزگار (وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت و ژوزف استالین) برای شرکت در کنفرانس تهران به تهران رفتند،[۱۶] میزبانی او را نپذیرفتند و در سفارتهای خود اقامت کردند.[۱۷] تنها استالین بود که به دیدار وی رفت. شاه جوان ناچار شد برای ملاقات با چرچیل و روزولت، به سفارت شوروی (که محل کنفرانس بود) برود. او از اینکه اینگونه تحقیر شد، رنجید و این رنجش هرگز التیام نیافت.[۱۸]
قراربود متفقین حداکثر تا ۶ ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم، نیروهای خود را از ایران خارج کنند، ولی شوروی در عمل، این قرار را زیر پا گذاشت. پیشهوری با حمایت شوروی در تبریز و قاضی محمد در کردستان علم خودمختاری برداشتند.[۱۹] شاه اینبار با کمک آمریکا[۲۰] و سیاست قوام السلطنه موفق شد حمایت شوروی را از شورشیان بردارد و با کمک ارتش، آذربایجان و کردستان را تحت کنترل بگیرد. او همچنین فرصت یافت تا اقتدار ازدسترفته خود را بازگرداند و قدرت را در دست خود قبضه کند.[۲۱] روزنامهها با عناوینی همچون «نخستین دستاورد بزرگ در راهی طولانی» و «خطر تجزیه ایران توسط یک پهلوی برطرف شد» از او در تبریز استقبال کردند.[۲۲]
او همچنین با واگذاری مالکیت زمینهای رضاشاه به سکنه آنها محبوبیت بیشتری در عرصه داخلی کسب کرد.[۲۳]
در دی ۱۳۲۷ شایعاتی به وزارت امور خارجه آمریکا رسید که شاه به دنبال فرصتی برای اصلاح قانون اساسی مشروطه و بالابردن قدرت خود در مقابل مجلس است. تنها یکماه بعد در ۱۵ بهمن با ترور نافرجام شاه در دانشگاه تهران، این فرصت به دست وی افتاد.[۲۴] فقط یکی از گلولههای ضارب، ناصر فخرآرایی، به شاه برخورد کرد؛ ولی باعث آسیب جدی شاه نشد.[۲۵] چند لحظه بعد، ضارب بدون بازجویی در همان محل ترور کشته شد و انگیزههای او از این کار در پردهای از ابهام باقیماند.[۲۶]
بعدها گفته شد که وی عضو یک گروه کمونیستی-اسلامی بودهاست. شاه با همین بهانه، نهتنها همه مخالفین مذهبی و چپگرای خود را سرکوب کرد،[۲۷] بلکه حتی به شکلی غیررسمی انگشت اتهام را به سوی انگلستان نیز نشانه گرفت.[۲۸] این در شرایطی بود که از سوی انگلستان تحت فشار قرارداشت تا قرارداد نفتی جدیدی با آنان امضاء کند.[۲۹] به گفته یرواند آبراهامیان شاه به بهانهٔ این ترور، یک «کودتای سلطنتی» به راه انداخت.[۳۰] این ترور «موهبتی در لباس مبدل برای شاه» بود.[۳۱]
سپس در شرایطی که حکومت نظامی اعلام شده بود، انتخابات مجلس مؤسسان برگزار شد.[۳۲] این مجلس علاوهبر افزایش اختیارات شاه،[۳۳] تشکیل مجلس سنایی را تصویب کرد که نیمی از سناتورهای آن از سوی شاه منصوب میشدند.[۳۴]
در یک گزارش دولتی آمریکایی در بهار ۱۳۲۸ (چند ماه پس از ترور) چنین درج شدهاست: «همه آثار رهبر بودن، در شاه ناپدید شدهاست. او که تاکنون تظاهر میکرد مایل است رهبری «پیشرفت و اصلاحات» را بر عهده داشته باشد، در عمل، نه توانایی این رهبری را دارد و نه شخصیت لازم برای اینکار را.»[۳۵]
در طول دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه میلادی، سهم درآمد ایران از قرارداد ۱۹۳۳ بسیار کم بود.[۳۶] به عنوان نمونه در سال ۱۹۵۰ میلادی، (بالاترین درآمد ایران) سهم ایران به کمتر از ۱۲ درصد رسیده بود[۳۷] و مجموع دریافتی ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس، تنها ۱۶ میلیون پوند بود. در همین سال دولت انگلستان از درآمدهای این شرکت تنها نزدیک به ۵۱ میلیون پوند مالیات اخذ میکرد. این قرارداد قرار بود در سال ۱۹۶۱ خاتمه یابد و شاه تحت فشار قرار گرفته بود تا قرارداد گس-گلشائیان را که خاتمه آن سال ۱۹۹۳ بود بپذیرد.[۳۸][۳۹] مدیران انگلیسی شرکت نفت ایران و انگلیس حس میکردند تا زمانی که بر شاه نفوذ دارند، نیاز به هیچ تغییری نیست. آنان شاه را به دلیل نقش انگلستان در به قدرت رسیدن وی، به این کشور مدیون میدانستند.[۴۰]
پیش از آغاز مبارزات ملی شدن نفت و پیش از مذاکرات گس-گلشائیان، شاه و رزمآرا به دنبال اجرایی شدن مدل ۵۰–۵۰ بودند. شاه نگران بود که هرگونه تلاش برای ملی کردن نفت، منجر به خراب شدن روابط میان ایران و انگلستان شود.[۴۱] سرانجام او به هیئت دولت گفت که قیمت تضمینی توافق شده را بپذیرند و به این ترتیب، قرارداد گس-گلشائیان به امضاء رسید. لایحه مزبور ۴ روز پیش از پایان دوره پانزدهم مجلس شورای ملی برای تصویب به مجلس رفت، ولی با هوشیاری فراکسیون اقلیت، دوره مجلس پیش از تصویب قرارداد، خاتمه یافت.[۴۲]
با تشکیل مجلس شانزدهم، نه تنها قرارداد گس-گلشائیان رد شد، بلکه ماده واحده قانون ملی شدن صنعت نفت در دستورکار مجلس قرار گرفت. سفارت انگلستان از طریق اسدالله علم از شاه خواست تا تمام تلاش خود را برای ممانعت از تصویب این طرح انجام دهد؛ ولی شاه در این مرحله مصمم بود تا در کار مجلس دخالت نکند. در واقع افکار عمومی چنان بود که هیچ حکومتی حاضر به مخالفت یا رد کردن این طرح نبود.[۴۳] حتی زمانی که آمریکاییها به او هشدار دادند که ملی شدن صنعت نفت در ایران، منافع نفتی آمریکا در سایر نقاط جهان را نیز به خطر انداختهاست، شاه از آمریکاییها خواست که از او نخواهند که با این طرح مخالفت کند. او از قدرت روزافزون جبهه ملی در بهت فرورفته بود.[۴۴] سرانجام طرح به تصویب رسید و صنعت نفت ملی شد.[۴۵]
از مهمترین دلایل اختلاف بین شاه و نخستوزیر ایران، محمد مصدق، تلاش مصدق برای در کنترل گرفتن ارتش بود. در طول دوران نخستوزیریاش، مصدق کوشید تا قدرت شاه را محدود به چارچوب مشخصشده در قانون اساسی مشروطه کند و او در غیر از ارتش در حوزههای دیگر موفق شدهبود. در آن زمان ارتش عمدتاً وفادار به شاه باقیماندهبود و تحت تأثیر مستشاران نظامی امریکاییاش بود. هر چند افرادی در ردههای بالای ارتش، طرفدار مصدق بودند.[۴۶] مصدق تلاش کرد تا پست وزارت جنگ را از کنترل شاه خارج کند اما شاه نپذیرفت. مصدق استعفاء کرد؛ ولی با گسترش اعتراضات، شاه ناچار به عقبنشینی شد. مصدق به قدرت بازگشت و خانواده شاه را از کشور تبعید کرد.[۴۷] در این دوره مصدق به وضوح، قدرت برتر کشور (نسبت به شاه) بود.[۴۸]
یک سال پس از رویداد ۳۰ تیر ۱۳۳۱، شاه طی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با طرح سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، مصدق را برکنار کرد. این عملیات از روز ۲۵ مرداد آغاز شد. شاه پیش از آغاز عملیات به ویلایش در کلاردشت رفت و با شکست خوردن اولین مرحله از کودتای ۲۵ مرداد ابتدا به بغداد و سپس به رم رفت؛ ولی سه روز بعد، طرفداران شاه موفق به اجرای کودتای ۲۸ مرداد و تسخیر ساختمان رادیو و سایر مراکز دولتی شدند. تنها پس از آن بود که شاه به ایران بازگشت. مصدق برکنار، زندانی و پس از پایان دوره زندان، به احمدآباد تبعید شد.[۴۹]
یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، با تلاش شاه قرارداد کنسرسیوم به امضاء رسید. بر اساس این قرارداد، کنسرسیومی از کارتلهای نفتی آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی و هلندی، انحصار استخراج و تولید نفت در سراسر خاک ایران را به دست آوردند. سهم درآمد ایران بر پایه ۵۰–۵۰ در نظر گرفته شد.[۵۰]
پس از بازگشت به قدرت، شاه مصمم شد تا از تکرار شرایطی مانند زمان مصدق جلوگیری کند. این کار با گذاشتن پا در جای پای پدر و نادیده گرفتن کارکردهای اساسی قانون اساسی مشروطهٔ سال ۱۳۸۵ قمری/۱۹۰۷–۱۹۰۶ میلادی همراه بود. در این قانون اساسی، هیئت دولتی پاسخگو به یک نهاد پارلمانی برآمده از یک انتخابات آزاد بود و قدرتی محدود برای شاه پیشبینی شدهبود و از آزادی بیان و مطبوعات جز در موارد محدودی حمایت میشد.[۵۱] در سال ۱۹۵۴ انتخابات مجلس هجدهم به صورت کنترل شدهای و با کاندیداهایی دستچین شده برگزار شد. در این مجلس، به مانند مجلسهای بعدی، تنها وفاداران به شاه توانستند به مجلس راه یابند. در سال ۱۹۵۵، فضلالله زاهدی از نخستوزیری کناره گرفته و شاه، حسین علا را به نخستوزیری منصوب کرد.[۵۲] برنامه اول توسعه اقتصاد سال ۱۹۴۹ به علت نبود درآمدهای نفتی در دوران ملی شدن نفت عقیم ماند. اما در طی برنامه دوم توسعه اقتصادی بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۲ میلادی پروژههای متعدد برق-آبی به اجرا درآمد که بخشی از این موفقیت بخاطر کشف میدانهای جدید نفتی در حوالی قم در سال ۱۹۵۶ بود.[۵۳] از سال ۱۹۵۷ ایران اولین سری قراردادهای نفتی برپایه مشارکت را با شرکتهای خارجی منعقد کرد. این نوع قراردادها از نظر روانی برای ایرانیان راضیکنندهتر بود تا قراردادهای قبلی با شرکت نفت ایران-انگلیس که براساس درصد از سود[یادداشت ۴] بود.[۵۴]
در سال ۱۹۵۷ میلادی شاه به این نتیجه رسید که اوضاع داخلی ایران، به آرامش نسبی کافی رسیدهاست که فعالیتهای سیاسی در حد محدودی مجاز باشد. در این سال وضعیت حکومت نظامی لغو شد. شاه تلاشی جدید در جهت تشکیل سیستم پارلمانی به سبک غربی کرد. او یک حزب محافظهکار به نام مِلّیون و یک حزب لیبرال به نام مردم تشکیل داد. اما این تلاش موفقیتآمیز نبود. در آن زمان اعتراضات به تقلب در انتخابات مجلس بیستم باعث شد که شاه این مجلس را منحل کند.[۵۵]
زمستان ۱۳۳۳، دانشگاه کلمبیا در نیویورک به محمدرضا پهلوی دکترای افتخاری حقوق داد.[۵۶] شاه متقاعد شده بود که از دید مردم ایران او رهبری قدرتمند و محبوب است. او خود را رهبری عادل میدانست که ۹۹٪ مردم ایران پشتیبان برنامههای او برای توسعه ایران هستند.[۵۷] با اینحال سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تحت فرمان شاه تشکیل شد و وظیفه امنیت داخلی را بهعهده گرفت[۵۸] و در عمل به سرکوب مخالفان داخلی پرداخت.[۵۹]
سقوط نظامهای سلطنتی در کشورهای مصر و عراق در دهه پنجاه میلادی شاه را بیمناک نمود؛ ولی تا سال ۱۹۵۸ شاه موفق شد که تمام قدرت در ایران را در مشت خود بگیرد. نخستوزیران اکنون موظف بودند که مستقیماً به او گزارش بدهند. در این زمان، شاه در ملاقاتی با کابینه گفت که او «سرچشمه قدرت در کشور» است و جزئیات وقایع در تمام سازمان دولتی باید به اطلاع او رسانده شود.[۶۰] در سال ۱۹۵۸ سیاستگذاران آمریکا، بسیار نگران سطح نارضایتی در طبقه متوسط ایران بودند و وقوع یک انقلاب یا کودتای نظامی را در این زمان پیشبینی میکردند. آمریکا به این نتیجه رسید که باید در این مقطع زمانی از شاه حمایت نمود، اما باید همزمان تمام تلاشها را برای تشویق شاه برای انجام اصلاحات ضروری به کار برد.[۶۱]
در شهریور ۱۳۳۹، اوپک با مشارکت ایران پایهگذاری گردید. در طول سالهای بعد شاه هیچگاه اشتیاق خود را برای افزایش قیمت نفت مخفی نکرد. او همه ساله نمایندهای به نزد رؤسای کنسرسیوم میفرستاد و از آنان میخواست تا سهم ایران را افزایش دهند. افزایش درآمد نفتی طی این سالها مخارج توسعه نظامی مورد نظر شاه را تأمین میکرد.[۶۲]
شاه در روز تولد ۴۸ سالگی خود، تاجگذاری کرد.[۶۳]
فشار آمریکا بر شاه برای آغاز اصلاحات در ایران، از ۳ سال پایانی ریاستجمهوری آیزنهاور شروع شد.[۶۴] هر چند شاه از زمان رسیدن به سلطنت در مورد ضرورت اصلاحات اراضی سخن میراند.[۶۵] به گفته عباس میلانی، نشانههای مخدوش شدن چهره شاه و قدرت مخالفان در شکلدادن افکار عمومی را این زمان میتوان دید. برخلاف سابقه طولانی طرح ایدههای شاه برای اصلاحات اراضی، افکار عمومی در این زمان چنین میپنداشت که این اصلاحات با «دستور» آمریکا شروع شدهاست.[۶۶] به گفته سعید رهنما و سهراب بهداد، در سال ۱۳۴۱ شاه تحت فشار کندی،[۶۷] و با کمک دو نخستوزیر قابل به نامهای علی امینی و اسدالله علم و وزیر کشاورزی حسن ارسنجانی[۶۸] مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی را با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت» به اجرا گذاشت. این مجموعه در ابتدا شامل اصلاحات ارضی و چهار اصل دیگر بود[۶۹] که بعدها به نوزده اصل افزایش یافت.[۷۰]
مخالفان اصلی برنامههای اصلاحی شاه دو گروه قدرتمند بودند: جبهه ملی از سویی و طبقه مذهبی و متحدانشان در بازار از سوی دیگر. جبهه ملی در اعلامیهای در ۱۱ نوامبر ۱۹۶۱ (۲۰ آبان ۱۳۴۰) انقلاب سفید را «بازگشت به استبداد» دانست. علما نیز مخالف افزایش قدرت شاه، اصلاحات اراضی و اعطای حقوق مدنی به زنان بودند.[۷۱] در فوریه ٬۱۹۶۰ حسین بروجردی، مرجع تقلید بانفوذ شیعه، فتوایی مبنی بر حرام بودن تصرف اراضی صادر نمود. در ۵ ژوئن ۱۹۶۳ (۱۵ خرداد ۱۳۴۲) علما تظاهرات خشونتآمیزی را در تهران ترتیب دادند که توسط نیروهای امنیتی سرکوب شد. روحالله خمینی دستگیر شد[۷۲] و مدتی را در زندان گذراند. خمینی سال بعد به ترکیه و سپس به عراق تبعید شد.[۷۳]
شاه گمان داشت که با اجرای اصلاحات ارضی، نهتنها حمایت آمریکا را به دست خواهد آورد، بلکه با از میان برداشتن نظام ارباب رعیتی، دهقانان را نیز به جمع حامیان خود خواهد افزود.[۷۴] هدف رسمی این بود که ایران تا پایان قرن بیستم در بین مدرنترین کشورهای جهان قرار داشته باشد.[۷۵]
در عمل، انقلاب سفید شاه، به نتیجه مطلوب شاه نرسید.[۷۶] شاه انقلاب سفید خود را به «بزرگترین نمایش تبلیغاتی که دنیا تاکنون دیده بود» تبدیل کرد.[۷۷] انجام این اصلاحات، نظام تولید ثروت طبقه اشراف را که از متحدان شاه بودند، دگرگون کرد. از سوی دیگر انقلاب سفید، شکاف میان مذهبیها با شاه را گسترده کرد.[۷۸] از میان اصلهای انقلاب سفید، اصلی که بیش از بقیه موجب تحریک و موضعگیری مخالفان مذهبی گردید، اصل حق رأی زنان بود.[۷۹] در یک گزارش سازمان سیا آمدهاست که هر روز ایرانیان بیشتر و بیشتری اصلاحات موجود در این برنامه را رد میکنند.[۸۰]
یک ارزیابی اطلاعاتی سازمان سیا در ۸ اکتبر ۱۹۷۱ در مورد ایران، در ابتدا به تمجید اخلاقِ کاری شاه و موفقیتهای او در بهبود معیشت مردم میپردازد و مینویسد «بیشتر مردم به قدری سرگرم موفقیت در حوزههای دیگر هستند که فرصتی برای نق زدن در مورد سیاست ندارند.» این گزارش شاه را فردی «ایزوله» میخواند که در محیط رسمی دربار و در وضعیت «نبود تاسفآور ارتباط از پایین به بالا به سوی او» بهسر میبرد. هیچیک از مقامات ایران جرأت نمیکنند اشتباه بودن کاری از شاه را به او گوشزد کنند.[۸۱]کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
شاه بار دیگر در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ در برابر پلههای کاخ مرمر بهدست یکی از سربازان وظیفه گارد جاویدان به نام رضا شمسآبادی ترور شد. این ترور نیز نافرجام ماند و شاه هیچ آسیبی ندید.[۸۲]
با وقوع جنگ اعراب و اسرائیل و تحریم فروش نفت توسط کشورهای عربی[۸۳] شاه حاضر به پیوستن به تحریم نفتی نشد.[۸۴] ایران، عربستان را از لحاظ تولید نفت پشت سر گذاشت و در سال ۱۹۷۰ بزرگترین تولیدکننده نفت در خاورمیانه شد.[۸۵]ریچارد نیکسون برای مقابله با قیمت بالای نفت ناچار شد تا دو بار (در سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲) ارزش دلار را کاهش دهد. اوپک نیز به رهبری شاه با این حرکت مقابله کرد و دو بار (هر بار اندکی پس از کاهش ارزش دلار) قیمت نفت را افزایش داد. از سوی دیگر، اکتشاف نفت در داخل مرزهای آبی خلیج فارس، به شاه این امکان را داد تا با شرکتهای کوچک و جدید خارج از کنسرسیوم، قراردادهای کشف و استخراج جدید منعقد کند.[۸۶]
در فاصله دهساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱، تولید ناخالص ملی ۴ برابر شد و استانداردهای بهداشت بهطور چشمگیری افزایش یافت. در نتیجه رشد جمعیت به میزان هشداردهنده ۳٪ درصد در سال رسید و ایران دیگر قادر به تولید مواد غذایی مورد نیاز خود نبود. در سال ۱۹۶۷ دین راسک پایان رسمی کمکهای اقتصادی آمریکا به ایران را اعلام نمود. در بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۶۷ ایران ۶۰۵ میلیون دلار کمک مالی و ۱۱۲ میلیون دلار مواد غذایی در قالب برنامه «غذا در برابر صلح» دریافت نمود.[۸۷]
با این وجود، مخالفان شاه از هر فرصتی برای خوار و خفیف نشان دادن شاه نهایت استفاده را میکردند و حاضر به پذیرش هیچ پیشرفتی توسط شاه نبودند. برای مثال، نقش شاه در اوپک را سند دیگری بر «نوکری» امپریالیسم آمریکا توسط شاه عنوان میکردند. آنان این تئوری را پیشنهاد میکردند که قیمت بالای نفت، باری بر روی ژاپن و اروپا و به سود آمریکا است.[۸۸] مثال دیگری که رویکرد شاه و مخالفانش در مورد مسائل سیاسی را نشان میدهد، مسئله زندانیان سیاسی بود. مخالفان این ادعای عجیب را مطرح میساختند که در ایران «صدها هزار» زندانی سیاسی وجود دارد در حالی که تعداد واقعی زندانیان سیاسی چیزی نزدیک به ۴٬۰۰۰ نفر بود. یا ادعا میکردند که هزاران نفر زیر شکنجه ساواک کشته شدهاند، در صورتی که تعداد واقعی افرادی که در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا بهخاطر جرایم سیاسی اعدام شدند حدود ۱٬۵۰۰ نفر بود. این رقم کمتر از ارقامی است که توسط مخالفان پیشنهاد میشد.[۸۹] در نقطه مقابل، هرگاه شاه با سؤال رسانههای غربی در مورد زندانیان سیاسی و شکنجه در ایران مواجه میشد، با عنوان اینکه در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد و زندانیان، تنها جنایتکاران هستند، از کنار این سؤالات میگذشت.[۹۰]
در ابتدای دهه پنجاه خورشیدی، میلیونها دلار برای برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران در تخت جمشید هزینه شد و بزرگترین گردهمایی سران کشورهای جهان در آنجا برگزار شد.[۹۱] در سال ۱۳۵۴، شاه آغاز تاریخ را به ۵۵۹ پیش از میلاد تغییر داد و گاهشماری شاهنشاهی را، تاریخ رسمی کشور اعلام کرد. دو سال بعد و در جریان انقلاب، دوباره گاهشماری هجری خورشیدی، گاهشماری رسمی کشور اعلام شد.[۹۲]
در سال ۱۳۵۱، یعنی در خاتمه برنامه عمرانی چهارم، به گزارش سفارت آمریکا در ایران کشور دچار تورم فزاینده شدهاست و قیمت مواد غذایی که سبد غذایی مردم فقیر و متوسط را تشکیل میدهد، تا دو برابر افزایش یافته اما دستمزدها متناسب با آن رشد نکردهاست. کارشناسان سازمان برنامه به محدودیتهای رشد و نیز تورم و نابرابری توزیع درآمد آگاه بودند و لذا در برنامه عمرانی پنجم بر رشد تحصیلات، خدمات بهداشتی، اصلاح توزیع درآمد، ثبات قیمتها، جذب جوانان جویای کار و افزایش رفاه اجتماعی تمرکز کردند. این کار به قیمت توقف پروژههای عمرانی بزرگ و سرمایه بر بود. این طرح در کنفرانسی در شهریور ۱۳۵۱ ارائه شد و شاه آن را مشروط به عدم کاهش هزینههای نظامی پذیرفت. اما پس از بروز جنگ یوم کیپور یا جنگ اعراب و اسرائیل ۱۹۷۳ قیمت نفت ناگهان افزایش یافت؛ لذا در آغاز سال ۱۳۵۳، شاه تصمیم به تطبیق هزینههای عمومی با سطح جدید درآمدهای نفتی کرد و در نتیجه، برنامه عمرانی پنجم بازنویسی شد و وزرا مشتاق به تأمین سرمایههای کلان برای پروژههای عمرانی بزرگی بودند که سال ۱۳۵۱ متوقف شده بود. آنها با دور زدن سازمان برنامه و نخستوزیر، مستقیماً نزد شاه رفته و برای تأمین مالی پروژههای خود مجوز گرفتند. وزرا خواهان برنامه توسعه ای با چهار برابر حجم سرمایهگذاری بودند که عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه، مخالف آن بود. نهایتاً، فریدون هویدا، قادر به اتخاذ موضع میان آنها نشد و سه سناریو را تدوین کرد و به شاه ارائه داد. در کنفرانس رامسر در مرداد ۱۳۵۳ به ریاست شاه، حجم اعتبارات برنامه برای سه سال و نیم باقی مانده از ۳۵٫۷ به ۶۸ میلیارد دلار میرسد و بخش کوچکی از آن به دغدغههای سازمان برنامه اختصاص مییابد. به نوشته بایندر، در خصوص نقش شاه در کنفرانس رامسر دو تصویر متفاوت ارائه شدهاست. در تصویری که وفاداران حکومت پهلوی نظیر مجیدی ارائه دادهاند، شاه جانب ملاحظات سازمان برنامه را گرفتهاست و در تصویر منتقدان وی بر رشد سریع بدون توجه به ملاحظات آن، تأکید داشتهاست. این تصمیمات سبب شد که تورم کشورهای صادرکننده محصولات به اقتصاد ایران تحمیل شود و نیز پایانههای ورودی کشور یارای ورود این حجم واردات را نداشته باشد. در نهایت، اجرای این برنامه منجر به بروز بیماری هلندی در اقتصاد ایران میشود، که البته هنوز به لحاظ نظری توسط اقتصاددانان صورتبندی نشده بود. ورود ثروت بادآورده نفتی به اقتصاد و افزایش فزاینده هزینههای حکومت، منجر به یک تورم شدید و کاهش تولیدات کارخانهها گشت. در نتیجه دولت جمشید آموزگار در سال ۱۳۵۶ مجبور به اتخاذ سیاست ریاضت اقتصادی شد. این وضعیت منجر به بروز نارضایتی عمومی شد که راه را برای انقلاب هموار کرد.[۹۳]
از سال ۱۹۷۲ فعالیتهای تروریستی شدت میگیرد و ایران در وضعیت «حلقه نفرت» فرانتس فانون گیر میافتد: ترور، ضد ترور، خشونت، خشونت متقابل. خشونت افزاینده برخورد نیروهای امنیتی باعث انتقاد کمیسیون بینالمللی قضات در سال ۱۹۷۲ و سازمان عفو بینالملل در سال ۱۹۷۴ میشود. در سال ۱۹۷۵ کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد در حدی بهبود یافتهاست که نیازی به عکسالعملی در مورد ایران نیست.[۹۴]
شاه یکی از پرزرقوبرقترین ارتشهای جهان را در ایران ایجاد کرده بود.[۹۵] بخش زیادی از درآمد نفتی کشور به تجهیز ارتش اختصاص مییافت. بهطوریکه سفرهای متعدد به انگلیس و دیگر کشورهای قدرتمند میکرد و پس از ایجاد رابطه دوستانه با آنها، به خرید تجهیزات نظامی میپرداخت.[۹۶] حتی حامیانی مانند تیمسار دوایت آیزنهاور، نگرانی خود را از پرداختن بیشاز حد شاه به بودجه نظامی، پنهان نمیکردند. او در یک تلگراف محرمانه، شاه را دارای «وسواس نظامی» توصیف کردهاست.[۹۷]
شاه، که خود را یک نابغه نظامی میداند. احساس میکند که کشورش توان نظامی کافی برای دفاع از خود نداشته، یا، مردم ایران وجود چنین قدرتی را در ارتش باور ندارند. او گمان میکند که به تسلیحات مدرن بیشتری برای نمایش نیاز دارد.
با آغاز سلطنت شاه جوان در ۱۳۲۰، احزاب شروع به شکلگیری کردند. تا پیش از واقعه ترور دانشگاه تهران، حزب توده ایران، موفقترین حزب از میان احزاب بود. پس از این ترور، حزب توده ایران غیرقانونی اعلام شد. با وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فعالیت احزاب ملیگرا نیز ممنوع شد. در سال ۱۳۳۶ شاه به این نتیجه رسید که برای پایداری حکومت خود، نیاز به دو حزب دارد. او منوچهر اقبال و اسدالله علم را مأمور تشکیل دو حزب کرد؛ ولی این دو حزب، در خارج از مجلس نفوذی نداشتند. سرانجام مجادله همین دو حزب با یکدیگر بر سر تقلب انتخاباتی، باعث شد که شاه از احزاب خود ساخته نیز ناامید شود[۹۸] و در سال ۱۳۵۳، حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب قانونی کشور ایجاد کند. او اعلام کرد که «هرکسی مایل نیست به این حزب بپیوندد، باید کشور را ترک کند».[۹۹]
شاه مردمسالاری را برای ایران تجویز نمیکرد و آن را یک مانع در برابر توسعه میدانست. او اعتقاد داشت که یک حکومت استبدادی مانند حکومت پدرش برای کشور مفیدتر است.[۱۰۰] شاه حداقل در ۱۶ سال پایانی پادشاهیاش، تصمیمگیرنده نهایی برای تمام تصمیمات کلیدی کشور بود.[۱۰۱]
در عین حال شاه به مدرنیزه کردن ایران پرداخت و مراکز علمی و فرهنگی کشور را گسترش داد. انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی از جمله تصویب قانون اصلاحات ارضی و اعطای حق رأی به زنان از مهمترین فعالیتهای حکومت وی بود.
زمانی که محمدرضا پهلوی به پادشاهی رسید، ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلستان بود. این اشغال تا سال ۱۹۴۶ طول کشید. پس از خروج این نیروها ایران در تلاش برای بازیابی مجدد استقلال خود بود. در این دوران شاه قادر نبود که سیاست خارجی هماهنگی را دنبال کند.[۱۰۲] شاه در این سالها تلاش کرد تا روابط مستحکمی را با غرب پایهگذاری کند.[۱۰۳] بریتانیا که مایل بود به جای گفتگو با یک مجلس و یک هیئت دولت، با یک فرد معامله کند و آمریکا که معتقد بود وجود یک ایران استبدادی در نزدیکی مرزهای شوروی، امنیت آنان را بیشتر تأمین میکند[۱۰۴] و مایل بود که قدرت شاه در ایران افزایش یابد.[۱۰۵] بازگشت شاه به سلطنت پس از ملی شدن صنعت نفت با کمک و حمایت آمریکا بود؛ بنابراین وابستگی شاه به آمریکا عامل تعیینکننده در سیاست خارجی او از این زمان به بعد بود.[۱۰۶] در این سالها، شاه بارها آشکارا در جبهه بلوک غرب و در مقابل بلوک شرق و حتی کشورهای جهان سوم متعلق به جنبش عدم تعهد قرار گرفت. او به آمریکا اجازه داد تا شبکهٔ جاسوسی در مرزهای ایران برپا کند. به پیمان سنتو ملحق شد. با جنبش پانعرب ناصر مخالف نمود و حتی در حین جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسراییل، اسراییل را بهطور دو فاکتو به رسمیت شناخت و در این منازعه، طرف اسراییل را گرفت و ضد فلسطینیان بود. یا در زمانی که اکثریت جهان سوم خواستار بایکوت آفریقای جنوبی بخاطر سیاستهای نژادپرستانه آپارتاید بود، شاه به آفریقای جنوبی نفت میفروخت.[۱۰۷]
از اواسط دهه چهل، شاه برای کاستن از وابستگیهای سیاسی و فنی به غرب، روابطش با شوروی را بهبود بخشید. به دنبال سفر شاه به مسکو در سال ۱۳۴۳ خورشیدی، مناسبات اقتصادی و سیاسی جدیدی با شوروی شکل گرفت. این بهبودی روابط علاوه بر سود اقتصادی، موقعیت و قدرت چانهزنی شاه را در مقابل غرب، رقیبان منطقهای مانند عراق و جمال عبدالناصر و نیروهای مخالف داخلی بالا برد.[۱۰۸]
محمدرضا توانست از اهرم نفت و اوپک استفاده برده و عملاً در آغاز دهه پنجاه توانست به عنوان یک قدرت نفتی و منطقهای حتی با متحدان غربی خود بر سر منافع ایران چانهزنی کند. اما با همه این تلاشها، شاه هیچگاه نتوانست از سایه اشغال ایران در سالهای آغازین سلطنت و وابستگیاش به آمریکا بیرون بیاید. بگفته امین صیقل اکثریت مردم ایران همیشه او را «دستنشانده آمریکا» میدانستند. پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس، شاه نقش «ژاندارم منطقه» را بر عهده گرفت.[۱۰۹]
او حاکمیت نظامی ایران را بر جزایر سهگانه اعمال کرد[۱۱۰] و در عوض، از ادعای حاکمیت بر بحرین دست برداشت.[۱۱۱]پیمان بغداد (بعدها پیمان سنتو) میان کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان منعقد شد.[۱۱۲] شاه از موضع قدرت پیمان الجزایر را امضاء کرد و به اختلافات مرزی با عراق خاتمه داد.[۱۱۳]
این همزمان با «دکترین نیکسون» پس از جنگهای هندوچین بود که آمریکا سعی داشت در سیستم دو قطبی دوران جنگ سرد از طریق قدرتهای منطقهای منافع آمریکا را تأمین کند. آمریکا به ایران به چشم یکی از این قدرتهای منطقهای مینگریست. به دنبال این نظام جدید بینالمللی و نقش جدید ایران، شاه در این زمان درصدد افزایش قدرت نظامی و صنعتی خود برآمد.[۱۱۴][۱۱۵][۱۱۶] سرمایههای غیرمالی ایران جوابگوی برنامههای شاه نبود و شاه دوباره هرچه بیشتر از نظر فنی و نظامی به آمریکا وابسته میشد. در آن زمان سیل مستشاران آمریکایی وارد ایران شد که باعث برانگیخته شدن حساسیتهای منفی مردم ایران شد. حتی با روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا، تغییری در ماهیت سیاست آمریکا و «دکترین نیکسون» به وجود نیامد. با وجود تأکید کارتر بر مسئله حقوق بشر و کنترل فروش سلاح به متحدین غیر غربی آمریکا، کارتر از رهبری و سیاستهای شاه حمایت میکرد و او را به عنوان یک «رهبر بزرگ» ستایش میکرد.[۱۱۷]
سقوط قیمت نفت در میانه سال ۱۹۷۵ باعث سقوط اقتصادی، تورم فزاینده در سالهای ۱۹۷۵ تا ۷۷ شد و نارضایتی عمومی را باعث شد. فرار سرمایهها از ایران آغاز شد. همزمان، سه قشری مهمی که انقلاب مشروطه را باعث شدهبودند -روشنفکران، بازاریان و علما- بهطور فزایندهای با نظام بیگانه میشدند.[۱۱۸]
زنجیرهای از اقدامات نسنجیده شاه از سال ۱۳۵۴ علیه علما باعث شد تا آنها، نیروهای انقلابی برای سرنگونی شاه را به حرکت در بیاورند. از جمله این اقدامات، موارد زیر را میتوان برشمرد: تخریب بازار قدیمی اطراف مشهد، اعلام تقویم شاهنشاهی به جای تقویم هجری، موافقت با طرحهای کاهش بودجه جمشید آموزگار برای لغو یارانه که نخستوزیر پیشین هویدا از سال ۱۹۶۵/ ۱۳۴۴ به روحانیان میپرداخت (یارانهای که بهخاطر جبران کاهش درآمدهای حاصل از وقف، حاصل از اجرای فاز دوم اصلاحات ارضی به روحانیون پرداخت میشد)، آخرین از این سری اقدامات، انتشار مقاله توهینآمیزی با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه در روزنامه نیمهرسمی اطلاعات به تاریخ هفت ژانویه ۱۹۷۸ (۱۷ دی ۱۳۵۶) علیه خمینی بود. مقالهای که گفته میشود توسط وزارت اطلاعات تهیه شدهبود. تظاهرات خشونتآمیز طلاب قم سرکوب شد و تلفات جانی به همراه داشت. از این زمان نهضت انقلابی-اسلامی خمینی آغاز شد و زنجیرهای از اعتراضات در دورههای چهل روزه (به تقلید از سنت عزاداری در شیعه) شکل گرفت.[۱۱۹] خمینی در یک مصاحبه در ۹ مه سال ۱۹۷۸ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۷) با روزنامه لوموند، سرنگونی و برچینی رژیم پهلوی و قانون اساسی ایران را خواستار شد. اکنون خمینی مطمئن از پیروزی، بهطور پیوسته عبارت «زمانی که ما به قدرت رسیدیم» را تکرار میکرد.[۱۲۰]
دلایل متعدد و متفاوتی برای شکست شاه در برابر انقلاب ایران ارائه شدهاست. سعید امیرارجمند نارضایتی و به وجود آمدن تمایلات ضد خارجی بهخاطر وابستگی رژیم شاه به آمریکا و حضور وسیع نیروهای آمریکایی و اروپایی در ساختار اقتصاد و ارتش را از محرکهای اعتراضات میداند. همچنین او به وجود آمدن یک ساختار متمرکز سلطنتی در ایران را عاملی میداند که تمام نارضایتیها را بسوی یک شخص هدایت نمود. نبود پلورالیسم که در عصر مدرن نظام سلطنتی را شکنندهترین ساختار در میان ساختارهای موجود میکند نیز از دیگر عوامل این اتفاق است.[۱۲۱] ولی نقش خود شاه نیز در این میان مهم بود.[۱۲۲]
شاه در دو سال آخر سلطنتش، اشتباهترین تصمیمات دوره حکومت خود را گرفت. زمانی که باید خود را قدرتمند نشان میداد از خود ضعف نشان داد و زمانی تظاهر به قدرت میکرد که نشانهای از قدرت در او وجود نداشت. دلیل این اشتباهات تصمیمگیری مجموعهای از عوامل شخصی و سیاسی بود. عواملی که ریشه در شخصیت متزلزل شاه در آن زمان خاص داشت.[۱۲۳] او هر روز کمتر و کمتر خود را درگیر امور روزانه کشور میکرد.[۱۲۴] به گفته ماروین زونیس، زمانی که انقلاب آغاز شد شاه همه عوامل خارجی که برای سالها سرچشمههای حمایت روانی از شخصیت او را تشکیل میدادند، از دست داده بود.[۱۲۵]
در بین دهه چهل و پنجاه شمسی، اقتصاد ایران به سرعت رشد کرد و این باعث افزایش خودبزرگبینی شاه شده بود. گزارشی از سازمان سیا عنوان میکند که شاه خود را «دارای یک مأموریت الهی» برای اداره کشورش میداند. به دنبال این پیشرفت شاه سیاستهای سختی علیه نیروهای چپگرا و میانهرو پیش گرفت. او معتقد بود که روحانیت (به غیر از طرفداران خمینی) متحدان مورد اعتماد او در جنگ علیه کمونیسم و ملیگرایی سکولار در ایران است. این سیاست به روحانیت ایران فرصت داد تا شبکهای انحصاری در میان مردم به وجود بیاورند.[۱۲۶] او در سال ۱۳۵۳ با تشکیل دادن حزب رستاخیز نظام تکحزبی را در ایران اعلام نمود. ایدهای که به سرعت به موضوعی برای مخالفت و تمسخر تبدیل شد. حتی امیرعباس هویدا، اولین دبیرکل حزب رستاخیز نیز (در محافل خصوصی) این ایده شاه را به تمسخر میگرفت.[۱۲۷] شاه گمان میکرد (مانند آنچه در روزنامههای حکومتی نوشته میشد)، مردم اگر هم او را به عنوان رهبر کشور عاشقانه دوست ندارند، حداقل وی را تحسین میکنند. در طول ماههای آخر، شاه با دیدن تظاهرات میلیونی مردم علیه خود، این عامل روانی را از دست داد.[۱۲۸]
در یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۴ پزشک شاه تشخیص داد که شاه مبتلا به سرطان غدد لنفاوی[یادداشت ۵] شدهاست. هر چند شاه این موضوع را برای ۳ سال حتی از فرح نیز پنهان کردهبود.[۱۲۹] شاه که همواره و از کودکی گمان داشت به نوعی تحت حمایت خداوند و امامان شیعه است، زمانی که فهمید دچار بیماری سرطان شدهاست، اعتمادبهنفس ناشی از این سرچشمه روانی را نیز از دست داد.[۱۳۰]
شاه به درخواستهای آمریکا برای استفاده از نفوذ خود در اوپک برای پایین آوردن قیمت نفت پاسخ منفی داد. این موضوع باعث شد تا آمریکا برای پایین آوردن قیمت نفت از او ناامید شده و دست بهدامن عربستان سعودی شود.[۱۳۱] از سوی دیگر کارتر فشارش بر روی شاه برای بهبود وضع دموکراسی در ایران را از سر گرفت.[۱۳۲] مخالفان شاه این را به عنوان نشانه احتمالی پایان حمایت بیقیدوشرطی که شاه از واشینگتن در تمام این سالها دریافت میکرد قلمداد نمودند.[۱۳۳] صرفنظر از اینکه آیا شاه همچنان مورد حمایت غرب بود یا خیر، خود شاه احساس میکرد که دیگر مورد حمایت نزدیکترین متحد خود یعنی ایالات متحده نیست. در واقع او آمریکا را نیز به عنوان حامی روانی خود، در کنار خود نمیدید.[۱۳۴] شاه پس از سقوط، برداشته شدن حمایت غرب از حکومت خود را بزرگترین عامل سقوط خود عنوان میکرد و انگیزههای دموکراتیک مردم ایران را نفی مینمود.[۱۳۵] به سبب باور ریشهدار شاه به نظریه توطئه، او در تحلیلهای خود به دنبال دستهای خارجی مسبب انقلاب بود و بهطور مداوم از دریافت ریشههای واقعی و داخلی نارضایتیها عاجز بود. سرانجام زمانی که احساس نمود آشتی با دشمنان قدرقدرت خارجی ممکن نیست، دلسرد و عصبی گردید و از اداره امور عاجز شد. در واقع اسناد آرشیوهای انگلیس و آمریکا نشان میدهد که تا پایان اکتبر ۱۹۷۸ سیاست این دو کشور بر حفظ نظام سلطنتی بود. تنها از اوایل نوامبر، دو کشور به دنبال راه حلهای جایگزین حل بحران افتادند و از ایده خروج شاه از ایران حمایت نمودند. زیرا آنها به این نتیجه رسیده بودند که شاه دیگر قدرت یا ارادهای برای رهبری ندارد.[۱۳۶]
از میان نزدیکان عاطفی شاه، ارنست پرون سالها پیش درگذشته بود. اشرف، خواهر دوقلوی او که در نیویورک زندگی میکرد، از نظر انقلابیون چهرهای مخدوشتر از آن داشت که بتواند به ایران بازگردد و به تقویت روحیه شاه کمک کند؛ و از همه بدتر اسدالله علم تنها چند ماه قبل با بیماری سرطانی مشابه خود شاه، درگذشته بود؛ بنابراین سرچشمههای حمایتکننده روانی، یکی یکی او را ترک گفته بودند.[۱۳۷]
شاه در ماههای آخر دچار تزلزل شخصیت، بلاتکلیفی و عدم توانایی تصمیمگیری بهموقع شده بود.[۱۳۸] تمام ارکان جامعه، حول شخص او شکل گرفته بود و با تزلزل شاه تمام این ارکان به هم ریخت. امیرارجمند به دستور شاه به ارتش (به خصوص بعد از واقعه هفده شهریور) در مورد عدم سرکوب مردم اشاره میکند. دستور منع تیراندازی مستقیم ارتش به مردم (که منجر به پیروزی انقلاب با تلفاتی ناچیز شد) و همچنین وسواس شاه در چیدن و انتخاب فرماندهان ارتش بهگونهای که همیشه فرمانبردار او باشند، در نهایت منجر به این شد که در نبود یک شاه تصمیم گیرنده، فرماندهان ارتش فاقد قدرت تصمیمگیری باشند.[۱۳۹] سرانجام با بالا گرفتن اعتراضات، شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و در ۲۲ بهمن همان سال انقلاب ایران به پیروزی رسید.[۱۴۰]
در تحلیلی نهایی، شاه نتوانست به رویاهایش در مدرنسازی ایران برسد زیرا نتوانست ملتش را با خود همراه کند. او «ایزوله» شدن خودخواستهای از مردمش را برگزید. این انزواء افسانه اتحاد شاه و مردم، براساس جذبه معنوی سلطنت را مخدوش و در پایان نابود ساخت.[۱۴۱]
ساختار قدرت در ارتش ایران و نبود آموزش کافی برای مواجهه با ناآرامیهای مدنی نتیجهای جز خونریزی در پی نداشت. چندین و چند مورد تیراندازی ارتش به سوی مردم اتفاق افتاد که بدترین آن وقایع هفدهم شهریور بود. در این روز که بعدها به نام جمعه سیاه معروف شد، هزاران نفر در میدان ژاله تهران برای یک تظاهرات مذهبی گرد آمدند. وقتی مردم حکومت نظامی را نادیده گرفتند، سربازان به سویشان آتش گشودند که در نتیجه آن برخی از مردم کشته یا به شکل وخیمی مجروح شدند. جمعه سیاه نقشی اساسی در رادیکالکردن جنبشهای اعتراضی داشت. این کشتار فرصت هر گونه مصالحه را کاهش داد، به گونهای که جمعه سیاه، به «نقطهٔ بیبازگشت انقلاب» معروف شد.[۱۴۲][۱۴۳][۱۴۴][۱۴۵][۱۴۶][۱۴۷][۱۴۸]
سقوط دولت مصدق در سال ۱۹۵۳ میلادی، شروع دوره مطلقگرایانه سلطه شاه بود که سعی مینمود جامعه ایران را همسوی با غرب، و مخصوصاً آمریکا مدرنیزه کند؛ ولی رژیم، خواسته مردم را اشتباه فهمید و با عرضه خود به عنوان دستنشانده آمریکا به غرور ملی لطمه وارد کرد. در نتیجه آن انقلاب رخ داد که در آن اشراف و طبقات غربگرا کنار زده شدند و راهی برای رادیکالیسم مذهبی و سلطه بنیادگرایی دینی باز شد.[۱۴۹]
محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ به مصر رفت و در اسوان مورد استقبال رسمی انور سادات، رئیسجمهور مصر قرار گرفت.[۱۵۰] سپس از ۲ بهمن مدتی را در مراکش مهمان ملک حسن دوم پادشاه این کشور بود.[۱۵۱] با فشار دولت انقلابی ایران و ملاحظات سیاسی دولت مراکش، او مجبور به ترک مراکش شد و در ۱۰ فروردین ۱۳۵۸ به باهاما رفت[۱۵۲] که برای مدت موقتی به او روادید گردشگری داده بود. تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بینتیجه ماند. با پایان یافتن روادید باهاما، او توانست در ۲۰ خرداد به مکزیک برود.[۱۵۳] بیماری او در مکزیک هر روز شدت مییافت اما او بیماری واقعی خود را از پزشکان مکزیکی پنهان میکرد. هرچند پزشک مخصوص او که از پاریس میآمد او را تحت شیمیدرمانی قرار میداد، پزشکان مکزیکی او را برای مالاریا درمان میکردند.[۱۵۴]
با شدت یافتن بیماری، بر خلاف میل دولتمردان آمریکا او توانست اجازه ورود به آمریکا بیابد. او در ۳۰ مهر به آمریکا رفت[۱۵۵] و برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد. او همچنین چند بار مجبور شد به صورت پنهانی به مرکز سرطان مموریال اسلون-کترینگ برود. محمدرضا پهلوی پس از خروج از بیمارستان نخست در ۱۱ آذر به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس،[۱۵۶] سپس در ۲۴ آذر به پاناما[۱۵۷] و در ۳ فروردین ۱۳۵۹ (۲۳ مارس ۱۹۸۰) به مصر رفت[۱۵۸] و دستِآخر انور سادات به او پناهندگی داد.[۱۵۹]
مدت کوتاهی پس از ورود وی به مصر، پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. سرطان او در وضع پیشرفتهای بود و پایان کار وی نزدیک بود. سرانجام در ساعت ۹:۴۵ دقیقه روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی، محمدرضا پهلوی در ۶۰ سالگی در قاهره درگذشت. سید طالب رفاعی، روحانی شیعه عراقی و از مؤسسان حزب الدعوه عراق بر او نماز گزارد.[۱۶۰] پیکر وی پس از تشییع رسمی دولت مصر، در مسجد الرفاعی قاهره خاکسپاری شد و در آن مسجد به امانت گذاشته شد.[۱۶۱]
محمدرضا شاه در وصیتنامه خود خواسته بود تا در خاک ایران[۱۶۲] و در کنار نظامیانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ اعدام شدند، دفن شود.[۱۶۳]
محمدرضا شاه تمام وجهه و نظام پادشاهی خود را بر روی خارج ساختن ایران از رده کشورهای توسعهنیافته و وارد شدن به رده کشورهای تازه صنعتیشده مانند کره جنوبی خرج نمود. او تلاش میکرد تا ایران را بهسوی «تمدن بزرگ» هدایت کند، اصطلاحی که در سال ۱۹۷۲ ابداع شد. توسعه اقتصادی یک استراتژی کلیدی در جهت نیل به این مقصود بود.[۱۶۴] این رضاشاه بود که سیستم آموزشی و قضایی سکولار بهوجود آورد، اولین قدمها بهسوی بهبود آزادی و بهبود حقوق زنان را برداشت، زیرساختهای یک کشور صنعتی را بنیان نهاد و سنگبنای یک سیستم بهداشت عمومی را گذاشت. محمدرضاشاه سیاستهای مدرنسازی پدرش را دنبال نمود و توسعه بخشید. این توسعه در قالب موضوعاتی چون مبارزه علیه بیسوادی، ارائه سرویسهای بهداشتی و آموزشی برای نقاط روستایی، افزایش حقوق زنان، آزادسازی روستاییان از قید نظام قدیمی اربابرعیتی و بهوجود آوردن یک قشر متوسط متخصص از تکنوکراتها و بروکراتها (که بیشتر آنها در غرب تحصیل کرده بودند) بود. از دید توسعه اجتماعی شاه یک انقلابی بود اما هر چقدر که سیاستهای او انقلابیتر میشد، مخالفت علما و سایر گروههای ذینفع بیشتر میشد. با این وجود اصلاحات سیاسی شاه بسیار عقبتر از اصلاحات اجتماعی ایران بود.[۱۶۵]
طی دوران حکومت محمدرضا، ایران به چهارمین تولیدکننده نفت و دومین صادرکننده بزرگ آن تبدیل شده بود. بر اساس موافقت نامه ۱۹۵۴/۱۳۳۳ کنسرسیوم نفت، سهم ایران از درآمدها به ۵۰ درصد رسید، اما بخش اساسی این افزایش بر اثر جنگ ۱۳۵۲/۱۹۵۴ اعراب و اسرائیل و چهار برابر شدن قیمت بینالمللی نفت بود که باعث شد کشورهای عضو سازمان نفت (اوپک) از این امتیاز بهرهمند شوند. بدین ترتیب درآمدهای نفتی ایران از مبلغ ۳۴ میلیون دلار در سالهای ۳۳–۳۴ شمسی به ۵ میلیارد دلار در سالهای ۵۲–۵۳ و حتی ۲۰ میلیارد دلار در سالهای ۵۴–۵۵ شمسی افزایش یافت. نفت طی این ۲۳ سال، ۵۵ میلیارد دلار نصیب ایران کرد. طی این سالها، بهطور متوسط بیش از ۶۰ درصد درآمد دولت و ۷۰ درصد از درآمد ارزی سالانه این منبع تأمین میشد.[۱۶۷]
الگوی توسعه مورد نظر رژیم (تئوری اقتصادی رشد قطرهای) بهطور اجتناب ناپذیری شکاف بین گروههای دارا و ندار را وسیعتر کرد. استراتژی رژیم سرازیر کردن ثروت نفتی به سوی نخبگان وابسته به دربار بود که بعدها کارخانهها، شرکتها و واحدهای گشت و صنعتی متعددی را تأسیس کردند. ثروت به لحاظ نظری به صورت قطرهای به پایین جریان مییافت، اما در عمل در ایران همانند بسیاری از کشورها، همچنان به بالا چسبیده بود و مسیرش به سوی ردههای پائینتر نردبان اجتماعی روز به روز کمتر میشود. ثروت، همانند یخ در آب گرم، در فرایند دست به دست شدن، ذوب میشد و نتیجه آن نیز چندان تعجبآور نبود.[۱۶۸]
در میان اعضای خانواده، اشرف نزدیکترین شخص به محمدرضا بود.[۱۶۹] همچنین محمدرضا تا پایان عمر رضاشاه، رابطه خود را با پدرش حفظ کرد. با اینحال محمدرضا آنچنان تحت تأثیر هیبت پدرش بود که بارها و در کتابهای گوناگون خود به هیبت او اشاره کردهاست.[۱۷۰] او مجموعاً چهار خواهر و شش برادر داشت که فقط با شمس، اشرف و علیرضا مادر مشترک (تاجالملوک) داشت.[۱۷۱] فرزندان او شهناز (از فوزیه)، رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا (از فرح) بودند که در این میان رضا به ولیعهدی رسید.[۱۷۲] لیلا و علیرضا سالها پس از مرگ شاه خودکشی کردند.[۱۷۳]
زمانی که محمدرضا به ۲۰ سالگی رسید، پدرش تصمیم گرفت تا وی ازدواج کند. ابتدا پرنسس اینگرید از سوئد (بعدها ملکه دانمارک) و سپس یک دختر ایرانی از خاندان قاجار برای او در نظر گرفته شدند؛ ولی او در سال ۱۳۱۸ خورشیدی، با فوزیه فؤاد، خواهر ملک فاروق پادشاه مصر در کاخ عابدین قاهره ازدواج کرد. گفته میشود که این ازدواج را مصطفی کمال آتاترک به رضاشاه پیشنهاد کردهاست. این ازدواج مغایر اصل ۳۷ قانون اساسی مشروطه بود که بر طبق آن، ملکه ایران باید ایرانیالاصل باشد. به همین دلیل، مجلس ایران قانونی را از تصویب گذراند که فوزیه را «ایرانیالاصل» اعلام میکرد.[۱۷۴]
روشن است که فوزیه، انتخاب محمدرضا نبود. فوزیه اگرچه زیبا بود، ولی سرد و دستنیافتنی بود. در آغاز، محمدرضا ناگزیر به پذیرفتن فوزیه به عنوان همسرش بود، ولی بعد از تولد دخترشان شهناز و پس از تبعید رضاشاه و آغاز پادشاهی محمدرضا، این اجبار رفع شد. با اینحال وقتی فوزیه به تنهایی به مصر رفت و محمدرضا را ترک کرد، او بیشترین تلاش ممکن را کرد تا فوزیه را بازگرداند. نامهها و سفرای زیادی نزد او و برادرش ملک فاروق به مصر فرستاد؛ ولی این تلاش بیفایده بود و آنان ۳ سال بعد از هم جدا شدند.[۱۷۵]
پس از طلاق از فوزیه، او پادشاهی مجرد بود. به گفته اشرف: «دخترها را برای او میآوردند، ولی او عاشق هیچکدام از این دخترها نمیشد. دخترها در لحظه ملاقات فکر میکردند که او دوستشان دارد؛ ولی این خیال خامی بیش نبود.» این نوع رابطه سطحی با دخترانی از این قبیل، به تدریج یکنواخت و کسلکننده شد.[۱۷۶]
محمدرضا ۷ سال پس از آنکه از فوزیه جدا شد، با ثریا اسفندیاری بختیاری ازدواج کرد. ثریا زنی بود که محمدرضا واقعاً عاشقش بود. به گفته اشرف: «شاه عاشق ثریا بود و اگر ثریا میتوانست برای او جانشینی بیاورد، آنان هیچگاه از هم جدا نمیشدند».[۱۷۷] در آن زمان جانشینی مسئله مهمی بود و محمدرضا ناچار از ثریا جدا شد.[۱۷۸]
طبق ادعای اسکندر فیروز، شاه، پس از جدایی از ثریا، علاقه خود به ازدواج با شاهدخت ماریا گابریلا ساوی دختر اومبرتو دوم پادشاه ایتالیا نشان داد که این پیشنهاد با مخالفت پاپ ژان بیستوسوم و همچنین روحانیون ایران مواجه شد که پادشاه یک کشور مسلمان نمیتواند با یک شاهزاده کاتولیک ازدواج کند.[۱۷۹]
سومین همسر محمدرضا، فرح دیبا بود. او فرزند یک افسر ارتش بود. پدرش زمانی که فرح خیلی کوچک بود درگذشته بود. وی دانشجوی معماری در پاریس بود. خانواده او وضع مالی رضایتبخشی نداشتند. شهناز و شوهرش اردشیر زاهدی کسانی بودند که او را برای ازدواج به شاه معرفی کردند. پاسخ شاه به زاهدی چنین بود: «مجبورم به خاطر کشورم ازدواج کنم. پس چه بهتر که با کسی ازدواج کنم که دختر و مادرم هم او را پسندیدهاند.» اینبار شاه همسری غیرفعال نمیخواست و فرح هم چنین نبود.[۱۸۰]
شاه یکبار در مصاحبهای به اوریانا فالاچی گفته بود[۱۸۱] که «در زندگی یک مرد، زن، به حساب نمیآید، مگر آنکه زیبا و جذاب بوده و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد.»[یادداشت ۶] اگرچه او بعدها در مصاحبه دیگری به باربارا والترز گفت[۱۸۲] که دقیقاً همین کلمات را به کار نبردهاست.[یادداشت ۷]
وی در مصاحبه اول گفته بود:[۱۸۳]
سؤال: چقدر عجیب، اعلیحضرت. اگر پادشاهی باشد که نامش همیشه با نام زنان گره خورده باشد، شما هستید؛ و حالا کمکم دارم مشکوک میشوم که زنان در زندگی شما به هیچ اندازه بهشمار نمیآیند.
پاسخ: من از اینکه ظن شما عادلانه بوده باشد میترسم. زنان، میدانید… بگذارید اینطور در نظر بگیریم، من زنان را دست کم نمیگیرم، همانطور که از این واقعیت پیداست که زنان بیشتر از هر شخص دیگری از انقلاب سفید من بهره بردهاند. من برای به دست آوردن مسئولیت و حقوق برابر زنان مصرانه جنگیدهام. من آنها را وارد ارتش کردم، جایی که شش ماه آموزش نظامی میبینند پیش از آنکه برای مبارزه علیه بیسوادی به روستاها فرستاده شوند؛ و هیچکس نباید فراموش کند که من پسر همان پدری هستم که حجاب زنان در ایران را حذف کرد. اما صادق نبودهام اگر بگویم که تحت نفوذ حتی یک تک زن از آن زنان قرار گرفته باشم. هیچ شخصی نمیتواند در من نفوذ کند، هیچکس و اگر یک زن باشد کمتر. زنان در زندگی یک مرد فقط در صورتی بهشمار میآیند که زیبا و دلپذیر باشند و بدانند که چگونه زنانه بمانند و … این تجارت آزادی زنان، برای مثال. این فمینیستها چه میخواهند؟ شما چه میخواهید؟ میگویید برابری؟ واقعاً!! من نمیخواهم که خشن به نظر برسم، اما… شما تنها در دیدگاه قانون میتوانید برابر باشید، به خاطر چیزی که میگویم از شما طلب بخشش میکنم، ولی در تواناییهایتان خیر.[۱۸۳]
دوستان نزدیک دوران کودکی او را حسین فردوست (فرزند یک درجهدار جز) و مهرپور تیمورتاش (فرزند وزیر دربار) تشکیل میدادند. از این میان، محمدرضا به فردوست علاقه زیادی داشت. زمانی که در ۱۲ سالگی محمدرضا را برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستادند، به اصرار او فردوست نیز وی را همراهی کرد.[۱۸۴]
ارنست پرون نیز یکی دیگر از دوستان نزدیک محمدرضا بود که در سوئیس با ولیعهد آشنا شد و با او به ایران بازگشت.[۱۸۵] از حدود سال ۱۹۳۵ میلادی اولین اشارات به دوستی محمدرضا با ارنست پرون (پسر باغبان مدرسه لهروزه) در اسناد رسمی وجود دارد. پرون آشکارا همجنسگرا و با اعتقادات شدید کاتولیک بود و یکی از بحثبرانگیزترین شخصیتهای اطراف محمدرضا بود که نقش مهمی در زندگی وی داشت.[۱۸۶] محمدرضا به مدت نزدیک دو دهه تقریباً هر روز پرون را ملاقات میکرد. اما چند ماه پس از سرنگونی مصدق در سال ۱۹۵۳ و زمانی که دوستی با پرون باعث به وجود آمدن دردسرهای سیاسی برای او شد، او به یکباره تمام تماس خود را با پرون قطع کرد.[۱۸۷] نقش پرون در زندگی محمدرضا هیچگاه مشخص نبودهاست. دشمنان محمد رضا پهلوی همیشه علاقه داشتهاند تا این رابطه یک نوع رابطه همراه با «تعهد» نشان بدهند و سایرین نیز سعی داشتهاند انتخاب این دوست عجیب توسط محمدرضا را با استفاده از تئوریهای روانشناسی توجیه کنند.[۱۸۸]
حلقه دوستان نزدیک محمدرضا پهلوی در دوران بزرگسالی نیز چندان بزرگ نبود. یحیی عدل جراح معروف و عبدالکریم ایادی دو تن از دوستان نزدیک محمد رضا بودند. بخشی از دوستان او، از طریق حلقه اشرف به شاه نزدیک شدند و گروهی نیز به وسیله فرح به وی معرفی شدند. زمانی که فرح وارد دربار شد، گروه زیادی از دوستان و اقوام خود را نیز، به دربار وارد کرد. بعضی از آنان پیش از ورود به دربار، از منتقدان حکومتش بودند.[۱۸۹]
به نظر میرسد او در سوئیس تا حدی با نویسندگان انگلیسی و آمریکایی آشنا شده و حتی آثاری از ویلیام شکسپیر را مطالعه نموده بود. او بعدها هیچگاه علاقهای به مطالعه آثار دانشورانه از خود نشان نداد.[۱۹۰]عباس میلانی مینویسد که او در فرانسه و به همراه ارنست پرون، اشعار و ادبیات فرانسوی را مطالعه میکردهاست و رابله و دشاتوبریان را نویسندگان مورد علاقه خود معرفی کردهاست. او در دوره ولیعهدی به موسیقی سنتی ایرانی و غربی علاقه داشته و موتزارت و لیست، آهنگسازان مورد علاقه او بودهاند. این مطالعات در شعر و ادبیات در سالهای حضور ارنست پرون در دربار او نیز ادامه داشتهاست.[۱۹۱]
پس از رسیدن به پادشاهی، از وزیر دربار خواست تا علامه محمد قزوینی را به قصر دعوت کند. در اولین ملاقات شاه جوان از قزوینی و دوستانش خواست تا جلسات خود را در قصر او برگزار کنند تا او فقط شنونده باشد و از آنان بیاموزد. این جلسات هفتگی، سالها ادامه یافت و محمدرضا پهلوی از طریق این جلسات با فلسفه، تاریخ، فرهنگ و ادبیات فارسی و بهخصوص شعر حافظ آشنا شد. در طول دهههای چهل و پنجاه شمسی، افراد روشنفکر بیشتری در اطراف او بودند. او با گسترش اندیشه روشنفکرانه در اطراف خود موافقت کرد. او اعتقاد نداشت که روشنفکری خطری برای او و حکومت او باشد. او در سال ۱۳۴۴ به تماشای نمایشِ پهلوان اکبر میمیردِ گروه هنر ملّی نشست[۱۹۲] و در دههٔ پنجاه سلسله بحثهای میان سید حسین نصر و احسان نراقی را از تلویزیون پیمیگرفت. او بی آنکه بداند واژه «غربزدگی» را جلال آلاحمد اشاعه داده و بدون آنکه کتابهای او را خوانده باشد از این واژه استفاده میکرد.[۱۹۳]
شاه همواره روشنفکران را مسخره میکرد.[۱۹۴] شیوه استبداد روزافزون حکومت شاه پس از انقلاب سفید، هر چه بیشتر روشنفکران و جبهه ملی را با او بیگانه میکرد. آنان توجهی به توسعه اجتماعی و اقتصادی بهدست آمده نداشتند و بازگشت به یک نظام لیبرالتر و مطابق قانون اساسی و تغییر موضع طرفدار غرب محمدرضا پهلوی را خواستار بودند. قدرت جبهه ملی و روشنفکران با حمایت دانشجویان در ایران و جمعیت قابل توجه دانشجویان ایرانی در خارج از ایران افزوده شد. دانشجویان ایرانی جنبشهای انقلابی در الجزایر، کوبا، چین و جاهای دیگر را مطالعه کرده بودند و آثار علی شریعتی را مشتاقانه مطالعه میکردند. در نوامبر سال ٬۱۹۷۸ کریم سنجابی، رهبر جنبش ملی، خمینی را در پاریس ملاقات کرد و شرایط خمینی را پذیرفت. ائتلاف حاصل شده بین روشنفکران و دانشجویان و علمای مبارز در این زمان، سقوط شاه را اجتنابناپذیر کردهبود.[۱۹۵]
پس از اینکه اولینبار مصدق از رادیو ایران برای تنظیم افکار عمومی استفاده کرد،[۱۹۶] کنفرانسهای مطبوعاتی محمدرضا پهلوی از اکتبر ۱۹۵۸ شروع شد.[۱۹۷] تلاش او، بیشتر معطوف به رسانههای خارجی بود. از سقوط دولت مصدق تا انقلاب ۱۳۵۷، ایران در صدر اخبار نشریات آمریکایی قرار داشت. اوج توجه این رسانهها به ایران، از زمان تحریم نفتی اعراب تا ۱۳۵۶ بود.[۱۹۸] شاه در برخورد با رسانهها متکبرانه و در نقش یک معلم به نظر میرسید.[۱۹۹]
بسیاری از ویژگیهای اخلاقی محمدرضا، نقطه مقابل پدرش بود. رضاشاه دارای طبعی خشن بود، ولی محمدرضا حتی در اوج قدرت خجالتی بود. او به اندازه پدرش سختگیر نبود. اگرچه مخالفتی هم با نظم و انضباط در زندگی نداشت. او معمولاً لباس معمولی میپوشید؛ ولی هرگاه لباس نظامی در برمیکرد، برخلاف پدرش آن را به انواع مدالها میآراست. او به غیر از مواقعی که در تعطیلات یا در سفر بود، اغلب اوقات خود را در دفترش میگذراند.[۲۰۰]
پرخور نبود، در هر وعده کم غذا میخورد و میانوعدهها چیزی نمیخورد. چیز بسیاری در بشقاب غذایش باقی نمیماند. به ندرت نوشیدنی الکلی مینوشید. به کلهپاچه (که بیشتر در خانه مادرش میخورد) علاقه داشت، اما این غذا با معدهاش سازگاری نداشت. جوجه و ماهی کباب شده را میپسندید.[۲۰۱]
محمدرضا شاه نیز مانند پدرش، هم به سیاست انگلیس سخت ظنین بود و هم از آن وحشت داشت.[۲۰۳] او متقاعد شدهبود که بریتانیا از طریق حزب توده، روحانیون عالیرتبه از جمله خمینی و رژیم بعث عراق، علیه او فعالیت مینماید. به همین نسبت وی اعتقاد داشت که روسها در جریان ناآرامیهای دانشجویی ایران دست دارند و شرکت نفتی، سازمانهای چریکی مسلمان و مارکسیست را در برابر رژیم وی تحریک میکند. او همچنین مظنون بود که یک نیروی پنهان، ایالات متحده آمریکا را تحت کنترل دارد، کندی و هر کس دیگری که در برابر آن قرار گرفت را به قتل میرساند.[۲۰۴]
بر اساس دیدگاه وی، بریتانیا به دلیل علاقهمندی به «سرک کشیدن در هر کاری» در ایجاد حزب توده دست داشت. تلاش برای ترور او در سال ۱۳۲۸ توطئهای بود که مشترکاً توسط حزب توده، روحانیون «محافظهکار افراطی» و انگلیسیها که دختر باغبان سفارتشان دوستدختر تروریست بود، و «دوست دارند نخود هر آشی بشوند»، به اجرا درآمد. مصدق نیز با وجود «ژست مردمی» خود، یک عامل انگلیسی بود و به این دلیل با پست نخستوزیری در زمان جنگ جهانی دوم موافقت کردهبود که تأیید ارباب خود را گرفته بود.[۲۰۵]
از نظر شاه، هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش میداند، چون بهواسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود.[۲۰۶] به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع»، عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده میشدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که سیا به همراه امآیسیکس انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.»[۲۰۷] وی مدعی میشود که سرنگونی او توسط «ترکیب عجیبی» از نه تنها روحانیون، حزب توده و شرکای نفتی، بلکه توسط رسانههای غربی و نیز کابینههای کارتر و تاچر صورت گرفت.[۲۰۸]
به گفته میلانی، شاه در شرایط بحرانی، ریشه مشکلات را نه در عوامل داخلی، بلکه در توطئههای خارجی سراغ میکرد. به همین خاطر راه حلش برای بحران هم بیشتر معطوف به این توطئهها بود و کمتر به ریشه یابی یا برطرف کردن علتهای داخلی بحران توجه داشت.[۲۰۹] شاه همه نیروهای مخالف خود را بازیچه دست نیروهای خارجی میدانست. میپنداشت که این گروهها، اهرم فشار بر او در مذاکرات مهم نفتی هستند. هنگامی که موج تظاهرات گسترش پیدا کرد، شاه به برخی از رهبران تیم مذاکرهکننده ایران دستور داد با نمایندگان شرکتهای نفتی وارد مذاکره شوند و خواستههایشان را برآورده کنند. جدای از این، شاه در ماههای پیش از انقلاب بارها بر آن شد تا از خواستههای آمریکا و انگلیس آگاه شود. شاه احمد قریشی و همایون صنعتیزاده (که به تصورش از معتمدان آمریکا و انگلیس بودند) را به دربار فراخواند و از هر دو پرسشی واحد داشت: «این آمریکاییها از ما چه میخواهند؟»[۲۱۰] شاه گاهی مخالفانش را، مشتی «مارکسیست، تروریست، دیوانه و جانی» میخواند؛ ولی وقتی بالاخره در اکتبر ۱۹۷۸ (مهر ۱۳۵۷) با هلیکوپتری فراز تهران گشتی زد و ابعاد تظاهرات را به چشم خود دید، یکباره نه تنها دلزده که سخت نگران شد. تردیدی نداشت که تنها به تمهید خارجیها چنین تظاهرات گسترده و انسجامیافته، سازمان یافته بود. همان شب با سفیران آمریکا و انگلیس دیدار کرد. میگفت کشورهای متبوع دو سفیر مسئول وضعیت ایران هستند. به زبانی تلخ و پر طعنه از دو سفیر پرسید: «مگر من با شما چه کردهام؟». میگفت خیانت غربیها به او و ایران همانند خیانتی که در کنفرانس یالتا (که منجر به واگذاری اروپای شرقی به شوروی شد) است.[۲۱۱] در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۷) شاه و بسیاری از مقامات عالیرتبه رژیم پهلوی، ارزیابی غلوآمیزی از قدرت آمریکا و انگلیس داشتند. گمان داشتند که این دو کشور میتوانند همه اتفاقات در ایران و اکثر جهان را نه تنها کنترل، که تنظیم کنند. اگر در یکی از رسانههای غرب، به ویژه بیبیسی، گزارشی در نقد شاه پخش میشد، همین یک گزارش کافی بود که شاه و مخالفانش متقاعد شوند که غرب برای ایران نقشهای نو کشیده و شاه دیگر ضربه پذیر شدهاست. کار نگرانی از نقش بیبیسی در تقویت و ترویج مخالفت با رژیم به جایی رسید که برخی از سران نیروی هوایی به شاه توصیه کردند که شبی با استفاده از جنگندههای نیروی هوایی، دکل مخابراتی بیبیسی را ویران کنند.[۲۱۲]
در دوران تحصیل و در میان دروس، محمدرضا به ورزش علاقه زیادی داشت. کشتی و سوارکاری ورزشهای مورد علاقه وی بود. بعدها به فوتبال، چوگان و دوچرخهسواری نیز علاقهمند شد.[۲۱۴] سوابق مدرسه له روزه، محمدرضا را یک ورزشکار عالی در فوتبال و شنا معرفی میکند.[۲۱۵]
او از جوانی تنیس بازی میکرد و این ورزش را تا زمانی که مشکل بینایی پیدا کرد، ادامه داد. همچنین اسکی را در نوجوانی در سوئیس آموخت. در بازگشت به ایران، چوبهای اسکی را بر دوشش میگذاشت و برای اسکی به تپه الهیه در شمال تهران میرفت. بعدها او اسکی را در کوههای البرز و پیستهای شمشک و دیزین در نزدیک تهران و همچنین کوههای آلپ در نزدیک ویلای خود در سن موریس سوئیس ادامه داد. او همچنین یک سوارکار ماهر بود. در رانندگی و خلبانی، به سرعت علاقه داشت.[۲۱۶]
از سالهای آغازین پادشاهی، او برنامه ناهار مردانه جمعهها را برقرار کرد. دوستانی مانند محمد خاتمی به این میهمانیها دعوت میشدند و به بازیهای ورزشی مانند والیبال میپرداختند. با گذر زمان، پوکر جای ورزش را گرفت. اگرچه گفته میشود که این بازیها بر سر پول بود، اما مبلغ قمار و شرطبندی، ناچیز بودهاست. پس از مدتی، به دلیل پخش شایعههایی، شرطبندی متوقف شد و مبلغ قمار در ورقبازی نیز به پول جزئی کاهش یافت.[۲۱۷]
او خود را همانند پدرش یک «مؤمن واقعی» میدانست.[۲۱۸] به گفته افخمی با آنکه خانواده محمدرضا چندان مذهبی نبودند، ولی محمدرضا در کودکی تحت تأثیر جامعه مذهبی ایران و افسانههای مذهبیای که اقوام، خدمتکاران و دایههایش برای او میگفتند، به تدریج با حماسههای ایرانی-اسلامی آشنا شد. به گفته اشرف، بعضی از این داستانها هیچگاه از ذهن محمدرضا پاک نشدند.[۲۱۹] مادر محمدرضا برخلاف رضاشاه بسیار مذهبی بود. محمدرضا که بیشتر دوران کودکیاش را در کنار مادرش بود، تحت تأثیر عقاید مادرش گرایشهایی مذهبی یافت.[۲۲۰][کدام صفحه؟] او در سن نوجوانی و زمانی که در سوئیس بود، نمازهای یومیه را به جا میآورد.[۲۲۱] ولی آبراهامیان میگوید که رضاشاه هم مذهبی بود. یکی از دلایل خود را اسامی شیعی فرزندان رضاشاه (مثل محمدرضا، غلامرضا، علیرضا، احمدرضا، عبدالرضا و حمیدرضا) میداند.[۲۲۲]
ریشه گرایش مذهبی او همچنین به بنیه جسمی ضعیف او در خردسالی بازمیگردد. او یکبار در کودکی به بیماری سخت تیفوئید مبتلا شد. زمانی که پزشک گفته بود: «تنها کار دیگری که از دست ما برمیآید دعا کردن است» او در یک رؤیا، علی بن ابیطالب را دید که برای او داروی شفابخشی آورد. سالها بعد، محمدرضا باور داشت که ارتباطی میان آن مکاشفه و بهبودیاش وجود داشتهاست. او از دو مکاشفه مشابه دیگر نیز در زندگی خود یاد کردهاست. او زمانی را به یاد میآورد که زمانی که سوار بر اسب به امامزاده داوود سفر میکرد، سقوط کرد. او در رؤیا دید که ابوالفضل العباس او را از سقوط نجات داد. پدرش این رؤیا را هیچگاه باور نکرد. او مکاشفه دیگری را اینبار دربارهٔ ملاقات با امام زمان در کتاب خود تعریف کردهاست.[۲۲۳]
در مصاحبهای که اندکی پیش از مرگ وی در قاهره انجام شد، محمدرضا عنوان کرد که اعتقادات مذهبی، بخش قلبی و روحانی هر جامعهاست و بدون آن جامعه به انحطاط کشیده خواهد شد. او در این مصاحبه ادیان واقعی را بهترین تضمین سلامت اخلاقی و استحکام روحانی جامعه دانست.[۲۲۴]
او روش رضاشاه را در قلع و قمع روحانیت شیعه در پیش نگرفت و به آنان (همچون سید حسین طباطبایی بروجردی) احترام میگذاشت. اما پس از مرگ بروجردی و مرجعیت روحالله خمینی فاصلهاش با روحانیت شیعه زیاد شد. مخالفت خمینی با اصول انقلاب سفید در سال ۱۳۴۲ سرآغاز این فاصله بود که به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد.[۲۲۵]
محمدرضا پهلوی چند سال پس از رسیدن به سلطنت چنین ادعا کرد که «عقاید اسلامی راه نجات بشریت است». او روحانیت را متحد خود در برابر نفوذ کمونیسم میدانست و به توسعه مساجد در کشور کمک کرد بهطوریکه تا سال ۱۹۶۰ میلادی تعداد مساجد به ۵۵٬۰۰۰ (و حتی بنابر آمارهای دیگر به ۷۵ هزار) و تعداد حوزهها از ۱۵۴ به ۲۱۴ عدد رسید. این افزایش در نیمه دوم پادشاهی او حتی بیشتر بود. او روحانیان را قلباً طرفدار سلطنت میدانست و بارها بیان کرده بود که روحانیان تنها سنگر قابل اطمینان در برابر «سکولار» شدن و «کمونیستی» شدن ایران هستند.[۲۲۶] با شروع سیاستهای محمدرضا برای مدرنسازی ایران، او به درستی دریافته بود که علما مهمترین مانع در سر راه برنامههای توسعه او برای پیشرفت کشور ایران هستند؛ ولی او قدرت علما را برای به جنبش درآوردن تودهها علیه حاکمی که برچسب «دشمن اسلام» به او خورده بود، دست کم گرفتهبود.[۲۲۷]
طبق یک ارزیابی داخلی سفارت انگلیس در ۷ اوت ۱۹۵۸، دست شاه، خانواده و دوستان او تنها از شاخههای اندکی از فعالیتهای اقتصادی کوتاه مانده بود. این گزارش به علاقه مستقیم و شخصی محمدرضا به فعالیتهای بانکی، نشر، تجارت در سطح خرد و کلان، حمل و نقل، صنعت ساخت، صنایع جدید، هتلها، فعالیتهای کشاورزی و حتی مسکنسازی اشاره میکند. طبق این گزارش صددرصد سهام بانک عمران، چهل و نه درصد سهام یک کمپانی جدید برای کارهای آبیاری و قایقسازی و تعمیرات در دریای خزر متعلق به شاه بود. این گزارش تخمین میزند که شاه صاحب ۱۳ هتل و ۴ هتل دیگر در حال ساخت است و گفته میشود که شاه سهامدار یک کارخانه کود شیمیایی، یک کارخانه سیمان یک سیلوی غله و یک کارخانه چغندر قند است.[۲۲۸] بنابر یک گزارش مشترک سفارت آمریکا و انگلیس، شاه در این زمان در تجارت فعال میبود و کمپانی واردات «ماه» را صاحب میبود که در ابتدا به کار واردات از انگلیس میپرداخت و در حال حاضر در طرحهای برقرسانی میپردازد. همین کمپانی در ساخت یک پل بر روی رود کارون و طرحهای اکتشافی اورانیوم فعال میبود. این گزارش از دخیل بودن شاه در طرحهای تولید دارو و کنترل او بر سازمان ملی کشتیرانی حکایت میکند. تمام ثروت شاه در این زمان ۱۵۷ میلیون دلار برآورد شده بود. این رقم پول نقدی که شاه در خارج از ایران صاحب بود را شامل نمیشد. چند سال بعد مهدی سمیعی، مشاور مورد اعتماد شاه، از یک بانکدار آمریکایی شنیده بود که شاه بیش از ۱۲۰ میلیون دلار در حسابهای مختلفش دارد. هنگامی که شایعات مخرب در مورد فساد خاندان سلطنتی افزایش یافت، در تاریخ ۴ اکتبر ۱۹۶۱ شاه بنیاد غیرانتفاعی پهلوی را تأسیس نمود و تمام شرکتهای خود از جمله بانک عمران را وقف این سازمان نمود. به علاوه حدود دو هزار روستا را که از پدرش به ارث برده بود با قیمتی نازل یا به رایگان به روستاییان شاغل در آن بخشید.[۲۲۹]
ثروتی که شاه از خود باقی گذاشت شبکه پیچیدهای از شرکتها، بنیادها، حسابهای بانکی، زمینهایی در کوستا دل سول اسپانیا[یادداشت ۸] و همچنین شالهای به نام «ویلای سوورتا» برای اسکی در شهر سنت موریتز در کشور سوئیس بود.[۲۳۰]
قرار بود که طبق خواسته شاه، ثروتش به نسبت زیر تقسیم شود: ۲۰٪ به فرح دیبا، ۲۰٪ به پسر بزرگش رضا، ۱۵٪ به فرحناز، ۱۵٪ به لیلا، ۲۰٪ به علیرضا پسر دیگر شاه، ۸٪ به شهناز و ۲٪ به نوهاش مهناز زاهدی. ارزش ثروت تقسیم شده شاه از ۳۰ میلیارد دلار بر طبق برآورد جمهوری اسلامی ایران تا ۱۲۰ میلیون دلار بر طبق گفته بعضی وابستگان به خانوده پهلوی متغیر است. عباس میلانی رقمی نزدیک به ۱ میلیارد دلار را نزدیکتر به واقعیت میداند.[۲۳۱]
در سال ۱۹۶۴ میلادی (۱۳۴۳ خورشیدی) شاه ایران نامزد جایزه صلح نوبل شد. بر اساس اطلاعاتی که در تارنمای رسمی بنیاد نوبل قرار گرفت، نام محمدرضا پهلوی، شاه ایران در فهرست سیزده نفره نامزدهای نهایی جایزه صلح نوبل به چشم میخورد.[۲۳۲] شاه به دلیل میانجیگری میان هند و پاکستان نامزد این جایزه شد.[۲۳۳] در میان این سیزده تن، نامهایی همچون مارتین لوتر کینگ، رهبر مبارزه با نژادپرستی علیه سیاهان آمریکا و بنیاد حمایت از کودکان سازمان ملل متحد یونیسف قرار دارند. این جایزه نهایتاً به مارتین لوتر کینگ رسید. بر اساس سنت دیرینه این بنیاد، اطلاعات مربوط به نامزدها پنجاه سال پس از نامزدی توسط این بنیاد منتشر میشود.[۲۳۲]
محمدرضا پهلوی حاکم بسیاری از نشانها در ایران بود و افتخارات و تزیینات گوناگونی از سراسر جهان دریافت کرد. او تا زمان تاجگذاری شاهنشاهی خود در سال ۱۹۶۷ از عنوان اعلیحضرت استفاده میکرد و پس از رسیدن به شاهنشاهی عنوان اعلیحضرت شاهنشاه همایونی را برای خود اختیار کرد. او همچنین القاب دیگری چون بزرگ ارتشتاران و آریامهر (از ۱۵ سپتامبر ۱۹۶۵) را دارا بود.
او همچنین دکترای افتخاری حقوق (L.L.D.) را در سال ۱۹۶۸ از دانشگاه هاروارد دریافت کرد.[۲۳۴]
محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸ – ۵ مرداد ۱۳۵۹) که به محمدرضاشاه پهلوی و شاه نیز شهرت دارد و تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷ با عنوان رسمی اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر خطاب میشد،[۲] دومین و آخرین پادشاه دودمان پهلوی و آخرین پادشاه ایران از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود. محمدرضاشاه در پی استعفای پدرش رضاشاه پهلوی و با رای مجلس شورای ملی به پیشنهاد محمدعلی فروغی برای حفظ تمامیت ارضی ایران بر اثر هجوم متفقین به پادشاهی رسید و با انقلاب ۱۳۵۷ برکنار شد.
او حاصل ازدواج رضاشاه و تاجالملوک آیرملو بود. در حالیکه ۶ سال داشت، پدرش پادشاه شد و او به ولیعهدی ایران رسید. تحصیلات مقدماتی را در ایران و تحصیلات متوسطه را در سوئیس به پایان رساند و در بازگشت به ایران با درجهٔ ستوان دوم از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد. در جنگ جهانی دوم و همزمان با اشغال ایران در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید. در آغاز، قدرت کمی داشت ولی با پایان اشغال ایران و خروج نیروهای خارجی از کشور، با پشتیبانی آمریکا و با سیاست نخستوزیر وقت، قوام السلطنه، به حکومت خودمختار در آذربایجان و کردستان خاتمه داد. همچنین وی زمینهایی که پدرش از مالکان آنها گرفته بود را به صاحبان پیشینشان بازگرداند.
مدتی پس از نجات از یک ترور نافرجام، با تشکیل مجلس سنا، بر قدرت او افزودهشد. در دوران پادشاهی او، صنعت نفت ایران به رهبری محمد مصدق ملی شد. در سال ۱۳۳۲ با پشتیبانی سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، کودتایی برای برکناری مصدق به راه افتاد. با شکست خوردن کودتای ۲۵ مرداد، محمدرضا شاه ایران را ترک کرد ولی با موفقیت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مصدق برکنار شد و شاه به ایران بازگشت.
شاه به توسعهٔ اقتصادی و افزایش قدرت نظامی کشور علاقه داشت و بخش زیادی از درآمد نفتی کشور را صرف ارتش ایران مینمود. او تحت عنوان انقلاب سفید و با هدف رسمی قرار گرفتن ایران در بین مدرنترین کشورهای جهان تا پایان سدهٔ بیستم مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی مانند اصلاحات ارضی را آغاز نمود. در دههٔ چهل و اوایل دههٔ پنجاه هجری خورشیدی، ایران رشد اقتصادی سریعی را شاهد بود. سپس محمدرضا شاه نظام تکحزبی را در کشور حاکم کرد. سرانجام او در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۵۷ و در پی اعتراضهای گسترشیافته مخالفان به رهبری روحالله خمینی، ایران را برای همیشه ترک کرد. وی در طول زندگی خود سهبار ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد.
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
وی در طول زندگی، چهار کتاب دربارهٔ زندگی خود و ایران نوشت که آخرین آنها اندکی پیش از مرگ وی به پایان رسید. او سرانجام در تاریخ ۵ مرداد ۱۳۵۹ در سن ۶۰ سالگی و در اثر سرطان غدد لنفاوی، در مصر درگذشت و در یکی از مهمترین مسجدهای قاهره به نام مسجد رفاعی به خاک سپرده شد.
محمدرضا پهلوی در روز ۴ آبان ۱۲۹۸ (۱ صفر ۱۳۳۸ ه. ق، ۲۶ اکتبر ۱۹۱۹) در خانهای اجارهای در محله دروازه قزوین تهران با اصالت مازندرانی زاده شد.[۳] پدر او «رضا سوادکوهی» (سپس «رضاخان میرپنج» و پس از آن «رضاشاه پهلوی») و مادرش نیمتاج[۴] (بعدها تاجالملوک آیرملو) بود.[۵] اصالت خانوادگی محمدرضاشاه از سوادکوه مازندران میباشد. او در کتاب مأموریت برای وطنم اینچنین آوردهاست: «پدرم در سال ۱۲۵۶ در استان مازندران که نزدیک بحر خزر است، پا به عرصه وجود گذاشت. او بر خلاف پادشاهان قاجار که چنانکه گفتم از «نژاد ترک» بودند، از خانوادهای «اصیل ایرانی» بود و پدر و جدش در ارتش ایران با سمت افسری خدمت کرده بودند. جد او در یکی از جنگهای ایران و افغانستان از خود شجاعت و رشادت مخصوصی نشان داده و پدرش فرماندهی هنگی را که در استان مازندران ساخلو داشت، عهدهدار بود .»
سه ماه پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن پدرش، خانواده او به خانهای بزرگتر نقل مکان کردند. در این هنگام محمدرضا ۲ سال داشت. او با پدر و مادر، دو خواهر و یک برادرش به نامهای شمس، اشرف (دوقلو با محمدرضا) و علیرضا پهلوی به خانهٔ تازه خود رفتند. در این خانه او زبان فرانسوی و کلیاتی دربارهٔ فرهنگ غرب، انقلاب فرانسه، روشنفکران غربی و تاریخ غرب را نزد پرستار فرانسویاش مادام ارفع آموخت.[۶]
محمدرضا پس از به پادشاهی رسیدن پدرش و در هفت سالگی به ولیعهدی رسید. در مراسم تاجگذاری پدرش، برای رضاشاه یک تاج اختصاصی ساخته شد. از آن پس، محمدرضا به کاخی اختصاصی در مجموعه قاجاری گلستان برای آغاز آموزشهای رسمی پادشاهی منتقل شد و به همراه بیست تن از همکلاسیهای دستچین شده به مدرسه نظام رفت. رضا شاه تلاش میکرد تا با محمدرضا مانند سایر دانشآموزان کلاس رفتار شود، ولی این کار در عمل ممکن نبود. زیرا همه میدانستند که او ولیعهد است و این یک واقعیت تغییرناپذیر بود.[۷]
محمدرضا پهلوی در پانزدهم شهریور ۱۳۱۰ برای ادامه تحصیل به سوئیس اعزام شد. کشور سوئیس به دقت انتخاب شده بود. این کشور غربی و اروپایی، ولی در اروپای سیاستزده آن روزها، غیر سیاسی بود. خانوادهاش او را تا انزلی بدرقه کردند. کشتی بعد از دو روز به باکو رسید و در ادامه سفر، محمدرضا و همراهانش با قطار و از راه لهستان و آلمان به ژنو در سوئیس رفتند و برای مدت دو هفته در کنسولگری ایران در ژنو اقامت کردند. همراهان اصلی وی در این سفر علیرضا پهلوی، تیمورتاش و پسرش مهرپور تیمورتاش، علیاصغر نفیسی (پیشکار ولیعهد) و مستشارالملک (آموزگار زبان فارسی ولیعهد) بودند.[۸]
با آن که قرار بود ولیعهد در شهر لوزان در دبیرستان لهروزه تحصیل کند، ولی به علت ناهماهنگی در ثبت نام، به مدت یک سال در یک مدرسه معمولی[یادداشت ۱] تحصیل کرد. او در سال نخست در منزل یک خانواده سوئیسی اقامت کرد. از سال بعد وی به دبیرستان لهروزه[یادداشت ۲] منتقل شد. او در آغاز نمیدانست چگونه باید با پسرانی که اهمیت نمیدادند او ولیعهد است، رفتار کند. در ایران او عادت داشت که رفتار متفاوتی با او بشود.[۹]
دبیرستان لهروزه از گرانقیمتترین مدارس جهان است.[۱۰] دروس سخت و سنگین دبیرستان، آموزش اضافه زبان و ادبیات فارسی و سختگیری بیش از حد نفیسی باعث شده بود تا محمدرضا از شرایط موجود ناراضی باشد. او وظیفه داشت که هر هفته برای پدرش نامهای بنویسد و گزارشی از وضع خود و برادرش علیرضا را به پدرش ارائه کند. در تهران این نامهها با تشریفات خاصی به رضا شاه ارائه میشد.[۱۱]
شاه خود در کتاب مأموریت برای وطنم ادعا کردهاست که پیش از بازگشت به ایران در سال ۱۹۳۶ موفق به دریافت دیپلم از مدرسه لهروزه در سوئیس شدهاست، اما سوابق موجود در مدرسه نشان میدهد که محمدرضا پیش از دریافت دیپلم، به درخواست پدرش و به دلایل سیاسی به ایران بازگشتهاست و تحصیلاتش را در ایران ادامه دادهاست. سوابق مدرسه لهروزه، محمدرضا را دانشآموزی «بسیار خوب» توصیف میکنند.[۱۲]
اقامت محمدرضا در سوئیس ۵ سال به طول انجامید. او در ۱۷ سالگی از سوئیس به ایران بازگشت و در دانشکده افسری مشغول به تحصیل شد. نظام آموزشی این دانشکده بر اساس روشهای مدرسه نظامی سن سیر[یادداشت ۳] بود. او دو سال بعد و در ۱۹ سالگی با درجه ستوان دوم از این دانشکده فارغالتحصیل شد. در این دوره او با فتحالله مینباشیان آشنا شد و تحت تأثیر او قرار گرفت.[۱۳]
در این دوره، نشستهای روزانه منظمی میان محمدرضا و پدرش انجام میگرفت. پس از فارغالتحصیلی، او به مقام بازرسی ارتش شاهنشاهی رسید. علاوه بر این، رضاشاه به تدریج محمدرضا را حتی در تصمیمگیریهای مهم خود در امور جاری کشور دخالت داد. او در بیشتر سفرها به گوشه و کنار کشور، رضاشاه را همراهی میکرد. محسن صدر با ذکر خاطرهای نشان میدهد که رضاشاه، به توصیههای محمدرضا عمل میکردهاست.[۱۴]
در شهریور ۱۳۲۰، ایران به دست نیروهای دو کشور انگلستان و شوروی (و بعدها ایالات متحده) به بهانه همراهی رضاشاه با قوای آلمان مورد هجوم گسترده قرار گرفت که از تاب تحمل ارتش نوپای ایران خارج بود و رضاشاه پهلوی پیش از رسیدن قوای متفقین به تهران از پادشاهی استعفا داد و فرزندش را به عنوان جایگزین به مجلس شورای ملی معرفی کرد که مورد تصویب قرار گرفت. این اقدامات به پیشنهاد محمد علی فروغی صورت گرفت تا راه سوء استفاده متفقین را ببندد. بدین ترتیب سالهای آغازین پادشاهی وی با اشغال ایران و پایان جنگ دوم جهانی مصادف شد.
او زمانی به پادشاهی رسید که ۲۲ سال داشت. در میان اطرافیان به کسی اعتماد نداشت، ولی با آنان به شکلی دموکراتیک برخورد میکرد. او متوجه شد که در مسکو، مذاکراتی برای پادشاهی برادرش علیرضا پهلوی انجام شدهاست. پدرش قبلاً یکبار به او گفته بود که مایل است پیش از مرگش، همه مشکلات را از میان بردارد تا محمدرضا به راحتی حکومت کند. برداشت او این بود که پدرش وقتی این حرف را گفته، فکر میکرده که او توانایی لازم برای حکومت کردن نداشتهاست. حتی خود او نیز مطمئن نبود که بدون حمایت پدرش بتواند بر امور مسلط شود.[۱۵]
زمانی که سه مرد قدرتمند آن روزگار (وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت و ژوزف استالین) برای شرکت در کنفرانس تهران به تهران رفتند،[۱۶] میزبانی او را نپذیرفتند و در سفارتهای خود اقامت کردند.[۱۷] تنها استالین بود که به دیدار وی رفت. شاه جوان ناچار شد برای ملاقات با چرچیل و روزولت، به سفارت شوروی (که محل کنفرانس بود) برود. او از اینکه اینگونه تحقیر شد، رنجید و این رنجش هرگز التیام نیافت.[۱۸]
قراربود متفقین حداکثر تا ۶ ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم، نیروهای خود را از ایران خارج کنند، ولی شوروی در عمل، این قرار را زیر پا گذاشت. پیشهوری با حمایت شوروی در تبریز و قاضی محمد در کردستان علم خودمختاری برداشتند.[۱۹] شاه اینبار با کمک آمریکا[۲۰] و سیاست قوام السلطنه موفق شد حمایت شوروی را از شورشیان بردارد و با کمک ارتش، آذربایجان و کردستان را تحت کنترل بگیرد. او همچنین فرصت یافت تا اقتدار ازدسترفته خود را بازگرداند و قدرت را در دست خود قبضه کند.[۲۱] روزنامهها با عناوینی همچون «نخستین دستاورد بزرگ در راهی طولانی» و «خطر تجزیه ایران توسط یک پهلوی برطرف شد» از او در تبریز استقبال کردند.[۲۲]
او همچنین با واگذاری مالکیت زمینهای رضاشاه به سکنه آنها محبوبیت بیشتری در عرصه داخلی کسب کرد.[۲۳]
در دی ۱۳۲۷ شایعاتی به وزارت امور خارجه آمریکا رسید که شاه به دنبال فرصتی برای اصلاح قانون اساسی مشروطه و بالابردن قدرت خود در مقابل مجلس است. تنها یکماه بعد در ۱۵ بهمن با ترور نافرجام شاه در دانشگاه تهران، این فرصت به دست وی افتاد.[۲۴] فقط یکی از گلولههای ضارب، ناصر فخرآرایی، به شاه برخورد کرد؛ ولی باعث آسیب جدی شاه نشد.[۲۵] چند لحظه بعد، ضارب بدون بازجویی در همان محل ترور کشته شد و انگیزههای او از این کار در پردهای از ابهام باقیماند.[۲۶]
بعدها گفته شد که وی عضو یک گروه کمونیستی-اسلامی بودهاست. شاه با همین بهانه، نهتنها همه مخالفین مذهبی و چپگرای خود را سرکوب کرد،[۲۷] بلکه حتی به شکلی غیررسمی انگشت اتهام را به سوی انگلستان نیز نشانه گرفت.[۲۸] این در شرایطی بود که از سوی انگلستان تحت فشار قرارداشت تا قرارداد نفتی جدیدی با آنان امضاء کند.[۲۹] به گفته یرواند آبراهامیان شاه به بهانهٔ این ترور، یک «کودتای سلطنتی» به راه انداخت.[۳۰] این ترور «موهبتی در لباس مبدل برای شاه» بود.[۳۱]
سپس در شرایطی که حکومت نظامی اعلام شده بود، انتخابات مجلس مؤسسان برگزار شد.[۳۲] این مجلس علاوهبر افزایش اختیارات شاه،[۳۳] تشکیل مجلس سنایی را تصویب کرد که نیمی از سناتورهای آن از سوی شاه منصوب میشدند.[۳۴]
در یک گزارش دولتی آمریکایی در بهار ۱۳۲۸ (چند ماه پس از ترور) چنین درج شدهاست: «همه آثار رهبر بودن، در شاه ناپدید شدهاست. او که تاکنون تظاهر میکرد مایل است رهبری «پیشرفت و اصلاحات» را بر عهده داشته باشد، در عمل، نه توانایی این رهبری را دارد و نه شخصیت لازم برای اینکار را.»[۳۵]
در طول دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه میلادی، سهم درآمد ایران از قرارداد ۱۹۳۳ بسیار کم بود.[۳۶] به عنوان نمونه در سال ۱۹۵۰ میلادی، (بالاترین درآمد ایران) سهم ایران به کمتر از ۱۲ درصد رسیده بود[۳۷] و مجموع دریافتی ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس، تنها ۱۶ میلیون پوند بود. در همین سال دولت انگلستان از درآمدهای این شرکت تنها نزدیک به ۵۱ میلیون پوند مالیات اخذ میکرد. این قرارداد قرار بود در سال ۱۹۶۱ خاتمه یابد و شاه تحت فشار قرار گرفته بود تا قرارداد گس-گلشائیان را که خاتمه آن سال ۱۹۹۳ بود بپذیرد.[۳۸][۳۹] مدیران انگلیسی شرکت نفت ایران و انگلیس حس میکردند تا زمانی که بر شاه نفوذ دارند، نیاز به هیچ تغییری نیست. آنان شاه را به دلیل نقش انگلستان در به قدرت رسیدن وی، به این کشور مدیون میدانستند.[۴۰]
پیش از آغاز مبارزات ملی شدن نفت و پیش از مذاکرات گس-گلشائیان، شاه و رزمآرا به دنبال اجرایی شدن مدل ۵۰–۵۰ بودند. شاه نگران بود که هرگونه تلاش برای ملی کردن نفت، منجر به خراب شدن روابط میان ایران و انگلستان شود.[۴۱] سرانجام او به هیئت دولت گفت که قیمت تضمینی توافق شده را بپذیرند و به این ترتیب، قرارداد گس-گلشائیان به امضاء رسید. لایحه مزبور ۴ روز پیش از پایان دوره پانزدهم مجلس شورای ملی برای تصویب به مجلس رفت، ولی با هوشیاری فراکسیون اقلیت، دوره مجلس پیش از تصویب قرارداد، خاتمه یافت.[۴۲]
با تشکیل مجلس شانزدهم، نه تنها قرارداد گس-گلشائیان رد شد، بلکه ماده واحده قانون ملی شدن صنعت نفت در دستورکار مجلس قرار گرفت. سفارت انگلستان از طریق اسدالله علم از شاه خواست تا تمام تلاش خود را برای ممانعت از تصویب این طرح انجام دهد؛ ولی شاه در این مرحله مصمم بود تا در کار مجلس دخالت نکند. در واقع افکار عمومی چنان بود که هیچ حکومتی حاضر به مخالفت یا رد کردن این طرح نبود.[۴۳] حتی زمانی که آمریکاییها به او هشدار دادند که ملی شدن صنعت نفت در ایران، منافع نفتی آمریکا در سایر نقاط جهان را نیز به خطر انداختهاست، شاه از آمریکاییها خواست که از او نخواهند که با این طرح مخالفت کند. او از قدرت روزافزون جبهه ملی در بهت فرورفته بود.[۴۴] سرانجام طرح به تصویب رسید و صنعت نفت ملی شد.[۴۵]
از مهمترین دلایل اختلاف بین شاه و نخستوزیر ایران، محمد مصدق، تلاش مصدق برای در کنترل گرفتن ارتش بود. در طول دوران نخستوزیریاش، مصدق کوشید تا قدرت شاه را محدود به چارچوب مشخصشده در قانون اساسی مشروطه کند و او در غیر از ارتش در حوزههای دیگر موفق شدهبود. در آن زمان ارتش عمدتاً وفادار به شاه باقیماندهبود و تحت تأثیر مستشاران نظامی امریکاییاش بود. هر چند افرادی در ردههای بالای ارتش، طرفدار مصدق بودند.[۴۶] مصدق تلاش کرد تا پست وزارت جنگ را از کنترل شاه خارج کند اما شاه نپذیرفت. مصدق استعفاء کرد؛ ولی با گسترش اعتراضات، شاه ناچار به عقبنشینی شد. مصدق به قدرت بازگشت و خانواده شاه را از کشور تبعید کرد.[۴۷] در این دوره مصدق به وضوح، قدرت برتر کشور (نسبت به شاه) بود.[۴۸]
یک سال پس از رویداد ۳۰ تیر ۱۳۳۱، شاه طی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با طرح سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، مصدق را برکنار کرد. این عملیات از روز ۲۵ مرداد آغاز شد. شاه پیش از آغاز عملیات به ویلایش در کلاردشت رفت و با شکست خوردن اولین مرحله از کودتای ۲۵ مرداد ابتدا به بغداد و سپس به رم رفت؛ ولی سه روز بعد، طرفداران شاه موفق به اجرای کودتای ۲۸ مرداد و تسخیر ساختمان رادیو و سایر مراکز دولتی شدند. تنها پس از آن بود که شاه به ایران بازگشت. مصدق برکنار، زندانی و پس از پایان دوره زندان، به احمدآباد تبعید شد.[۴۹]
یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، با تلاش شاه قرارداد کنسرسیوم به امضاء رسید. بر اساس این قرارداد، کنسرسیومی از کارتلهای نفتی آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی و هلندی، انحصار استخراج و تولید نفت در سراسر خاک ایران را به دست آوردند. سهم درآمد ایران بر پایه ۵۰–۵۰ در نظر گرفته شد.[۵۰]
پس از بازگشت به قدرت، شاه مصمم شد تا از تکرار شرایطی مانند زمان مصدق جلوگیری کند. این کار با گذاشتن پا در جای پای پدر و نادیده گرفتن کارکردهای اساسی قانون اساسی مشروطهٔ سال ۱۳۸۵ قمری/۱۹۰۷–۱۹۰۶ میلادی همراه بود. در این قانون اساسی، هیئت دولتی پاسخگو به یک نهاد پارلمانی برآمده از یک انتخابات آزاد بود و قدرتی محدود برای شاه پیشبینی شدهبود و از آزادی بیان و مطبوعات جز در موارد محدودی حمایت میشد.[۵۱] در سال ۱۹۵۴ انتخابات مجلس هجدهم به صورت کنترل شدهای و با کاندیداهایی دستچین شده برگزار شد. در این مجلس، به مانند مجلسهای بعدی، تنها وفاداران به شاه توانستند به مجلس راه یابند. در سال ۱۹۵۵، فضلالله زاهدی از نخستوزیری کناره گرفته و شاه، حسین علا را به نخستوزیری منصوب کرد.[۵۲] برنامه اول توسعه اقتصاد سال ۱۹۴۹ به علت نبود درآمدهای نفتی در دوران ملی شدن نفت عقیم ماند. اما در طی برنامه دوم توسعه اقتصادی بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۲ میلادی پروژههای متعدد برق-آبی به اجرا درآمد که بخشی از این موفقیت بخاطر کشف میدانهای جدید نفتی در حوالی قم در سال ۱۹۵۶ بود.[۵۳] از سال ۱۹۵۷ ایران اولین سری قراردادهای نفتی برپایه مشارکت را با شرکتهای خارجی منعقد کرد. این نوع قراردادها از نظر روانی برای ایرانیان راضیکنندهتر بود تا قراردادهای قبلی با شرکت نفت ایران-انگلیس که براساس درصد از سود[یادداشت ۴] بود.[۵۴]
در سال ۱۹۵۷ میلادی شاه به این نتیجه رسید که اوضاع داخلی ایران، به آرامش نسبی کافی رسیدهاست که فعالیتهای سیاسی در حد محدودی مجاز باشد. در این سال وضعیت حکومت نظامی لغو شد. شاه تلاشی جدید در جهت تشکیل سیستم پارلمانی به سبک غربی کرد. او یک حزب محافظهکار به نام مِلّیون و یک حزب لیبرال به نام مردم تشکیل داد. اما این تلاش موفقیتآمیز نبود. در آن زمان اعتراضات به تقلب در انتخابات مجلس بیستم باعث شد که شاه این مجلس را منحل کند.[۵۵]
زمستان ۱۳۳۳، دانشگاه کلمبیا در نیویورک به محمدرضا پهلوی دکترای افتخاری حقوق داد.[۵۶] شاه متقاعد شده بود که از دید مردم ایران او رهبری قدرتمند و محبوب است. او خود را رهبری عادل میدانست که ۹۹٪ مردم ایران پشتیبان برنامههای او برای توسعه ایران هستند.[۵۷] با اینحال سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تحت فرمان شاه تشکیل شد و وظیفه امنیت داخلی را بهعهده گرفت[۵۸] و در عمل به سرکوب مخالفان داخلی پرداخت.[۵۹]
سقوط نظامهای سلطنتی در کشورهای مصر و عراق در دهه پنجاه میلادی شاه را بیمناک نمود؛ ولی تا سال ۱۹۵۸ شاه موفق شد که تمام قدرت در ایران را در مشت خود بگیرد. نخستوزیران اکنون موظف بودند که مستقیماً به او گزارش بدهند. در این زمان، شاه در ملاقاتی با کابینه گفت که او «سرچشمه قدرت در کشور» است و جزئیات وقایع در تمام سازمان دولتی باید به اطلاع او رسانده شود.[۶۰] در سال ۱۹۵۸ سیاستگذاران آمریکا، بسیار نگران سطح نارضایتی در طبقه متوسط ایران بودند و وقوع یک انقلاب یا کودتای نظامی را در این زمان پیشبینی میکردند. آمریکا به این نتیجه رسید که باید در این مقطع زمانی از شاه حمایت نمود، اما باید همزمان تمام تلاشها را برای تشویق شاه برای انجام اصلاحات ضروری به کار برد.[۶۱]
در شهریور ۱۳۳۹، اوپک با مشارکت ایران پایهگذاری گردید. در طول سالهای بعد شاه هیچگاه اشتیاق خود را برای افزایش قیمت نفت مخفی نکرد. او همه ساله نمایندهای به نزد رؤسای کنسرسیوم میفرستاد و از آنان میخواست تا سهم ایران را افزایش دهند. افزایش درآمد نفتی طی این سالها مخارج توسعه نظامی مورد نظر شاه را تأمین میکرد.[۶۲]
شاه در روز تولد ۴۸ سالگی خود، تاجگذاری کرد.[۶۳]
فشار آمریکا بر شاه برای آغاز اصلاحات در ایران، از ۳ سال پایانی ریاستجمهوری آیزنهاور شروع شد.[۶۴] هر چند شاه از زمان رسیدن به سلطنت در مورد ضرورت اصلاحات اراضی سخن میراند.[۶۵] به گفته عباس میلانی، نشانههای مخدوش شدن چهره شاه و قدرت مخالفان در شکلدادن افکار عمومی را این زمان میتوان دید. برخلاف سابقه طولانی طرح ایدههای شاه برای اصلاحات اراضی، افکار عمومی در این زمان چنین میپنداشت که این اصلاحات با «دستور» آمریکا شروع شدهاست.[۶۶] به گفته سعید رهنما و سهراب بهداد، در سال ۱۳۴۱ شاه تحت فشار کندی،[۶۷] و با کمک دو نخستوزیر قابل به نامهای علی امینی و اسدالله علم و وزیر کشاورزی حسن ارسنجانی[۶۸] مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی را با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت» به اجرا گذاشت. این مجموعه در ابتدا شامل اصلاحات ارضی و چهار اصل دیگر بود[۶۹] که بعدها به نوزده اصل افزایش یافت.[۷۰]
مخالفان اصلی برنامههای اصلاحی شاه دو گروه قدرتمند بودند: جبهه ملی از سویی و طبقه مذهبی و متحدانشان در بازار از سوی دیگر. جبهه ملی در اعلامیهای در ۱۱ نوامبر ۱۹۶۱ (۲۰ آبان ۱۳۴۰) انقلاب سفید را «بازگشت به استبداد» دانست. علما نیز مخالف افزایش قدرت شاه، اصلاحات اراضی و اعطای حقوق مدنی به زنان بودند.[۷۱] در فوریه ٬۱۹۶۰ حسین بروجردی، مرجع تقلید بانفوذ شیعه، فتوایی مبنی بر حرام بودن تصرف اراضی صادر نمود. در ۵ ژوئن ۱۹۶۳ (۱۵ خرداد ۱۳۴۲) علما تظاهرات خشونتآمیزی را در تهران ترتیب دادند که توسط نیروهای امنیتی سرکوب شد. روحالله خمینی دستگیر شد[۷۲] و مدتی را در زندان گذراند. خمینی سال بعد به ترکیه و سپس به عراق تبعید شد.[۷۳]
شاه گمان داشت که با اجرای اصلاحات ارضی، نهتنها حمایت آمریکا را به دست خواهد آورد، بلکه با از میان برداشتن نظام ارباب رعیتی، دهقانان را نیز به جمع حامیان خود خواهد افزود.[۷۴] هدف رسمی این بود که ایران تا پایان قرن بیستم در بین مدرنترین کشورهای جهان قرار داشته باشد.[۷۵]
در عمل، انقلاب سفید شاه، به نتیجه مطلوب شاه نرسید.[۷۶] شاه انقلاب سفید خود را به «بزرگترین نمایش تبلیغاتی که دنیا تاکنون دیده بود» تبدیل کرد.[۷۷] انجام این اصلاحات، نظام تولید ثروت طبقه اشراف را که از متحدان شاه بودند، دگرگون کرد. از سوی دیگر انقلاب سفید، شکاف میان مذهبیها با شاه را گسترده کرد.[۷۸] از میان اصلهای انقلاب سفید، اصلی که بیش از بقیه موجب تحریک و موضعگیری مخالفان مذهبی گردید، اصل حق رأی زنان بود.[۷۹] در یک گزارش سازمان سیا آمدهاست که هر روز ایرانیان بیشتر و بیشتری اصلاحات موجود در این برنامه را رد میکنند.[۸۰]
یک ارزیابی اطلاعاتی سازمان سیا در ۸ اکتبر ۱۹۷۱ در مورد ایران، در ابتدا به تمجید اخلاقِ کاری شاه و موفقیتهای او در بهبود معیشت مردم میپردازد و مینویسد «بیشتر مردم به قدری سرگرم موفقیت در حوزههای دیگر هستند که فرصتی برای نق زدن در مورد سیاست ندارند.» این گزارش شاه را فردی «ایزوله» میخواند که در محیط رسمی دربار و در وضعیت «نبود تاسفآور ارتباط از پایین به بالا به سوی او» بهسر میبرد. هیچیک از مقامات ایران جرأت نمیکنند اشتباه بودن کاری از شاه را به او گوشزد کنند.[۸۱]کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
شاه بار دیگر در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ در برابر پلههای کاخ مرمر بهدست یکی از سربازان وظیفه گارد جاویدان به نام رضا شمسآبادی ترور شد. این ترور نیز نافرجام ماند و شاه هیچ آسیبی ندید.[۸۲]
با وقوع جنگ اعراب و اسرائیل و تحریم فروش نفت توسط کشورهای عربی[۸۳] شاه حاضر به پیوستن به تحریم نفتی نشد.[۸۴] ایران، عربستان را از لحاظ تولید نفت پشت سر گذاشت و در سال ۱۹۷۰ بزرگترین تولیدکننده نفت در خاورمیانه شد.[۸۵]ریچارد نیکسون برای مقابله با قیمت بالای نفت ناچار شد تا دو بار (در سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲) ارزش دلار را کاهش دهد. اوپک نیز به رهبری شاه با این حرکت مقابله کرد و دو بار (هر بار اندکی پس از کاهش ارزش دلار) قیمت نفت را افزایش داد. از سوی دیگر، اکتشاف نفت در داخل مرزهای آبی خلیج فارس، به شاه این امکان را داد تا با شرکتهای کوچک و جدید خارج از کنسرسیوم، قراردادهای کشف و استخراج جدید منعقد کند.[۸۶]
در فاصله دهساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱، تولید ناخالص ملی ۴ برابر شد و استانداردهای بهداشت بهطور چشمگیری افزایش یافت. در نتیجه رشد جمعیت به میزان هشداردهنده ۳٪ درصد در سال رسید و ایران دیگر قادر به تولید مواد غذایی مورد نیاز خود نبود. در سال ۱۹۶۷ دین راسک پایان رسمی کمکهای اقتصادی آمریکا به ایران را اعلام نمود. در بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۶۷ ایران ۶۰۵ میلیون دلار کمک مالی و ۱۱۲ میلیون دلار مواد غذایی در قالب برنامه «غذا در برابر صلح» دریافت نمود.[۸۷]
با این وجود، مخالفان شاه از هر فرصتی برای خوار و خفیف نشان دادن شاه نهایت استفاده را میکردند و حاضر به پذیرش هیچ پیشرفتی توسط شاه نبودند. برای مثال، نقش شاه در اوپک را سند دیگری بر «نوکری» امپریالیسم آمریکا توسط شاه عنوان میکردند. آنان این تئوری را پیشنهاد میکردند که قیمت بالای نفت، باری بر روی ژاپن و اروپا و به سود آمریکا است.[۸۸] مثال دیگری که رویکرد شاه و مخالفانش در مورد مسائل سیاسی را نشان میدهد، مسئله زندانیان سیاسی بود. مخالفان این ادعای عجیب را مطرح میساختند که در ایران «صدها هزار» زندانی سیاسی وجود دارد در حالی که تعداد واقعی زندانیان سیاسی چیزی نزدیک به ۴٬۰۰۰ نفر بود. یا ادعا میکردند که هزاران نفر زیر شکنجه ساواک کشته شدهاند، در صورتی که تعداد واقعی افرادی که در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا بهخاطر جرایم سیاسی اعدام شدند حدود ۱٬۵۰۰ نفر بود. این رقم کمتر از ارقامی است که توسط مخالفان پیشنهاد میشد.[۸۹] در نقطه مقابل، هرگاه شاه با سؤال رسانههای غربی در مورد زندانیان سیاسی و شکنجه در ایران مواجه میشد، با عنوان اینکه در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد و زندانیان، تنها جنایتکاران هستند، از کنار این سؤالات میگذشت.[۹۰]
در ابتدای دهه پنجاه خورشیدی، میلیونها دلار برای برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران در تخت جمشید هزینه شد و بزرگترین گردهمایی سران کشورهای جهان در آنجا برگزار شد.[۹۱] در سال ۱۳۵۴، شاه آغاز تاریخ را به ۵۵۹ پیش از میلاد تغییر داد و گاهشماری شاهنشاهی را، تاریخ رسمی کشور اعلام کرد. دو سال بعد و در جریان انقلاب، دوباره گاهشماری هجری خورشیدی، گاهشماری رسمی کشور اعلام شد.[۹۲]
در سال ۱۳۵۱، یعنی در خاتمه برنامه عمرانی چهارم، به گزارش سفارت آمریکا در ایران کشور دچار تورم فزاینده شدهاست و قیمت مواد غذایی که سبد غذایی مردم فقیر و متوسط را تشکیل میدهد، تا دو برابر افزایش یافته اما دستمزدها متناسب با آن رشد نکردهاست. کارشناسان سازمان برنامه به محدودیتهای رشد و نیز تورم و نابرابری توزیع درآمد آگاه بودند و لذا در برنامه عمرانی پنجم بر رشد تحصیلات، خدمات بهداشتی، اصلاح توزیع درآمد، ثبات قیمتها، جذب جوانان جویای کار و افزایش رفاه اجتماعی تمرکز کردند. این کار به قیمت توقف پروژههای عمرانی بزرگ و سرمایه بر بود. این طرح در کنفرانسی در شهریور ۱۳۵۱ ارائه شد و شاه آن را مشروط به عدم کاهش هزینههای نظامی پذیرفت. اما پس از بروز جنگ یوم کیپور یا جنگ اعراب و اسرائیل ۱۹۷۳ قیمت نفت ناگهان افزایش یافت؛ لذا در آغاز سال ۱۳۵۳، شاه تصمیم به تطبیق هزینههای عمومی با سطح جدید درآمدهای نفتی کرد و در نتیجه، برنامه عمرانی پنجم بازنویسی شد و وزرا مشتاق به تأمین سرمایههای کلان برای پروژههای عمرانی بزرگی بودند که سال ۱۳۵۱ متوقف شده بود. آنها با دور زدن سازمان برنامه و نخستوزیر، مستقیماً نزد شاه رفته و برای تأمین مالی پروژههای خود مجوز گرفتند. وزرا خواهان برنامه توسعه ای با چهار برابر حجم سرمایهگذاری بودند که عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه، مخالف آن بود. نهایتاً، فریدون هویدا، قادر به اتخاذ موضع میان آنها نشد و سه سناریو را تدوین کرد و به شاه ارائه داد. در کنفرانس رامسر در مرداد ۱۳۵۳ به ریاست شاه، حجم اعتبارات برنامه برای سه سال و نیم باقی مانده از ۳۵٫۷ به ۶۸ میلیارد دلار میرسد و بخش کوچکی از آن به دغدغههای سازمان برنامه اختصاص مییابد. به نوشته بایندر، در خصوص نقش شاه در کنفرانس رامسر دو تصویر متفاوت ارائه شدهاست. در تصویری که وفاداران حکومت پهلوی نظیر مجیدی ارائه دادهاند، شاه جانب ملاحظات سازمان برنامه را گرفتهاست و در تصویر منتقدان وی بر رشد سریع بدون توجه به ملاحظات آن، تأکید داشتهاست. این تصمیمات سبب شد که تورم کشورهای صادرکننده محصولات به اقتصاد ایران تحمیل شود و نیز پایانههای ورودی کشور یارای ورود این حجم واردات را نداشته باشد. در نهایت، اجرای این برنامه منجر به بروز بیماری هلندی در اقتصاد ایران میشود، که البته هنوز به لحاظ نظری توسط اقتصاددانان صورتبندی نشده بود. ورود ثروت بادآورده نفتی به اقتصاد و افزایش فزاینده هزینههای حکومت، منجر به یک تورم شدید و کاهش تولیدات کارخانهها گشت. در نتیجه دولت جمشید آموزگار در سال ۱۳۵۶ مجبور به اتخاذ سیاست ریاضت اقتصادی شد. این وضعیت منجر به بروز نارضایتی عمومی شد که راه را برای انقلاب هموار کرد.[۹۳]
از سال ۱۹۷۲ فعالیتهای تروریستی شدت میگیرد و ایران در وضعیت «حلقه نفرت» فرانتس فانون گیر میافتد: ترور، ضد ترور، خشونت، خشونت متقابل. خشونت افزاینده برخورد نیروهای امنیتی باعث انتقاد کمیسیون بینالمللی قضات در سال ۱۹۷۲ و سازمان عفو بینالملل در سال ۱۹۷۴ میشود. در سال ۱۹۷۵ کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد در حدی بهبود یافتهاست که نیازی به عکسالعملی در مورد ایران نیست.[۹۴]
شاه یکی از پرزرقوبرقترین ارتشهای جهان را در ایران ایجاد کرده بود.[۹۵] بخش زیادی از درآمد نفتی کشور به تجهیز ارتش اختصاص مییافت. بهطوریکه سفرهای متعدد به انگلیس و دیگر کشورهای قدرتمند میکرد و پس از ایجاد رابطه دوستانه با آنها، به خرید تجهیزات نظامی میپرداخت.[۹۶] حتی حامیانی مانند تیمسار دوایت آیزنهاور، نگرانی خود را از پرداختن بیشاز حد شاه به بودجه نظامی، پنهان نمیکردند. او در یک تلگراف محرمانه، شاه را دارای «وسواس نظامی» توصیف کردهاست.[۹۷]
شاه، که خود را یک نابغه نظامی میداند. احساس میکند که کشورش توان نظامی کافی برای دفاع از خود نداشته، یا، مردم ایران وجود چنین قدرتی را در ارتش باور ندارند. او گمان میکند که به تسلیحات مدرن بیشتری برای نمایش نیاز دارد.
با آغاز سلطنت شاه جوان در ۱۳۲۰، احزاب شروع به شکلگیری کردند. تا پیش از واقعه ترور دانشگاه تهران، حزب توده ایران، موفقترین حزب از میان احزاب بود. پس از این ترور، حزب توده ایران غیرقانونی اعلام شد. با وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فعالیت احزاب ملیگرا نیز ممنوع شد. در سال ۱۳۳۶ شاه به این نتیجه رسید که برای پایداری حکومت خود، نیاز به دو حزب دارد. او منوچهر اقبال و اسدالله علم را مأمور تشکیل دو حزب کرد؛ ولی این دو حزب، در خارج از مجلس نفوذی نداشتند. سرانجام مجادله همین دو حزب با یکدیگر بر سر تقلب انتخاباتی، باعث شد که شاه از احزاب خود ساخته نیز ناامید شود[۹۸] و در سال ۱۳۵۳، حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب قانونی کشور ایجاد کند. او اعلام کرد که «هرکسی مایل نیست به این حزب بپیوندد، باید کشور را ترک کند».[۹۹]
شاه مردمسالاری را برای ایران تجویز نمیکرد و آن را یک مانع در برابر توسعه میدانست. او اعتقاد داشت که یک حکومت استبدادی مانند حکومت پدرش برای کشور مفیدتر است.[۱۰۰] شاه حداقل در ۱۶ سال پایانی پادشاهیاش، تصمیمگیرنده نهایی برای تمام تصمیمات کلیدی کشور بود.[۱۰۱]
در عین حال شاه به مدرنیزه کردن ایران پرداخت و مراکز علمی و فرهنگی کشور را گسترش داد. انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی از جمله تصویب قانون اصلاحات ارضی و اعطای حق رأی به زنان از مهمترین فعالیتهای حکومت وی بود.
زمانی که محمدرضا پهلوی به پادشاهی رسید، ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلستان بود. این اشغال تا سال ۱۹۴۶ طول کشید. پس از خروج این نیروها ایران در تلاش برای بازیابی مجدد استقلال خود بود. در این دوران شاه قادر نبود که سیاست خارجی هماهنگی را دنبال کند.[۱۰۲] شاه در این سالها تلاش کرد تا روابط مستحکمی را با غرب پایهگذاری کند.[۱۰۳] بریتانیا که مایل بود به جای گفتگو با یک مجلس و یک هیئت دولت، با یک فرد معامله کند و آمریکا که معتقد بود وجود یک ایران استبدادی در نزدیکی مرزهای شوروی، امنیت آنان را بیشتر تأمین میکند[۱۰۴] و مایل بود که قدرت شاه در ایران افزایش یابد.[۱۰۵] بازگشت شاه به سلطنت پس از ملی شدن صنعت نفت با کمک و حمایت آمریکا بود؛ بنابراین وابستگی شاه به آمریکا عامل تعیینکننده در سیاست خارجی او از این زمان به بعد بود.[۱۰۶] در این سالها، شاه بارها آشکارا در جبهه بلوک غرب و در مقابل بلوک شرق و حتی کشورهای جهان سوم متعلق به جنبش عدم تعهد قرار گرفت. او به آمریکا اجازه داد تا شبکهٔ جاسوسی در مرزهای ایران برپا کند. به پیمان سنتو ملحق شد. با جنبش پانعرب ناصر مخالف نمود و حتی در حین جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسراییل، اسراییل را بهطور دو فاکتو به رسمیت شناخت و در این منازعه، طرف اسراییل را گرفت و ضد فلسطینیان بود. یا در زمانی که اکثریت جهان سوم خواستار بایکوت آفریقای جنوبی بخاطر سیاستهای نژادپرستانه آپارتاید بود، شاه به آفریقای جنوبی نفت میفروخت.[۱۰۷]
از اواسط دهه چهل، شاه برای کاستن از وابستگیهای سیاسی و فنی به غرب، روابطش با شوروی را بهبود بخشید. به دنبال سفر شاه به مسکو در سال ۱۳۴۳ خورشیدی، مناسبات اقتصادی و سیاسی جدیدی با شوروی شکل گرفت. این بهبودی روابط علاوه بر سود اقتصادی، موقعیت و قدرت چانهزنی شاه را در مقابل غرب، رقیبان منطقهای مانند عراق و جمال عبدالناصر و نیروهای مخالف داخلی بالا برد.[۱۰۸]
محمدرضا توانست از اهرم نفت و اوپک استفاده برده و عملاً در آغاز دهه پنجاه توانست به عنوان یک قدرت نفتی و منطقهای حتی با متحدان غربی خود بر سر منافع ایران چانهزنی کند. اما با همه این تلاشها، شاه هیچگاه نتوانست از سایه اشغال ایران در سالهای آغازین سلطنت و وابستگیاش به آمریکا بیرون بیاید. بگفته امین صیقل اکثریت مردم ایران همیشه او را «دستنشانده آمریکا» میدانستند. پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس، شاه نقش «ژاندارم منطقه» را بر عهده گرفت.[۱۰۹]
او حاکمیت نظامی ایران را بر جزایر سهگانه اعمال کرد[۱۱۰] و در عوض، از ادعای حاکمیت بر بحرین دست برداشت.[۱۱۱]پیمان بغداد (بعدها پیمان سنتو) میان کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان منعقد شد.[۱۱۲] شاه از موضع قدرت پیمان الجزایر را امضاء کرد و به اختلافات مرزی با عراق خاتمه داد.[۱۱۳]
این همزمان با «دکترین نیکسون» پس از جنگهای هندوچین بود که آمریکا سعی داشت در سیستم دو قطبی دوران جنگ سرد از طریق قدرتهای منطقهای منافع آمریکا را تأمین کند. آمریکا به ایران به چشم یکی از این قدرتهای منطقهای مینگریست. به دنبال این نظام جدید بینالمللی و نقش جدید ایران، شاه در این زمان درصدد افزایش قدرت نظامی و صنعتی خود برآمد.[۱۱۴][۱۱۵][۱۱۶] سرمایههای غیرمالی ایران جوابگوی برنامههای شاه نبود و شاه دوباره هرچه بیشتر از نظر فنی و نظامی به آمریکا وابسته میشد. در آن زمان سیل مستشاران آمریکایی وارد ایران شد که باعث برانگیخته شدن حساسیتهای منفی مردم ایران شد. حتی با روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا، تغییری در ماهیت سیاست آمریکا و «دکترین نیکسون» به وجود نیامد. با وجود تأکید کارتر بر مسئله حقوق بشر و کنترل فروش سلاح به متحدین غیر غربی آمریکا، کارتر از رهبری و سیاستهای شاه حمایت میکرد و او را به عنوان یک «رهبر بزرگ» ستایش میکرد.[۱۱۷]
سقوط قیمت نفت در میانه سال ۱۹۷۵ باعث سقوط اقتصادی، تورم فزاینده در سالهای ۱۹۷۵ تا ۷۷ شد و نارضایتی عمومی را باعث شد. فرار سرمایهها از ایران آغاز شد. همزمان، سه قشری مهمی که انقلاب مشروطه را باعث شدهبودند -روشنفکران، بازاریان و علما- بهطور فزایندهای با نظام بیگانه میشدند.[۱۱۸]
زنجیرهای از اقدامات نسنجیده شاه از سال ۱۳۵۴ علیه علما باعث شد تا آنها، نیروهای انقلابی برای سرنگونی شاه را به حرکت در بیاورند. از جمله این اقدامات، موارد زیر را میتوان برشمرد: تخریب بازار قدیمی اطراف مشهد، اعلام تقویم شاهنشاهی به جای تقویم هجری، موافقت با طرحهای کاهش بودجه جمشید آموزگار برای لغو یارانه که نخستوزیر پیشین هویدا از سال ۱۹۶۵/ ۱۳۴۴ به روحانیان میپرداخت (یارانهای که بهخاطر جبران کاهش درآمدهای حاصل از وقف، حاصل از اجرای فاز دوم اصلاحات ارضی به روحانیون پرداخت میشد)، آخرین از این سری اقدامات، انتشار مقاله توهینآمیزی با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه در روزنامه نیمهرسمی اطلاعات به تاریخ هفت ژانویه ۱۹۷۸ (۱۷ دی ۱۳۵۶) علیه خمینی بود. مقالهای که گفته میشود توسط وزارت اطلاعات تهیه شدهبود. تظاهرات خشونتآمیز طلاب قم سرکوب شد و تلفات جانی به همراه داشت. از این زمان نهضت انقلابی-اسلامی خمینی آغاز شد و زنجیرهای از اعتراضات در دورههای چهل روزه (به تقلید از سنت عزاداری در شیعه) شکل گرفت.[۱۱۹] خمینی در یک مصاحبه در ۹ مه سال ۱۹۷۸ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۷) با روزنامه لوموند، سرنگونی و برچینی رژیم پهلوی و قانون اساسی ایران را خواستار شد. اکنون خمینی مطمئن از پیروزی، بهطور پیوسته عبارت «زمانی که ما به قدرت رسیدیم» را تکرار میکرد.[۱۲۰]
دلایل متعدد و متفاوتی برای شکست شاه در برابر انقلاب ایران ارائه شدهاست. سعید امیرارجمند نارضایتی و به وجود آمدن تمایلات ضد خارجی بهخاطر وابستگی رژیم شاه به آمریکا و حضور وسیع نیروهای آمریکایی و اروپایی در ساختار اقتصاد و ارتش را از محرکهای اعتراضات میداند. همچنین او به وجود آمدن یک ساختار متمرکز سلطنتی در ایران را عاملی میداند که تمام نارضایتیها را بسوی یک شخص هدایت نمود. نبود پلورالیسم که در عصر مدرن نظام سلطنتی را شکنندهترین ساختار در میان ساختارهای موجود میکند نیز از دیگر عوامل این اتفاق است.[۱۲۱] ولی نقش خود شاه نیز در این میان مهم بود.[۱۲۲]
شاه در دو سال آخر سلطنتش، اشتباهترین تصمیمات دوره حکومت خود را گرفت. زمانی که باید خود را قدرتمند نشان میداد از خود ضعف نشان داد و زمانی تظاهر به قدرت میکرد که نشانهای از قدرت در او وجود نداشت. دلیل این اشتباهات تصمیمگیری مجموعهای از عوامل شخصی و سیاسی بود. عواملی که ریشه در شخصیت متزلزل شاه در آن زمان خاص داشت.[۱۲۳] او هر روز کمتر و کمتر خود را درگیر امور روزانه کشور میکرد.[۱۲۴] به گفته ماروین زونیس، زمانی که انقلاب آغاز شد شاه همه عوامل خارجی که برای سالها سرچشمههای حمایت روانی از شخصیت او را تشکیل میدادند، از دست داده بود.[۱۲۵]
در بین دهه چهل و پنجاه شمسی، اقتصاد ایران به سرعت رشد کرد و این باعث افزایش خودبزرگبینی شاه شده بود. گزارشی از سازمان سیا عنوان میکند که شاه خود را «دارای یک مأموریت الهی» برای اداره کشورش میداند. به دنبال این پیشرفت شاه سیاستهای سختی علیه نیروهای چپگرا و میانهرو پیش گرفت. او معتقد بود که روحانیت (به غیر از طرفداران خمینی) متحدان مورد اعتماد او در جنگ علیه کمونیسم و ملیگرایی سکولار در ایران است. این سیاست به روحانیت ایران فرصت داد تا شبکهای انحصاری در میان مردم به وجود بیاورند.[۱۲۶] او در سال ۱۳۵۳ با تشکیل دادن حزب رستاخیز نظام تکحزبی را در ایران اعلام نمود. ایدهای که به سرعت به موضوعی برای مخالفت و تمسخر تبدیل شد. حتی امیرعباس هویدا، اولین دبیرکل حزب رستاخیز نیز (در محافل خصوصی) این ایده شاه را به تمسخر میگرفت.[۱۲۷] شاه گمان میکرد (مانند آنچه در روزنامههای حکومتی نوشته میشد)، مردم اگر هم او را به عنوان رهبر کشور عاشقانه دوست ندارند، حداقل وی را تحسین میکنند. در طول ماههای آخر، شاه با دیدن تظاهرات میلیونی مردم علیه خود، این عامل روانی را از دست داد.[۱۲۸]
در یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۴ پزشک شاه تشخیص داد که شاه مبتلا به سرطان غدد لنفاوی[یادداشت ۵] شدهاست. هر چند شاه این موضوع را برای ۳ سال حتی از فرح نیز پنهان کردهبود.[۱۲۹] شاه که همواره و از کودکی گمان داشت به نوعی تحت حمایت خداوند و امامان شیعه است، زمانی که فهمید دچار بیماری سرطان شدهاست، اعتمادبهنفس ناشی از این سرچشمه روانی را نیز از دست داد.[۱۳۰]
شاه به درخواستهای آمریکا برای استفاده از نفوذ خود در اوپک برای پایین آوردن قیمت نفت پاسخ منفی داد. این موضوع باعث شد تا آمریکا برای پایین آوردن قیمت نفت از او ناامید شده و دست بهدامن عربستان سعودی شود.[۱۳۱] از سوی دیگر کارتر فشارش بر روی شاه برای بهبود وضع دموکراسی در ایران را از سر گرفت.[۱۳۲] مخالفان شاه این را به عنوان نشانه احتمالی پایان حمایت بیقیدوشرطی که شاه از واشینگتن در تمام این سالها دریافت میکرد قلمداد نمودند.[۱۳۳] صرفنظر از اینکه آیا شاه همچنان مورد حمایت غرب بود یا خیر، خود شاه احساس میکرد که دیگر مورد حمایت نزدیکترین متحد خود یعنی ایالات متحده نیست. در واقع او آمریکا را نیز به عنوان حامی روانی خود، در کنار خود نمیدید.[۱۳۴] شاه پس از سقوط، برداشته شدن حمایت غرب از حکومت خود را بزرگترین عامل سقوط خود عنوان میکرد و انگیزههای دموکراتیک مردم ایران را نفی مینمود.[۱۳۵] به سبب باور ریشهدار شاه به نظریه توطئه، او در تحلیلهای خود به دنبال دستهای خارجی مسبب انقلاب بود و بهطور مداوم از دریافت ریشههای واقعی و داخلی نارضایتیها عاجز بود. سرانجام زمانی که احساس نمود آشتی با دشمنان قدرقدرت خارجی ممکن نیست، دلسرد و عصبی گردید و از اداره امور عاجز شد. در واقع اسناد آرشیوهای انگلیس و آمریکا نشان میدهد که تا پایان اکتبر ۱۹۷۸ سیاست این دو کشور بر حفظ نظام سلطنتی بود. تنها از اوایل نوامبر، دو کشور به دنبال راه حلهای جایگزین حل بحران افتادند و از ایده خروج شاه از ایران حمایت نمودند. زیرا آنها به این نتیجه رسیده بودند که شاه دیگر قدرت یا ارادهای برای رهبری ندارد.[۱۳۶]
از میان نزدیکان عاطفی شاه، ارنست پرون سالها پیش درگذشته بود. اشرف، خواهر دوقلوی او که در نیویورک زندگی میکرد، از نظر انقلابیون چهرهای مخدوشتر از آن داشت که بتواند به ایران بازگردد و به تقویت روحیه شاه کمک کند؛ و از همه بدتر اسدالله علم تنها چند ماه قبل با بیماری سرطانی مشابه خود شاه، درگذشته بود؛ بنابراین سرچشمههای حمایتکننده روانی، یکی یکی او را ترک گفته بودند.[۱۳۷]
شاه در ماههای آخر دچار تزلزل شخصیت، بلاتکلیفی و عدم توانایی تصمیمگیری بهموقع شده بود.[۱۳۸] تمام ارکان جامعه، حول شخص او شکل گرفته بود و با تزلزل شاه تمام این ارکان به هم ریخت. امیرارجمند به دستور شاه به ارتش (به خصوص بعد از واقعه هفده شهریور) در مورد عدم سرکوب مردم اشاره میکند. دستور منع تیراندازی مستقیم ارتش به مردم (که منجر به پیروزی انقلاب با تلفاتی ناچیز شد) و همچنین وسواس شاه در چیدن و انتخاب فرماندهان ارتش بهگونهای که همیشه فرمانبردار او باشند، در نهایت منجر به این شد که در نبود یک شاه تصمیم گیرنده، فرماندهان ارتش فاقد قدرت تصمیمگیری باشند.[۱۳۹] سرانجام با بالا گرفتن اعتراضات، شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و در ۲۲ بهمن همان سال انقلاب ایران به پیروزی رسید.[۱۴۰]
در تحلیلی نهایی، شاه نتوانست به رویاهایش در مدرنسازی ایران برسد زیرا نتوانست ملتش را با خود همراه کند. او «ایزوله» شدن خودخواستهای از مردمش را برگزید. این انزواء افسانه اتحاد شاه و مردم، براساس جذبه معنوی سلطنت را مخدوش و در پایان نابود ساخت.[۱۴۱]
ساختار قدرت در ارتش ایران و نبود آموزش کافی برای مواجهه با ناآرامیهای مدنی نتیجهای جز خونریزی در پی نداشت. چندین و چند مورد تیراندازی ارتش به سوی مردم اتفاق افتاد که بدترین آن وقایع هفدهم شهریور بود. در این روز که بعدها به نام جمعه سیاه معروف شد، هزاران نفر در میدان ژاله تهران برای یک تظاهرات مذهبی گرد آمدند. وقتی مردم حکومت نظامی را نادیده گرفتند، سربازان به سویشان آتش گشودند که در نتیجه آن برخی از مردم کشته یا به شکل وخیمی مجروح شدند. جمعه سیاه نقشی اساسی در رادیکالکردن جنبشهای اعتراضی داشت. این کشتار فرصت هر گونه مصالحه را کاهش داد، به گونهای که جمعه سیاه، به «نقطهٔ بیبازگشت انقلاب» معروف شد.[۱۴۲][۱۴۳][۱۴۴][۱۴۵][۱۴۶][۱۴۷][۱۴۸]
سقوط دولت مصدق در سال ۱۹۵۳ میلادی، شروع دوره مطلقگرایانه سلطه شاه بود که سعی مینمود جامعه ایران را همسوی با غرب، و مخصوصاً آمریکا مدرنیزه کند؛ ولی رژیم، خواسته مردم را اشتباه فهمید و با عرضه خود به عنوان دستنشانده آمریکا به غرور ملی لطمه وارد کرد. در نتیجه آن انقلاب رخ داد که در آن اشراف و طبقات غربگرا کنار زده شدند و راهی برای رادیکالیسم مذهبی و سلطه بنیادگرایی دینی باز شد.[۱۴۹]
محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ به مصر رفت و در اسوان مورد استقبال رسمی انور سادات، رئیسجمهور مصر قرار گرفت.[۱۵۰] سپس از ۲ بهمن مدتی را در مراکش مهمان ملک حسن دوم پادشاه این کشور بود.[۱۵۱] با فشار دولت انقلابی ایران و ملاحظات سیاسی دولت مراکش، او مجبور به ترک مراکش شد و در ۱۰ فروردین ۱۳۵۸ به باهاما رفت[۱۵۲] که برای مدت موقتی به او روادید گردشگری داده بود. تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بینتیجه ماند. با پایان یافتن روادید باهاما، او توانست در ۲۰ خرداد به مکزیک برود.[۱۵۳] بیماری او در مکزیک هر روز شدت مییافت اما او بیماری واقعی خود را از پزشکان مکزیکی پنهان میکرد. هرچند پزشک مخصوص او که از پاریس میآمد او را تحت شیمیدرمانی قرار میداد، پزشکان مکزیکی او را برای مالاریا درمان میکردند.[۱۵۴]
با شدت یافتن بیماری، بر خلاف میل دولتمردان آمریکا او توانست اجازه ورود به آمریکا بیابد. او در ۳۰ مهر به آمریکا رفت[۱۵۵] و برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد. او همچنین چند بار مجبور شد به صورت پنهانی به مرکز سرطان مموریال اسلون-کترینگ برود. محمدرضا پهلوی پس از خروج از بیمارستان نخست در ۱۱ آذر به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس،[۱۵۶] سپس در ۲۴ آذر به پاناما[۱۵۷] و در ۳ فروردین ۱۳۵۹ (۲۳ مارس ۱۹۸۰) به مصر رفت[۱۵۸] و دستِآخر انور سادات به او پناهندگی داد.[۱۵۹]
مدت کوتاهی پس از ورود وی به مصر، پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. سرطان او در وضع پیشرفتهای بود و پایان کار وی نزدیک بود. سرانجام در ساعت ۹:۴۵ دقیقه روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی، محمدرضا پهلوی در ۶۰ سالگی در قاهره درگذشت. سید طالب رفاعی، روحانی شیعه عراقی و از مؤسسان حزب الدعوه عراق بر او نماز گزارد.[۱۶۰] پیکر وی پس از تشییع رسمی دولت مصر، در مسجد الرفاعی قاهره خاکسپاری شد و در آن مسجد به امانت گذاشته شد.[۱۶۱]
محمدرضا شاه در وصیتنامه خود خواسته بود تا در خاک ایران[۱۶۲] و در کنار نظامیانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ اعدام شدند، دفن شود.[۱۶۳]
محمدرضا شاه تمام وجهه و نظام پادشاهی خود را بر روی خارج ساختن ایران از رده کشورهای توسعهنیافته و وارد شدن به رده کشورهای تازه صنعتیشده مانند کره جنوبی خرج نمود. او تلاش میکرد تا ایران را بهسوی «تمدن بزرگ» هدایت کند، اصطلاحی که در سال ۱۹۷۲ ابداع شد. توسعه اقتصادی یک استراتژی کلیدی در جهت نیل به این مقصود بود.[۱۶۴] این رضاشاه بود که سیستم آموزشی و قضایی سکولار بهوجود آورد، اولین قدمها بهسوی بهبود آزادی و بهبود حقوق زنان را برداشت، زیرساختهای یک کشور صنعتی را بنیان نهاد و سنگبنای یک سیستم بهداشت عمومی را گذاشت. محمدرضاشاه سیاستهای مدرنسازی پدرش را دنبال نمود و توسعه بخشید. این توسعه در قالب موضوعاتی چون مبارزه علیه بیسوادی، ارائه سرویسهای بهداشتی و آموزشی برای نقاط روستایی، افزایش حقوق زنان، آزادسازی روستاییان از قید نظام قدیمی اربابرعیتی و بهوجود آوردن یک قشر متوسط متخصص از تکنوکراتها و بروکراتها (که بیشتر آنها در غرب تحصیل کرده بودند) بود. از دید توسعه اجتماعی شاه یک انقلابی بود اما هر چقدر که سیاستهای او انقلابیتر میشد، مخالفت علما و سایر گروههای ذینفع بیشتر میشد. با این وجود اصلاحات سیاسی شاه بسیار عقبتر از اصلاحات اجتماعی ایران بود.[۱۶۵]
طی دوران حکومت محمدرضا، ایران به چهارمین تولیدکننده نفت و دومین صادرکننده بزرگ آن تبدیل شده بود. بر اساس موافقت نامه ۱۹۵۴/۱۳۳۳ کنسرسیوم نفت، سهم ایران از درآمدها به ۵۰ درصد رسید، اما بخش اساسی این افزایش بر اثر جنگ ۱۳۵۲/۱۹۵۴ اعراب و اسرائیل و چهار برابر شدن قیمت بینالمللی نفت بود که باعث شد کشورهای عضو سازمان نفت (اوپک) از این امتیاز بهرهمند شوند. بدین ترتیب درآمدهای نفتی ایران از مبلغ ۳۴ میلیون دلار در سالهای ۳۳–۳۴ شمسی به ۵ میلیارد دلار در سالهای ۵۲–۵۳ و حتی ۲۰ میلیارد دلار در سالهای ۵۴–۵۵ شمسی افزایش یافت. نفت طی این ۲۳ سال، ۵۵ میلیارد دلار نصیب ایران کرد. طی این سالها، بهطور متوسط بیش از ۶۰ درصد درآمد دولت و ۷۰ درصد از درآمد ارزی سالانه این منبع تأمین میشد.[۱۶۷]
الگوی توسعه مورد نظر رژیم (تئوری اقتصادی رشد قطرهای) بهطور اجتناب ناپذیری شکاف بین گروههای دارا و ندار را وسیعتر کرد. استراتژی رژیم سرازیر کردن ثروت نفتی به سوی نخبگان وابسته به دربار بود که بعدها کارخانهها، شرکتها و واحدهای گشت و صنعتی متعددی را تأسیس کردند. ثروت به لحاظ نظری به صورت قطرهای به پایین جریان مییافت، اما در عمل در ایران همانند بسیاری از کشورها، همچنان به بالا چسبیده بود و مسیرش به سوی ردههای پائینتر نردبان اجتماعی روز به روز کمتر میشود. ثروت، همانند یخ در آب گرم، در فرایند دست به دست شدن، ذوب میشد و نتیجه آن نیز چندان تعجبآور نبود.[۱۶۸]
در میان اعضای خانواده، اشرف نزدیکترین شخص به محمدرضا بود.[۱۶۹] همچنین محمدرضا تا پایان عمر رضاشاه، رابطه خود را با پدرش حفظ کرد. با اینحال محمدرضا آنچنان تحت تأثیر هیبت پدرش بود که بارها و در کتابهای گوناگون خود به هیبت او اشاره کردهاست.[۱۷۰] او مجموعاً چهار خواهر و شش برادر داشت که فقط با شمس، اشرف و علیرضا مادر مشترک (تاجالملوک) داشت.[۱۷۱] فرزندان او شهناز (از فوزیه)، رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا (از فرح) بودند که در این میان رضا به ولیعهدی رسید.[۱۷۲] لیلا و علیرضا سالها پس از مرگ شاه خودکشی کردند.[۱۷۳]
زمانی که محمدرضا به ۲۰ سالگی رسید، پدرش تصمیم گرفت تا وی ازدواج کند. ابتدا پرنسس اینگرید از سوئد (بعدها ملکه دانمارک) و سپس یک دختر ایرانی از خاندان قاجار برای او در نظر گرفته شدند؛ ولی او در سال ۱۳۱۸ خورشیدی، با فوزیه فؤاد، خواهر ملک فاروق پادشاه مصر در کاخ عابدین قاهره ازدواج کرد. گفته میشود که این ازدواج را مصطفی کمال آتاترک به رضاشاه پیشنهاد کردهاست. این ازدواج مغایر اصل ۳۷ قانون اساسی مشروطه بود که بر طبق آن، ملکه ایران باید ایرانیالاصل باشد. به همین دلیل، مجلس ایران قانونی را از تصویب گذراند که فوزیه را «ایرانیالاصل» اعلام میکرد.[۱۷۴]
روشن است که فوزیه، انتخاب محمدرضا نبود. فوزیه اگرچه زیبا بود، ولی سرد و دستنیافتنی بود. در آغاز، محمدرضا ناگزیر به پذیرفتن فوزیه به عنوان همسرش بود، ولی بعد از تولد دخترشان شهناز و پس از تبعید رضاشاه و آغاز پادشاهی محمدرضا، این اجبار رفع شد. با اینحال وقتی فوزیه به تنهایی به مصر رفت و محمدرضا را ترک کرد، او بیشترین تلاش ممکن را کرد تا فوزیه را بازگرداند. نامهها و سفرای زیادی نزد او و برادرش ملک فاروق به مصر فرستاد؛ ولی این تلاش بیفایده بود و آنان ۳ سال بعد از هم جدا شدند.[۱۷۵]
پس از طلاق از فوزیه، او پادشاهی مجرد بود. به گفته اشرف: «دخترها را برای او میآوردند، ولی او عاشق هیچکدام از این دخترها نمیشد. دخترها در لحظه ملاقات فکر میکردند که او دوستشان دارد؛ ولی این خیال خامی بیش نبود.» این نوع رابطه سطحی با دخترانی از این قبیل، به تدریج یکنواخت و کسلکننده شد.[۱۷۶]
محمدرضا ۷ سال پس از آنکه از فوزیه جدا شد، با ثریا اسفندیاری بختیاری ازدواج کرد. ثریا زنی بود که محمدرضا واقعاً عاشقش بود. به گفته اشرف: «شاه عاشق ثریا بود و اگر ثریا میتوانست برای او جانشینی بیاورد، آنان هیچگاه از هم جدا نمیشدند».[۱۷۷] در آن زمان جانشینی مسئله مهمی بود و محمدرضا ناچار از ثریا جدا شد.[۱۷۸]
طبق ادعای اسکندر فیروز، شاه، پس از جدایی از ثریا، علاقه خود به ازدواج با شاهدخت ماریا گابریلا ساوی دختر اومبرتو دوم پادشاه ایتالیا نشان داد که این پیشنهاد با مخالفت پاپ ژان بیستوسوم و همچنین روحانیون ایران مواجه شد که پادشاه یک کشور مسلمان نمیتواند با یک شاهزاده کاتولیک ازدواج کند.[۱۷۹]
سومین همسر محمدرضا، فرح دیبا بود. او فرزند یک افسر ارتش بود. پدرش زمانی که فرح خیلی کوچک بود درگذشته بود. وی دانشجوی معماری در پاریس بود. خانواده او وضع مالی رضایتبخشی نداشتند. شهناز و شوهرش اردشیر زاهدی کسانی بودند که او را برای ازدواج به شاه معرفی کردند. پاسخ شاه به زاهدی چنین بود: «مجبورم به خاطر کشورم ازدواج کنم. پس چه بهتر که با کسی ازدواج کنم که دختر و مادرم هم او را پسندیدهاند.» اینبار شاه همسری غیرفعال نمیخواست و فرح هم چنین نبود.[۱۸۰]
شاه یکبار در مصاحبهای به اوریانا فالاچی گفته بود[۱۸۱] که «در زندگی یک مرد، زن، به حساب نمیآید، مگر آنکه زیبا و جذاب بوده و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد.»[یادداشت ۶] اگرچه او بعدها در مصاحبه دیگری به باربارا والترز گفت[۱۸۲] که دقیقاً همین کلمات را به کار نبردهاست.[یادداشت ۷]
وی در مصاحبه اول گفته بود:[۱۸۳]
سؤال: چقدر عجیب، اعلیحضرت. اگر پادشاهی باشد که نامش همیشه با نام زنان گره خورده باشد، شما هستید؛ و حالا کمکم دارم مشکوک میشوم که زنان در زندگی شما به هیچ اندازه بهشمار نمیآیند.
پاسخ: من از اینکه ظن شما عادلانه بوده باشد میترسم. زنان، میدانید… بگذارید اینطور در نظر بگیریم، من زنان را دست کم نمیگیرم، همانطور که از این واقعیت پیداست که زنان بیشتر از هر شخص دیگری از انقلاب سفید من بهره بردهاند. من برای به دست آوردن مسئولیت و حقوق برابر زنان مصرانه جنگیدهام. من آنها را وارد ارتش کردم، جایی که شش ماه آموزش نظامی میبینند پیش از آنکه برای مبارزه علیه بیسوادی به روستاها فرستاده شوند؛ و هیچکس نباید فراموش کند که من پسر همان پدری هستم که حجاب زنان در ایران را حذف کرد. اما صادق نبودهام اگر بگویم که تحت نفوذ حتی یک تک زن از آن زنان قرار گرفته باشم. هیچ شخصی نمیتواند در من نفوذ کند، هیچکس و اگر یک زن باشد کمتر. زنان در زندگی یک مرد فقط در صورتی بهشمار میآیند که زیبا و دلپذیر باشند و بدانند که چگونه زنانه بمانند و … این تجارت آزادی زنان، برای مثال. این فمینیستها چه میخواهند؟ شما چه میخواهید؟ میگویید برابری؟ واقعاً!! من نمیخواهم که خشن به نظر برسم، اما… شما تنها در دیدگاه قانون میتوانید برابر باشید، به خاطر چیزی که میگویم از شما طلب بخشش میکنم، ولی در تواناییهایتان خیر.[۱۸۳]
دوستان نزدیک دوران کودکی او را حسین فردوست (فرزند یک درجهدار جز) و مهرپور تیمورتاش (فرزند وزیر دربار) تشکیل میدادند. از این میان، محمدرضا به فردوست علاقه زیادی داشت. زمانی که در ۱۲ سالگی محمدرضا را برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستادند، به اصرار او فردوست نیز وی را همراهی کرد.[۱۸۴]
ارنست پرون نیز یکی دیگر از دوستان نزدیک محمدرضا بود که در سوئیس با ولیعهد آشنا شد و با او به ایران بازگشت.[۱۸۵] از حدود سال ۱۹۳۵ میلادی اولین اشارات به دوستی محمدرضا با ارنست پرون (پسر باغبان مدرسه لهروزه) در اسناد رسمی وجود دارد. پرون آشکارا همجنسگرا و با اعتقادات شدید کاتولیک بود و یکی از بحثبرانگیزترین شخصیتهای اطراف محمدرضا بود که نقش مهمی در زندگی وی داشت.[۱۸۶] محمدرضا به مدت نزدیک دو دهه تقریباً هر روز پرون را ملاقات میکرد. اما چند ماه پس از سرنگونی مصدق در سال ۱۹۵۳ و زمانی که دوستی با پرون باعث به وجود آمدن دردسرهای سیاسی برای او شد، او به یکباره تمام تماس خود را با پرون قطع کرد.[۱۸۷] نقش پرون در زندگی محمدرضا هیچگاه مشخص نبودهاست. دشمنان محمد رضا پهلوی همیشه علاقه داشتهاند تا این رابطه یک نوع رابطه همراه با «تعهد» نشان بدهند و سایرین نیز سعی داشتهاند انتخاب این دوست عجیب توسط محمدرضا را با استفاده از تئوریهای روانشناسی توجیه کنند.[۱۸۸]
حلقه دوستان نزدیک محمدرضا پهلوی در دوران بزرگسالی نیز چندان بزرگ نبود. یحیی عدل جراح معروف و عبدالکریم ایادی دو تن از دوستان نزدیک محمد رضا بودند. بخشی از دوستان او، از طریق حلقه اشرف به شاه نزدیک شدند و گروهی نیز به وسیله فرح به وی معرفی شدند. زمانی که فرح وارد دربار شد، گروه زیادی از دوستان و اقوام خود را نیز، به دربار وارد کرد. بعضی از آنان پیش از ورود به دربار، از منتقدان حکومتش بودند.[۱۸۹]
به نظر میرسد او در سوئیس تا حدی با نویسندگان انگلیسی و آمریکایی آشنا شده و حتی آثاری از ویلیام شکسپیر را مطالعه نموده بود. او بعدها هیچگاه علاقهای به مطالعه آثار دانشورانه از خود نشان نداد.[۱۹۰]عباس میلانی مینویسد که او در فرانسه و به همراه ارنست پرون، اشعار و ادبیات فرانسوی را مطالعه میکردهاست و رابله و دشاتوبریان را نویسندگان مورد علاقه خود معرفی کردهاست. او در دوره ولیعهدی به موسیقی سنتی ایرانی و غربی علاقه داشته و موتزارت و لیست، آهنگسازان مورد علاقه او بودهاند. این مطالعات در شعر و ادبیات در سالهای حضور ارنست پرون در دربار او نیز ادامه داشتهاست.[۱۹۱]
پس از رسیدن به پادشاهی، از وزیر دربار خواست تا علامه محمد قزوینی را به قصر دعوت کند. در اولین ملاقات شاه جوان از قزوینی و دوستانش خواست تا جلسات خود را در قصر او برگزار کنند تا او فقط شنونده باشد و از آنان بیاموزد. این جلسات هفتگی، سالها ادامه یافت و محمدرضا پهلوی از طریق این جلسات با فلسفه، تاریخ، فرهنگ و ادبیات فارسی و بهخصوص شعر حافظ آشنا شد. در طول دهههای چهل و پنجاه شمسی، افراد روشنفکر بیشتری در اطراف او بودند. او با گسترش اندیشه روشنفکرانه در اطراف خود موافقت کرد. او اعتقاد نداشت که روشنفکری خطری برای او و حکومت او باشد. او در سال ۱۳۴۴ به تماشای نمایشِ پهلوان اکبر میمیردِ گروه هنر ملّی نشست[۱۹۲] و در دههٔ پنجاه سلسله بحثهای میان سید حسین نصر و احسان نراقی را از تلویزیون پیمیگرفت. او بی آنکه بداند واژه «غربزدگی» را جلال آلاحمد اشاعه داده و بدون آنکه کتابهای او را خوانده باشد از این واژه استفاده میکرد.[۱۹۳]
شاه همواره روشنفکران را مسخره میکرد.[۱۹۴] شیوه استبداد روزافزون حکومت شاه پس از انقلاب سفید، هر چه بیشتر روشنفکران و جبهه ملی را با او بیگانه میکرد. آنان توجهی به توسعه اجتماعی و اقتصادی بهدست آمده نداشتند و بازگشت به یک نظام لیبرالتر و مطابق قانون اساسی و تغییر موضع طرفدار غرب محمدرضا پهلوی را خواستار بودند. قدرت جبهه ملی و روشنفکران با حمایت دانشجویان در ایران و جمعیت قابل توجه دانشجویان ایرانی در خارج از ایران افزوده شد. دانشجویان ایرانی جنبشهای انقلابی در الجزایر، کوبا، چین و جاهای دیگر را مطالعه کرده بودند و آثار علی شریعتی را مشتاقانه مطالعه میکردند. در نوامبر سال ٬۱۹۷۸ کریم سنجابی، رهبر جنبش ملی، خمینی را در پاریس ملاقات کرد و شرایط خمینی را پذیرفت. ائتلاف حاصل شده بین روشنفکران و دانشجویان و علمای مبارز در این زمان، سقوط شاه را اجتنابناپذیر کردهبود.[۱۹۵]
پس از اینکه اولینبار مصدق از رادیو ایران برای تنظیم افکار عمومی استفاده کرد،[۱۹۶] کنفرانسهای مطبوعاتی محمدرضا پهلوی از اکتبر ۱۹۵۸ شروع شد.[۱۹۷] تلاش او، بیشتر معطوف به رسانههای خارجی بود. از سقوط دولت مصدق تا انقلاب ۱۳۵۷، ایران در صدر اخبار نشریات آمریکایی قرار داشت. اوج توجه این رسانهها به ایران، از زمان تحریم نفتی اعراب تا ۱۳۵۶ بود.[۱۹۸] شاه در برخورد با رسانهها متکبرانه و در نقش یک معلم به نظر میرسید.[۱۹۹]
بسیاری از ویژگیهای اخلاقی محمدرضا، نقطه مقابل پدرش بود. رضاشاه دارای طبعی خشن بود، ولی محمدرضا حتی در اوج قدرت خجالتی بود. او به اندازه پدرش سختگیر نبود. اگرچه مخالفتی هم با نظم و انضباط در زندگی نداشت. او معمولاً لباس معمولی میپوشید؛ ولی هرگاه لباس نظامی در برمیکرد، برخلاف پدرش آن را به انواع مدالها میآراست. او به غیر از مواقعی که در تعطیلات یا در سفر بود، اغلب اوقات خود را در دفترش میگذراند.[۲۰۰]
پرخور نبود، در هر وعده کم غذا میخورد و میانوعدهها چیزی نمیخورد. چیز بسیاری در بشقاب غذایش باقی نمیماند. به ندرت نوشیدنی الکلی مینوشید. به کلهپاچه (که بیشتر در خانه مادرش میخورد) علاقه داشت، اما این غذا با معدهاش سازگاری نداشت. جوجه و ماهی کباب شده را میپسندید.[۲۰۱]
محمدرضا شاه نیز مانند پدرش، هم به سیاست انگلیس سخت ظنین بود و هم از آن وحشت داشت.[۲۰۳] او متقاعد شدهبود که بریتانیا از طریق حزب توده، روحانیون عالیرتبه از جمله خمینی و رژیم بعث عراق، علیه او فعالیت مینماید. به همین نسبت وی اعتقاد داشت که روسها در جریان ناآرامیهای دانشجویی ایران دست دارند و شرکت نفتی، سازمانهای چریکی مسلمان و مارکسیست را در برابر رژیم وی تحریک میکند. او همچنین مظنون بود که یک نیروی پنهان، ایالات متحده آمریکا را تحت کنترل دارد، کندی و هر کس دیگری که در برابر آن قرار گرفت را به قتل میرساند.[۲۰۴]
بر اساس دیدگاه وی، بریتانیا به دلیل علاقهمندی به «سرک کشیدن در هر کاری» در ایجاد حزب توده دست داشت. تلاش برای ترور او در سال ۱۳۲۸ توطئهای بود که مشترکاً توسط حزب توده، روحانیون «محافظهکار افراطی» و انگلیسیها که دختر باغبان سفارتشان دوستدختر تروریست بود، و «دوست دارند نخود هر آشی بشوند»، به اجرا درآمد. مصدق نیز با وجود «ژست مردمی» خود، یک عامل انگلیسی بود و به این دلیل با پست نخستوزیری در زمان جنگ جهانی دوم موافقت کردهبود که تأیید ارباب خود را گرفته بود.[۲۰۵]
از نظر شاه، هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰، رهایی از شر پدرش میداند، چون بهواسطه لغو امتیاز نفتی، خشم آنان برانگیخته شده بود.[۲۰۶] به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع»، عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده میشدند. شاه به هنگام مرگ مدعی شد که سیا به همراه امآیسیکس انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکت کنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.»[۲۰۷] وی مدعی میشود که سرنگونی او توسط «ترکیب عجیبی» از نه تنها روحانیون، حزب توده و شرکای نفتی، بلکه توسط رسانههای غربی و نیز کابینههای کارتر و تاچر صورت گرفت.[۲۰۸]
به گفته میلانی، شاه در شرایط بحرانی، ریشه مشکلات را نه در عوامل داخلی، بلکه در توطئههای خارجی سراغ میکرد. به همین خاطر راه حلش برای بحران هم بیشتر معطوف به این توطئهها بود و کمتر به ریشه یابی یا برطرف کردن علتهای داخلی بحران توجه داشت.[۲۰۹] شاه همه نیروهای مخالف خود را بازیچه دست نیروهای خارجی میدانست. میپنداشت که این گروهها، اهرم فشار بر او در مذاکرات مهم نفتی هستند. هنگامی که موج تظاهرات گسترش پیدا کرد، شاه به برخی از رهبران تیم مذاکرهکننده ایران دستور داد با نمایندگان شرکتهای نفتی وارد مذاکره شوند و خواستههایشان را برآورده کنند. جدای از این، شاه در ماههای پیش از انقلاب بارها بر آن شد تا از خواستههای آمریکا و انگلیس آگاه شود. شاه احمد قریشی و همایون صنعتیزاده (که به تصورش از معتمدان آمریکا و انگلیس بودند) را به دربار فراخواند و از هر دو پرسشی واحد داشت: «این آمریکاییها از ما چه میخواهند؟»[۲۱۰] شاه گاهی مخالفانش را، مشتی «مارکسیست، تروریست، دیوانه و جانی» میخواند؛ ولی وقتی بالاخره در اکتبر ۱۹۷۸ (مهر ۱۳۵۷) با هلیکوپتری فراز تهران گشتی زد و ابعاد تظاهرات را به چشم خود دید، یکباره نه تنها دلزده که سخت نگران شد. تردیدی نداشت که تنها به تمهید خارجیها چنین تظاهرات گسترده و انسجامیافته، سازمان یافته بود. همان شب با سفیران آمریکا و انگلیس دیدار کرد. میگفت کشورهای متبوع دو سفیر مسئول وضعیت ایران هستند. به زبانی تلخ و پر طعنه از دو سفیر پرسید: «مگر من با شما چه کردهام؟». میگفت خیانت غربیها به او و ایران همانند خیانتی که در کنفرانس یالتا (که منجر به واگذاری اروپای شرقی به شوروی شد) است.[۲۱۱] در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۷) شاه و بسیاری از مقامات عالیرتبه رژیم پهلوی، ارزیابی غلوآمیزی از قدرت آمریکا و انگلیس داشتند. گمان داشتند که این دو کشور میتوانند همه اتفاقات در ایران و اکثر جهان را نه تنها کنترل، که تنظیم کنند. اگر در یکی از رسانههای غرب، به ویژه بیبیسی، گزارشی در نقد شاه پخش میشد، همین یک گزارش کافی بود که شاه و مخالفانش متقاعد شوند که غرب برای ایران نقشهای نو کشیده و شاه دیگر ضربه پذیر شدهاست. کار نگرانی از نقش بیبیسی در تقویت و ترویج مخالفت با رژیم به جایی رسید که برخی از سران نیروی هوایی به شاه توصیه کردند که شبی با استفاده از جنگندههای نیروی هوایی، دکل مخابراتی بیبیسی را ویران کنند.[۲۱۲]
در دوران تحصیل و در میان دروس، محمدرضا به ورزش علاقه زیادی داشت. کشتی و سوارکاری ورزشهای مورد علاقه وی بود. بعدها به فوتبال، چوگان و دوچرخهسواری نیز علاقهمند شد.[۲۱۴] سوابق مدرسه له روزه، محمدرضا را یک ورزشکار عالی در فوتبال و شنا معرفی میکند.[۲۱۵]
او از جوانی تنیس بازی میکرد و این ورزش را تا زمانی که مشکل بینایی پیدا کرد، ادامه داد. همچنین اسکی را در نوجوانی در سوئیس آموخت. در بازگشت به ایران، چوبهای اسکی را بر دوشش میگذاشت و برای اسکی به تپه الهیه در شمال تهران میرفت. بعدها او اسکی را در کوههای البرز و پیستهای شمشک و دیزین در نزدیک تهران و همچنین کوههای آلپ در نزدیک ویلای خود در سن موریس سوئیس ادامه داد. او همچنین یک سوارکار ماهر بود. در رانندگی و خلبانی، به سرعت علاقه داشت.[۲۱۶]
از سالهای آغازین پادشاهی، او برنامه ناهار مردانه جمعهها را برقرار کرد. دوستانی مانند محمد خاتمی به این میهمانیها دعوت میشدند و به بازیهای ورزشی مانند والیبال میپرداختند. با گذر زمان، پوکر جای ورزش را گرفت. اگرچه گفته میشود که این بازیها بر سر پول بود، اما مبلغ قمار و شرطبندی، ناچیز بودهاست. پس از مدتی، به دلیل پخش شایعههایی، شرطبندی متوقف شد و مبلغ قمار در ورقبازی نیز به پول جزئی کاهش یافت.[۲۱۷]
او خود را همانند پدرش یک «مؤمن واقعی» میدانست.[۲۱۸] به گفته افخمی با آنکه خانواده محمدرضا چندان مذهبی نبودند، ولی محمدرضا در کودکی تحت تأثیر جامعه مذهبی ایران و افسانههای مذهبیای که اقوام، خدمتکاران و دایههایش برای او میگفتند، به تدریج با حماسههای ایرانی-اسلامی آشنا شد. به گفته اشرف، بعضی از این داستانها هیچگاه از ذهن محمدرضا پاک نشدند.[۲۱۹] مادر محمدرضا برخلاف رضاشاه بسیار مذهبی بود. محمدرضا که بیشتر دوران کودکیاش را در کنار مادرش بود، تحت تأثیر عقاید مادرش گرایشهایی مذهبی یافت.[۲۲۰][کدام صفحه؟] او در سن نوجوانی و زمانی که در سوئیس بود، نمازهای یومیه را به جا میآورد.[۲۲۱] ولی آبراهامیان میگوید که رضاشاه هم مذهبی بود. یکی از دلایل خود را اسامی شیعی فرزندان رضاشاه (مثل محمدرضا، غلامرضا، علیرضا، احمدرضا، عبدالرضا و حمیدرضا) میداند.[۲۲۲]
ریشه گرایش مذهبی او همچنین به بنیه جسمی ضعیف او در خردسالی بازمیگردد. او یکبار در کودکی به بیماری سخت تیفوئید مبتلا شد. زمانی که پزشک گفته بود: «تنها کار دیگری که از دست ما برمیآید دعا کردن است» او در یک رؤیا، علی بن ابیطالب را دید که برای او داروی شفابخشی آورد. سالها بعد، محمدرضا باور داشت که ارتباطی میان آن مکاشفه و بهبودیاش وجود داشتهاست. او از دو مکاشفه مشابه دیگر نیز در زندگی خود یاد کردهاست. او زمانی را به یاد میآورد که زمانی که سوار بر اسب به امامزاده داوود سفر میکرد، سقوط کرد. او در رؤیا دید که ابوالفضل العباس او را از سقوط نجات داد. پدرش این رؤیا را هیچگاه باور نکرد. او مکاشفه دیگری را اینبار دربارهٔ ملاقات با امام زمان در کتاب خود تعریف کردهاست.[۲۲۳]
در مصاحبهای که اندکی پیش از مرگ وی در قاهره انجام شد، محمدرضا عنوان کرد که اعتقادات مذهبی، بخش قلبی و روحانی هر جامعهاست و بدون آن جامعه به انحطاط کشیده خواهد شد. او در این مصاحبه ادیان واقعی را بهترین تضمین سلامت اخلاقی و استحکام روحانی جامعه دانست.[۲۲۴]
او روش رضاشاه را در قلع و قمع روحانیت شیعه در پیش نگرفت و به آنان (همچون سید حسین طباطبایی بروجردی) احترام میگذاشت. اما پس از مرگ بروجردی و مرجعیت روحالله خمینی فاصلهاش با روحانیت شیعه زیاد شد. مخالفت خمینی با اصول انقلاب سفید در سال ۱۳۴۲ سرآغاز این فاصله بود که به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد.[۲۲۵]
محمدرضا پهلوی چند سال پس از رسیدن به سلطنت چنین ادعا کرد که «عقاید اسلامی راه نجات بشریت است». او روحانیت را متحد خود در برابر نفوذ کمونیسم میدانست و به توسعه مساجد در کشور کمک کرد بهطوریکه تا سال ۱۹۶۰ میلادی تعداد مساجد به ۵۵٬۰۰۰ (و حتی بنابر آمارهای دیگر به ۷۵ هزار) و تعداد حوزهها از ۱۵۴ به ۲۱۴ عدد رسید. این افزایش در نیمه دوم پادشاهی او حتی بیشتر بود. او روحانیان را قلباً طرفدار سلطنت میدانست و بارها بیان کرده بود که روحانیان تنها سنگر قابل اطمینان در برابر «سکولار» شدن و «کمونیستی» شدن ایران هستند.[۲۲۶] با شروع سیاستهای محمدرضا برای مدرنسازی ایران، او به درستی دریافته بود که علما مهمترین مانع در سر راه برنامههای توسعه او برای پیشرفت کشور ایران هستند؛ ولی او قدرت علما را برای به جنبش درآوردن تودهها علیه حاکمی که برچسب «دشمن اسلام» به او خورده بود، دست کم گرفتهبود.[۲۲۷]
طبق یک ارزیابی داخلی سفارت انگلیس در ۷ اوت ۱۹۵۸، دست شاه، خانواده و دوستان او تنها از شاخههای اندکی از فعالیتهای اقتصادی کوتاه مانده بود. این گزارش به علاقه مستقیم و شخصی محمدرضا به فعالیتهای بانکی، نشر، تجارت در سطح خرد و کلان، حمل و نقل، صنعت ساخت، صنایع جدید، هتلها، فعالیتهای کشاورزی و حتی مسکنسازی اشاره میکند. طبق این گزارش صددرصد سهام بانک عمران، چهل و نه درصد سهام یک کمپانی جدید برای کارهای آبیاری و قایقسازی و تعمیرات در دریای خزر متعلق به شاه بود. این گزارش تخمین میزند که شاه صاحب ۱۳ هتل و ۴ هتل دیگر در حال ساخت است و گفته میشود که شاه سهامدار یک کارخانه کود شیمیایی، یک کارخانه سیمان یک سیلوی غله و یک کارخانه چغندر قند است.[۲۲۸] بنابر یک گزارش مشترک سفارت آمریکا و انگلیس، شاه در این زمان در تجارت فعال میبود و کمپانی واردات «ماه» را صاحب میبود که در ابتدا به کار واردات از انگلیس میپرداخت و در حال حاضر در طرحهای برقرسانی میپردازد. همین کمپانی در ساخت یک پل بر روی رود کارون و طرحهای اکتشافی اورانیوم فعال میبود. این گزارش از دخیل بودن شاه در طرحهای تولید دارو و کنترل او بر سازمان ملی کشتیرانی حکایت میکند. تمام ثروت شاه در این زمان ۱۵۷ میلیون دلار برآورد شده بود. این رقم پول نقدی که شاه در خارج از ایران صاحب بود را شامل نمیشد. چند سال بعد مهدی سمیعی، مشاور مورد اعتماد شاه، از یک بانکدار آمریکایی شنیده بود که شاه بیش از ۱۲۰ میلیون دلار در حسابهای مختلفش دارد. هنگامی که شایعات مخرب در مورد فساد خاندان سلطنتی افزایش یافت، در تاریخ ۴ اکتبر ۱۹۶۱ شاه بنیاد غیرانتفاعی پهلوی را تأسیس نمود و تمام شرکتهای خود از جمله بانک عمران را وقف این سازمان نمود. به علاوه حدود دو هزار روستا را که از پدرش به ارث برده بود با قیمتی نازل یا به رایگان به روستاییان شاغل در آن بخشید.[۲۲۹]
ثروتی که شاه از خود باقی گذاشت شبکه پیچیدهای از شرکتها، بنیادها، حسابهای بانکی، زمینهایی در کوستا دل سول اسپانیا[یادداشت ۸] و همچنین شالهای به نام «ویلای سوورتا» برای اسکی در شهر سنت موریتز در کشور سوئیس بود.[۲۳۰]
قرار بود که طبق خواسته شاه، ثروتش به نسبت زیر تقسیم شود: ۲۰٪ به فرح دیبا، ۲۰٪ به پسر بزرگش رضا، ۱۵٪ به فرحناز، ۱۵٪ به لیلا، ۲۰٪ به علیرضا پسر دیگر شاه، ۸٪ به شهناز و ۲٪ به نوهاش مهناز زاهدی. ارزش ثروت تقسیم شده شاه از ۳۰ میلیارد دلار بر طبق برآورد جمهوری اسلامی ایران تا ۱۲۰ میلیون دلار بر طبق گفته بعضی وابستگان به خانوده پهلوی متغیر است. عباس میلانی رقمی نزدیک به ۱ میلیارد دلار را نزدیکتر به واقعیت میداند.[۲۳۱]
در سال ۱۹۶۴ میلادی (۱۳۴۳ خورشیدی) شاه ایران نامزد جایزه صلح نوبل شد. بر اساس اطلاعاتی که در تارنمای رسمی بنیاد نوبل قرار گرفت، نام محمدرضا پهلوی، شاه ایران در فهرست سیزده نفره نامزدهای نهایی جایزه صلح نوبل به چشم میخورد.[۲۳۲] شاه به دلیل میانجیگری میان هند و پاکستان نامزد این جایزه شد.[۲۳۳] در میان این سیزده تن، نامهایی همچون مارتین لوتر کینگ، رهبر مبارزه با نژادپرستی علیه سیاهان آمریکا و بنیاد حمایت از کودکان سازمان ملل متحد یونیسف قرار دارند. این جایزه نهایتاً به مارتین لوتر کینگ رسید. بر اساس سنت دیرینه این بنیاد، اطلاعات مربوط به نامزدها پنجاه سال پس از نامزدی توسط این بنیاد منتشر میشود.[۲۳۲]
محمدرضا پهلوی حاکم بسیاری از نشانها در ایران بود و افتخارات و تزیینات گوناگونی از سراسر جهان دریافت کرد. او تا زمان تاجگذاری شاهنشاهی خود در سال ۱۹۶۷ از عنوان اعلیحضرت استفاده میکرد و پس از رسیدن به شاهنشاهی عنوان اعلیحضرت شاهنشاه همایونی را برای خود اختیار کرد. او همچنین القاب دیگری چون بزرگ ارتشتاران و آریامهر (از ۱۵ سپتامبر ۱۹۶۵) را دارا بود.
او همچنین دکترای افتخاری حقوق (L.L.D.) را در سال ۱۹۶۸ از دانشگاه هاروارد دریافت کرد.[۲۳۴]
کتابخانه تاریخما – دانلود رایگان کتاب های الکترونیکی | کتبِ تاریخی، مذهبی، فلسفی و عرفان | کتابهای نایاب
نام كتاب
پاسخ به تاریخ (
دانلود
دانلود کتاب
×
شکیبا باشید، دانلود شما کمی دیگر شروع میشود.
با توجه به حجم بالای دانلودها، لطفاً «10» ثانیه صبر کنید؛ سپس دانلود شما انجام میشود. تا شروع دانلود میتوانید از
کانال تلگرام و یا صفحه
اینستاگرام
ما دیدن کنید.
زمان باقی مانده: 10
)
شکیبا باشید، دانلود شما کمی دیگر شروع میشود.
با توجه به حجم بالای دانلودها، لطفاً «10» ثانیه صبر کنید؛ سپس دانلود شما انجام میشود. تا شروع دانلود میتوانید از
کانال تلگرام و یا صفحه
اینستاگرام
ما دیدن کنید.کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
زمان باقی مانده: 10
نویسنده
محمدرضا پهلوی
توضیح
www.tarikhema.org
حجم
6004 کیلوبایت (KB)
قالب کتاب
منبع الکترونيکي
تاریخ ما
« هم اکنون میتوانید کتاب پاسخ به تاریخ را از کتابخانه تاریخ ما دانلود کنید. »
پس از وقوع انقلاب سال 1357 ، شاه سابق ایران محمدرضا پهلوی کتابی را به رشته تحریر درآورد به نام پاسخ به تاریخ. این کتاب در اصل به زبان فرانسوی نگارش شده است و پس از آن به زبانهای انگلیسی و فارسی ترجمه شد. نام این کتاب به فرانسوی: Réponse à l’histoire ، نام این کتاب به انگلیسی: Answer to History: The Shah’s Story
در این کتاب قصد دارم نشان بدهم که چرا در راه رسیدن به اهدافم پافشاری میکردم؛ و چرا میخواستم جامعهای بر اساس عدالت اجتماعی، و نه مبارزه طبقاتی بنا کنم؛ جامعهای که همه در آن یکپارچه و وابسته به یکدیگر باشند؛ و گفتنی است چون با همه کشورهای جهان_ چه دنیای غرب، چه کشورهای بلوک شرق و چه جهان سوم_ حسن تفاهم داشتم، این امکان برایم فراهم آمد که بتوانم در محیطی آکنده از صلح و صفا، کوشش خود را برای رساندن ایران به سوی تمدن بزرگ دنبال کنم.
« هم اکنون میتوانید کتاب پاسخ به تاریخ را از کتابخانه تاریخ ما دانلود کنید. »
« برای دانلود از باکس بالای صفحه استفاده کنید. »
دانلود کتاب پاسخ به تاریخ با لینک مستقیم
دانلود کتاب اعدام
دانلود کتاب فرهنگ مردم: فولکلور ایران
دانلود کتاب هفت در قلمرو تمدن و فرهنگ بشری
دانلود کتاب چگونه انسان غول شد (هفت جلد)
زنده یاد محمد رضاشاه زحمات بسیاری برای ایران کشید و پایه های مدرنیته رو در ایران بنا کرد؛ فقط حیف که اگر یک سال زودتر از ترک ایران زمام کار رو به بختیار، اللهیار صالح و صدیقی که بزرگترینهای جبهه ملی بودند و در عین حال بسیار نرم خو بودند و رویه مدنی رو پیشه خود کرده بودند؛ سپرده بود………به این فلاکت امروز نمیرسیدیم…..فقط حیف ….
از خاطرات مرحوم بر میآید که خودش هم نظر موافقی روی اللهیار صالح داشته است ……..
خوبه آدم چند كتاب رو با زواياي مختلف درباره يك مطلب مطالعه كنه نه با خواندن يه كتاب خاطرات نظر بده. ظلمهاي شاه از چشم آيندگان مخفي نخواهد ماند.
چه ظلمی؟؟؟
وای بر کسانی که حکومت ( که حق وراث خدا در زمین است ) را غصب می کنند و مردم روی زمین را از نعمت زندگی در یک حکومت حقیقی محروم می دارند که آنان ،خود از ستمکاران اند.
عذاب این غاصبان را به خدای کوروش می سپاریم.
خدا لعنتش کنه اونهمه مردم روبه تانک وگلوله وجنگنده بست،،،،،، دوبارازکشورفرارکردیکی زمان مصدق یکی زمان انقلاب، یکبارم زمان روس میخواست فرارکنه که نشد، هیرمن روبه افغانستان بخشیدن طبق کنسرسیومهاوبحرین روجداکردند، آرارات روبخشیدن،
نه که الان خلیج پارس دست چین نیس وخزر دست روس نیس وهمه چی داریم خفه شو بااااااااو
بچه تو که از تاریخ چیزی نمیفهمی نظر نده. ایراد ایرانیا همینه. هیشکی حالیش نیست فقط نظر میده . تو یک کتاب بخون که ایرانی ها ننوشته باشند بعد نظر بده .ایران بجای ارارات قسمتی از ترکیه رو گرفت. به جای بحرینی که الان مردمش فقط تظاهرات شرکت می کنند سه تا جزیره مهم رو گرفت. منطقه ی شرق ایران هم فقط و فقط برای ایران دردسر هست. هرچقدر ایران مرزش با کشورهای شرقی کمتر باشه بهتره
داداش اینا اگر این چیزارو میفهمیدن که پشت پدر معنوی کشورو خالی نمیکردن که. به این. روز. بیوفتیم الان ابر قدرتی بودیم واسه خودمون
آخه این چه منطقیه که داری نفهم!!بحرین بده چون مردمش تظاهرات میکنن؟اصلا دلیل اون تظاهرات رو می دونی؟می دونی که آل خلیفه چ ظلمی درحق مردم بحرین میکنه؟ می دونی بحرین مناطقی داره که به زبان فارسی حرف میزنن و به لطف شاهنشاه کودتا مهر از ایران جدان؟مناطق شرق ایران هرچی مرزش کمتر باشه بهتره؟ای خاک تو سرتون سلطنت طلبای نفهم
احمق کودن. الان اگر بحرین قسمتی از ایران بود و در زیرخط فقر بودن بهتر بود و یا الان که در صلح و صفا زندگی میکنن و پراید نودمیلیونی سوار نمیشن.. عقل نباشد جون خبرهایی مثل تو در عذابستکتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
آخه نفهم تاریخ نخوان اسکل ولک بحرین در زمان قاجار و ناصر الدین شاه از ایران جدا شد وسلام
ایول دقیقا.
رضا شاه و محمدرضا شاه حتی یک وجب از خاک میهن رو به کسی ندادن
الان از نظر شما همه ایرانی ها نمیفهمن ولی تو میفهمی؟؟؟
عالی..موافقم..طرف دوتا کتاب نخونده اصلا سواد نداره اومده از تاریخ بحث کنه
نه که الان داری تو ناز و نعمت زندگی میکنی همون شما ها بودین که ایران و ایرانی رو بدبخت کردین
خفه شو دهاتی بیسواد شما از سیاست چی میفهمین که اگ ر میفهمیدین حالو روز میهن اینگونه نبود
چرندیات و مضخرفات تو ارزش جواب دادن نداره، ولی تو که ادعای دلسوزی برای بحرین میکنی چرا واسه بخشیدن دریای خزر به روسها و ابهار و عمان به چینی ها صداتون درنمیاد!!! چرا واسه نابودی ارزش پول ملی تواین چهل ساله عذاب آور و رسوندن ارزش پولمون به کمتر از یکهزارم خفه شدین چرا بادیدن خشکی و نابودی دریاچه ارومیه و زاینده رود و هامون خفه خون گرفتین چرا بااینکه نظاره گر بی اعتباری پاسپورت و ارزش ایرانی هستین ساکت موندین چرا اینهمه دزدی و اختلاص و غارت کشورو اموالش و جپاول حق مردم صدای اعتراضتون رو در نمیاره چرا… بیشتر..
بدبختی و فلاکت حال حاضر ایران و ایرانی بخاطر وجود امثال شماها و تعصب بی جا و طرز فکرتون هست که بدون خواندن تاریخ نظر میدید، البته وقتی منبع کسی صدا و سیما باشه دیگه بهتر از این نمیشه
کاملا مشخصه طوطی وار تو مغزت کردن . خاندان پهلوی ایران را ساختن و دادن تحویل انقلابیون 57 و آنها به اسم مستضعفین پیروز شدند و به کام رانت خوارها و دزدان به قدرت خود ادامه میدن
حرف شما درسته ولی این افراد آگاه نیستن به این وظیفه شما افراد آگاه ست که این گونه افراد رو روشن کنید درباره جنگ نیم ساعتم ایران و عراق تو سال 53هیچی نگفتن که تو ی اون جنگ ارتش شاه برد
بعد انقلاب چندصدهزار نفر مردن چند میلیون ادم بیگناه تاوان بی تدبیری انقلاب اسلامی رو دادن؟
پراید پنج میلیونی ۶۵ میلیون شد خونه بر جوانان حرام شد کسکش جاکش مفیوز حرامزاده تو اگ از مردم نیستی حتما خایه خامنه ای رسیده بهت که از مردم گذشتی
الان بگو ببینم خزر کجاست..خلیج فارس کجاست…خاک بوشهر قشم کیش وغیره کجاست ..خاک دیلم گناوه کجاست…جزیره قشم وکیش دست کیه …راستی چندسال پیش عهدنامه ترکمنچای تموم شد وباید برمیگشت جز خاک ایران میگم خبر داری برگشت یا نه…حالا خدا کی رو لعنت کنه فقط همیجور مینویسین
لعنت خدابرایرانی بی شرفی که میلیونهاسخاوت وبزرگی این خاندان رویانمیبینه یامیبینه ومزدوروارانه آنهارابدل به خیانت ارائه میدهد امامامردم ایران طرفداران خاندان ایرانسازپهلوی پیروزیم چون حق باماست وبنظرمن دوپیامبرواقعی وعملی مردم ایران درعصرمعاصرداشتندکه همه چیزشان رانه براساس شنیده هاوافسانه ها بلکه به عینه دیدیدیم وتاابد سپاسگزارشان خواهیم بود اول رضاشاه کبیر وبعدمحمدرضاشاه باهوش پاک باسواد وراستگو وعاشق ایران وایدانی وسومیش هم به زودی به همه ثابت میشه که کسی نیست جزشاهزاده رضاپهلوی ناجی سوم خاندان ایرانسازپهلوی ،تنهاراه نحات وپیشرفت ومقام والای ایرانی .زنده وجاویدبادخاندان ایدان سازپهلوی وشعارقدیمی وبینظیری که خوب درکش نمیکردیم اماالان درکش میکنیم تمام وجود خدا شاه میهن
درود
خدا لعنت کنه نونی که تو خوردی و نمک دون و شکوندی..
سطح سوادتو ببر بالا،تا بفهمی تنها مررررد روی زمین بوده
مجبورت نکردن این کتاب و بخونی ک توهین میکنی
چرا چرت و پرتی میگی اولا بحرین 200سال پیش جدا شده بود بعدشم اگه بری کتاب تاریخ همین کلاس نهم رو بری ببینی می بینی که هیرمند در عهد نامه پاریس که در زمان قاجار بود تقسیم شد
شما اصلا هیچی از نیست چون اشتباه به عرضت رسوندن باید بری کتاب های مورخ های خارجی رو بخونی که تحریف نشدن
خخخخخخ..اونهمه؟؟؟کدوم همه؟؟؟؟خابی یا خودتو زدی ب خریت عمو..اینا ک میگی هیچ کدوم سندیت نداره همش چرت و پرتای توده ایاست
خدا یکیه خدای محمد رسول الله و خدای کورش کبیر خدا یکیست
میشه بگی چه ظلمی کرده که توهیچ کتابی وهیچ فیلمی ثبت نشده علی رغم تلاش رژیم مکاراخوندی
فرح می نویسد: بعد از آن که از مصر به مراکش رفتیم و آمریکا از وحشت واکنش دولت انقلابی ایران از پذیرش محمدرضا در آمریکا خودداری می کرد، محمدرضا می گفت: «من در جریان تحریم نفتی اعراب در سال 1967 شیرهای نفت ایران را به روی جهان غرب و اسرائیل باز کردم و به بهای تخریب روابط ایران با اعراب اجازه ندادم چرخ صنعت انرژی غرب از حرکت بایستد. در جریان «جنگ ظُفار» به منظور حفظ امنیت دهانه خلیج فارس و عبور مطمئن نفت به سوی آمریکا و ژاپن و اروپا، سربازان ایرانی را به جنگ با شورشیان چپ گرا… بیشتر..
کتاب مزخرف چاپ جمهوری اسلامی،بر فرض که اینکارها رو کرده ،اخه هیچ احمقی میاد خودش بگه من نوکری امریکا رو کردم ، کی میخوایم با عقل و منطق فکر کنیم نه با تعصب
به نظرت این کتاب جعلیه؟ ینی جمهوری اسلامی تحریفش کرده؟ چون من میخاستم بگیرمش بخونم لطفا جواب بده چون شما انگار خوندیش بخاطر اون میپرسم
ماده ١٩- هر گونه تغییر یا تحریف در اثرهای مورد حمایت این قانون و نشر آن بدون اجازه پدید آورنده ممنوع است.این قانون ایناست ولی چون کتاب جزو دسته بندی میشه اعتبار بالایی داره در دادگاههایی مانند لاهه و …حق شکایت داره نویسنده یا وراث این کارم که بعید بکنن اینا دستکاری کنن بمونن دست پهلوی ها و به راحتی هم اثبات میکنن اونا درسته؟من دارم نسخه فارسی رو//یعنی بزرگ جمله ای گفتم که سرشار از بی اعتباری کلام بود:مال منم نیست پدر بود سال۶۲گرفته…من خیلی بررسی کردم نسخه های اصل رو به زبان فرانسه و انگلیس رو دانلود کردم… بیشتر..
این کتاب را هزار بار سانسور اسلامی کردن با این حال خیلی جاهاشو دیگه اینقدر واضح بوده که نتونستن عوض کنن . همین آبان 98 مشخص شد حکومت پهلوی دیکتاتور بوده یا نبوده . دیگه نمیشه سر این ملت کلاه گذاشت و بیچاره ملت که در مقابل تیربار دوشیکا و تانک چاره ای جزء خون دادن ندارند . خدالعنت کنه هرکس که دیکتاتور و ظالمه
اگه نوکر آمریکا بود که مثل الان روسیه و چین همش دارن تو سازمان ملل به نفع ایران وتو میکنن آنزمان هم امریکا حمایت میکرد . پس مشخصه الان نوکر روسیه و چین شدیم و انموقع چون جلو امریکا و انگلیس برای گران کردن نفت ایستاد بر علیه شاه توطئه کردن . بخون در باره نشست گوادولوپ میفهیمی چه خبر بوده
حالم به هم خورد از این نوع نگارش.انگار معلم های تاریخ دهه شصت همه چی رو تحریف کردی
چطور حالت از رساله ها و کتابهای صدمن یه غار و چرت و دروغهای پای منبر آخوندها و حکایات و روایات مضحک و مسخرشون که سوژه طنز موبایلها شدن و متاسفانه هینها هم الآن دارن بر من و تو و مملکت حکومت میکنن بهم نمیخوره؟؟؟ تو هم محصول هزینه های میلیاردی حکومت واسه فریب افکارعمومی باابزارمذهبی و تولید نوچه و مزدور واسه حکومت آخوندی هستی
كتاب جعلى است چون شخص به اصطلاح نويسنده يعنى فرح ديبا آن را جعلى خوانده است:https://www.radiofarda.com/amp/f4_Farah_pahlavi_memoirs/445411.html
استنادتان نابجا است.
جعل ترجمه کردن و از روی دل خودشون نوشتن و اصل کتاب با این فرق داره
نوکری چی چرا بی سند و مدرک حرف میزنی آخه عقب مونده از حرف زدنت تعصب روی آوخند میباره من ن طرف دار شاهم ن چیزی ولی تاریخ رو کامل مطالعه کردم و همه چیز رو کامل و موثق میدونم امثال تو با دروغ ذهن مردم رو شست وشو دادین که رژیم آخوندی بیاد روی کار و قدرت بگیره تا به یه نون و نوایی برسین
چ جالب کاملا مشخصه ک مستنده مخصوصا اونجا ک میگه عین غلام حلقه بگوش . وقتی اون کتاب رو نویسنده نوشته پیش خودش گفته من میدونم گوش مخملی تو دنیا زیاده
حالا که رهبرتون نوکر روس هاس، مردم هم توی فقط شدید و فساد ! خوش باش دوست متوهم!
اون کتابی که تو سند قرارش دادی و داری اراجیف و جرندیاتشو بلغور میکنی یه کتاب تقلبی به اسم شهبانو و به تالیف مزدوران حکومت آخوندی واسه فریب افرادی مثل توست، و خود شهبانو تالیف همچین کتابی را تکذیب کرد و توضیح داد که خودش ننوشته و فقط به اسم اونه، یه فریب و دسیسه دیگه واسه تحریف واقعیات تاریخی توسط حکومت سراسر دروغ و فساد آخوندی که ادعای اسلامی بودن هم دارن! یه روش دیگه درکنار میلیاردها میلیارد هزینه واسه فریب افکار مردم اونم با ابزار مذهبی و پرورش نوچه و مزدورهایی که گارد حکومت بشن، درضمن تو که… بیشتر..
دقیقا متابهای خارجی دررابطه باظلم وجوروفسادش به زبانهای خارجی بیشتره، البته کتاب خاطرات علم فوزیه ومادرشاه وکتاب ماموریت برای وطنم نوشته خودشاه، ومصاحبه اوریان فالوچی، وتصاویر سفرشاه به آلمان وکشورهای آمریکا وخارجی که باعث درگیری افرادایرانی مقیم اون کشورهابه خاطرات تظاهرات (قبل امام خمینی) علیه شاه، وتصاویر ظبط شده هفده شهریور وبستن مردم به توپ وتانک وجنگنده وکشتاربی سابقه دیکتاتورپهلوی، وزندانهای طراحی شده ساواک توسط موساد وشکنجه وآزارواذیت وعدم امنیت مردم ونوامیس ووجودکاواره ها ورونق فیلم فساد وسکس وتبلیغ فرهنگ غرب وبیکاری وفسادمالی ودزدی واختلاس وواردکردن هرویین وخریدسوخته هرویین وبخشیدن رودهیرمن به افغانستان وج اسازی بحرین وکمترکردن ایرانی ازسگ آمریکایی… بیشتر..
رو چه سندی میگی بحرین مال ایران بود بیا تلگرامم بگم بحرین داستانش چی بود چرا مزخرف مینویسین از خدا نترسا @sinakh200
همینکه زندانیان را نمیکشت و خودکشی نمیداد نشان از انسانیت اوست
«مرضیه دباغ»، از بانوان مبارز و انقلابی، نیز در خاطراتش شکنجه های ساواک و رفتارهای غیرانسانی بازجوها را به یاد می آورد و می گوید:« شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی… بیشتر..
دوست عزیزبدحرف میزنم ببخشیدساواک اگه چوب توکون اینجورمخالفین میکردواین مزدوران ووطنفروشان رومیکشت حال وروزمون الان اینچنین نبودحیف که اینهارونکشتن
زرشک
یله بزرگترین ظلم اون تبعید مخالفین به خارج بجای اعدام اونها و قصد فروختن نفت به قیمت بالا و خریدن سهام کارخانجات خارجی و گسترش بهداشت و اموزش رایگان بود .
لطفا چندتا از ظلم های شاه را نام ببرید
افرین برشما
من که بادیدن پادشاه اشکم درمیاد وبچه بعد انقلابم بعد چطور اون ادمای 57دلشون اومد شعار مرگ برشاه بدن واقعا خیانت بزرگی کردن
داداش اونا فقط تحت تاثیر برنامه ریزی ابر قدرتهایی که کم کم داشتن از قدرت گرفتن ایران میترسیدن وارد بازی شدن که بعدها فهمیدن چه اشتباهی کردن که سودی نداشت کشور راحت ۱۰۰ سال عقب افتاد چون کشور رو از ارامش وارد بهم ریختگی بینظمی و جنگ و فرار مغزها و سرمایه ها کرد،حیف که اشتباه دیگران و گزشتگان رو ما دهه شصتیا الان باید تاوان پس بدیم
احسنت
رایگان کردن تحصیلات تا مدارج عالیه. بورسیه خارج مجانی بهداشت عمومی مجانی افتتاح انواع کارخانجات و دانشگاههای صنعتی و غیر صنعتی نظم و نظام ارتش و نیروهای امنیتی افتتاح بیمه تامیناجتماعی مسکن های اجتماعی و سازمانی سهامدار کردن کارگران در کارخانه ها اب و برق مجانی مساجد تغذیه رایگان برای مدارس و ثبت نام رایگان مدارس عزت بخشیدن به پاسپورت ایرانی به حداقل رساندن تورم طی ۲۰ سال پی در پی بستن انواع پیمان دوستی با کشورهایی مانند امریکا عراق و…..که الانم میشه بهش استناد کرد فروختن نفت به بالاترین قیمت و بهرهمند کردن مردم از منفعت ان در غالب… بیشتر..
فقط حرف مفت میزنی بدون هیچ مدرکی
خوب آدم وقتی حرف میزنه خودش رو دانای کل ندونه
شما از کجا میدونید که فقط همین یک کتاب و نظر داده شک نکن ظلمهای این رژیم هم بعد از ایشان برملا میشه
اقا اصلا شاه یه ادم کثیف نجس حروم زاده.خودت بشین درست فک کن این همه کار برا پیشرفت ایران تو این همه سال شاهنشاهیش با بدبختی انجام داد ولی این اخوندا ی دوهزاری تو ۴۰ سال به باد دادن.ولی خدایی از نظر من خدا بیاموزتش و با پیامبران و امامان مهشور بشه انشالله
خودتوزدی به خواب کسی که خوابه میشه بیدارکرداما کسی که خودشوزده به خواب……نه!!!!!!!
اصلاً قصد توهین ندارم یا جسارت ولی نمیتونم خودمو نگهدارم..آدم حسابی ظلم فقط کتک و شلاقِ؟؟اگر اونه برا آدمهایی بوده که ضد اون نظام کار میکردن!!قشنگ دقت کن)نه آقا ظلمی که تو میگی اینه:از۵۷به بعد روی خوش دیدیم؟تحریم شدیم علتش چیه؟ کتاب بخون اونی که خودت میگی پیدا میکنی علت رو!@جنگ شده حدود تقریبی تا به همین سال۹۸شهید میاد جمع اون دروغ نگن که میگن1/210/000شھید با غیرتِ همونا که نسل اونا مال اون دوره بود الان هم بگن یکی پایپ داره یکی شده دختر یکی در حال پولشویی ووووومیدونی یعنی چی؟ورزشگاه آزادی رو۱۲تا حساب کن رو هر صندلی یه شهید!!اکتاب… بیشتر..
نه اینکه الان هیچ ظلمی نمیشه اونم به اسم خدا و پیغمبر حداقل اون خدا بیامرز ادعای مذهب و دین و خدا نداشت ابا و عمامه هم به سر نزاشت که بیتالمال و حیف و میل کنه،روحش شاد انسان نخبه ای بود که ۱۰۰ سالزودتر از زمان خودش بدنیا امده بود هیچ کس درکش نکرد غریب ماند و غریب رفت
چرت تو پرت نگو شاه ادم خیلی بزرگی بود
مثل دین اخون ها دزد نبود
واقعا خجالت نمیکشی؟؟؟ وضع مردم و مملکت رو داری میبینی و هنوزم از ظلم شاه میگی؟؟؟ واقعا یا شما مسخ شدین و یا هیچ بویی از شعور و فهم و وجدان نبردی! ظلم و ستم و جنایت و فساد و ریاکاری و دروغ این حکومت آخوندی نه تنها حکومت پهلوی بلکه همه حکومتهای دیکتاتوری و ظالم جهان را روسفید کرد، چطور دزدی و اختلاص و غارت اموال مردم و کشورو توسط افراد رده اول حکومت و خانواده هاشون میبینی و از ظلم شاه میگی؟؟؟ چطور زندان و قتل و شکنجه و اعتراف اجباری حکومت و مزدورانش و سپاه رو میبینی… بیشتر..
خودت جواب خودت رو دادی ، عینک تعصب رو بردار و با ذهن باز قضاوت کن .علت سقوط شاه دیگه الان برای همه اهل مطالعه مشخصه .
واقعا متاسفم با این عقل نا سلیم وگرنه مستندو دیده بود دیگه کی رو میخواین گول بزنین کیا جنایت بیشتر کردن من قول مبدم نصل خودمو دوروبریامو عوض کنم هر کس از خودش شروع کنه
عجب ظلمی کزد که با کمترین کشته انقلاب 57 به ثمر رسید و انقلابیون در یک قلم 600 تا 700 نفر را در سینما رکس با آتش خاکستر کردن . ضمنا مقایسه کن اعتراضات آنموقع را با اعتراضات حالا و سرکوبهای هر دو مورد را بعد با وجدان نیک قضاوت کن
والا مطلقا شاه خوب نبوده ولی حکومتش باید اصلاح میشد ن انقلاب کنن و مشتی گراز وحشی و گرسنه بیان و حاکمیت مملکت رو دست بگیرن در رفراندوم خمینی ملتی رای دادند که ن سواد آنچنانی داشتند و ن از تمدن بزرگ و حق و حقوق خودشون آگاه بودند و مهم تر اینکه با مشتی دروغ و وعده خمینی خام شدند …. اینا حقیقته …. انقلاب کشور و آینده مارو نابود کرد
شما از آخوند دفاع کن من از شاه که ایران و ساخت . شما عقیده خودت و داشته باش و به عقیده دیگران هم احترام بزار ..
چه ظلمی میشه بگی ما هم بدونیم
دوره حال را که به چشم میبینیم….ظلم یعنی همینکه میبینیم
صدرصد درست گفتید دوست عزیز
عزیزم بختیار ساواک را منحل کرد .زندانیان سیاسی را ازاد کرد و مخالفین را یا این کار ندانسته ساماندهی کرد و خودش هم از کشور متواری شد .دانسته سخن بگویید
??آزادی زندانیان سیاسی در دی ۵۷بود
بختیار بی لیاقت و ترسو بود خروج شاه هم بزرگترین. اشتباهش بود که به اسرار امریکاعیها بود نباید میرفت رفتنش بزرگترین ظلم ب ملت ایران بود
باید همچین اتفاقی می افتاد تا در تاریخ کشورمان حک شود که نباید زمام و اختیار کشور را به …. داد
به امید آزادی
چ ظلمی کرده ک فقط خودت خبر داری
اون اگه میتونست چیزی بنا کنه فرار نمیکرد😂
بختیار خود فروخته و خائن بود و پشت شاه نبود. اسناد موجود میباشد
به هیچ عنوان قبول نمیکردن پست نخست وزیری رو اون دوران
بادرود
درود می فرستیم به روان پاک ایران سازانی که بجز سربلندی ایران ومردم
به چیزی دیگر نمی اندیشیدند باید نام ویاد آنهارا گرامی بداریم
نام نیک رفتگان ضایع مکن تابماند نام نیکت جاودان
حيف از اون همه خدمتي كه به مملكت كرد, وكسي قدر ندونست,كاش بجاي بدگويي تو كتاباي درسي يكمم از خدمات خاندان پهلوی می نوشتن
درودبرمحمدرضاشاه پهلوی
آخه به جز بدبختی و فلاکت و وابستگی خدمتی نداشته که تحویل جامعه بده
اگه الان وابسته نیستی نون بربری چرادبا دلار بالا پایین میشه
محمدرضا به اینده مینگریست ولی ملت نادانش به 1400سال پیش
درود به روان پاکرضا شاه بززگ و شاهنشاه آریامهر منمد رضا شاه پهلوی و شهریارم شاهزاده رضا پهلوی.
جاوید شاه
پاینده ایران آریایی
زنده باد آزادی
هیچ وقت فکر نمی کردن در ان دو سال نقدر محمود رضا سختی اواراگی تنهایی کشیده است من قسمتی از کتاب بیست وپنج سال با پادشاه نوشته اردشیر زاهدی را خواندم واقعا منقلب شدم اصلا افسردگی گرفتم چند روز وقای یک شاته ملت انقدر عذاب بکشه واقعا تاسف بار البته من نه هوادار و بلکه مخالف سلطنت هستم اما واقعا برای خودمون و مردمون متاسفم که نفهمیدند شاهشون در حال مریضی چه عذابی کشیده یکی انجاییکه هیچ کشوری محمود رضا را نمی پذبرد و محمد رضا میگوید کاش هرگز به دنیا نیامده بودم و یا اینکه به کسینجر میگوید اگر… بیشتر..
کاش هرگز بدنیا نمی آمدم
احمدشاه قاجار در روزهای قبل از ترک ایران میگه کاش در سوئیس لبو فروش بودم و شاه این مملکت نبودم
رضا شاه این بلا رو سرش آورد و خمینی سر محمد رضاشاه
من کل اینترنت رو زیر و رو کردم تا یه نسخه بهتر از اینو پیدا کنم نیست که نیست من نمیدونم این انحصار کتابها دست چه سازمانی و چه قدرتهایی هست و چه سیاست هایی اتخاذ میشه یکسری کتابها رو راحت میشه پیدا کرد ولی یکسری کتابها رو نمیشه دیگه سایتهای خارجی که زیر نظر قوانین جمهوری اسلامی نیستن بنظر من آمریکا و انگلیس هستن که تمام قوانین دنیا رو کنترل میکنن و آدم هر چی ذهنش بازتر میشه متوجه میشه خارج از قفس جمهوری اسلامی قفسی بزرگتر بنام انگلیس و آمریکا هست الان کتاب پاسخ به تاریخ نوشته محمد… بیشتر..
دوست عزیز؛ بعضی کتابها مخاطب کمی دارند ازین رو کسانی که نشر الکترونیکی میکنند کمتر به آن ذوق و شوق دارند؛
از طرف دیگر کسانی هم هستند مانند شما که روشنفکر هستید و انتقاد میکنید؛ اما عملی که شایسته است را کمتر انجام میدهید آن این است که خودتان اقدام نمیکنید؛ اگر اقدام نمیکنید لاقل به سایت ها و سازمان هایی مثل ما کمک مالی کنید تا ما راه را ادامه دهیم.
جاوید شاه آریامهر بزرگ
درود این جزایر که فرمودید و کل خلیج فارس تحت کنترل انگلستان بود، شاه ایران به عوض همه پرسی در بحرین کنترل کامل خلیج فارس و سه جزیره ایرانی را به کمک سازمان ملل بدست آورد و انگلیس را از خلیج فارس بیرون کرد
همه پرسی نه نظر سنجی اینا باهم فرق میکنن.بعدشم اگر اینطور باشه که هرجا همه پرسی برگزار بشه که ایران تیکه تیکه شده بود
پرفسور همه پرسی یا رفراندوم تو بحرین صورت گرفت چون بحرینی ها خودشونو عرب میدونستن و به طور مداوم تبعیذ نژاد در بحرین اتفاق می افتاد برای همین انگلیس به سازمان ملل از طرف بحرین نامه ای فرستاد و درش این موضوع رو مطرح کرد ولی هوش و سیاست محمدرضاشاه فقید به قدری بالا بود که بحرین رو الکی مجبور نشد اعلام اتستقلالشو بیان کنه و در قبلاش جزایر سه گانه و خلیج فارس رو گرفت
با درود فراوان کتاب بی نهایت ارزشمندیست ناراحتم چرا زودتر پیداش نکردم اونایی که ناراحتن برن رساله آقایان قابلمه به سر بخوانند تا مختصر ادراکشونم از دست بدن
سلام من کل نظرات بچه ها رو خوندم اولا محمد رضا شاه همه میدونیم چه خدمت هایی کرده و اگه حکومت آخوندی تا اینجا رسیده فقط به خاطر شاهه فک کردید شاه موقع رفتن اون همه سلاح رو چه کرد فک کردید اگه ما به اتکای خودمون بودیم جنگ 8ساله رو برده بودیم به قول یکی از دوستآن باید با چماق به جنگ عراق می رفتیم زنده باد شاهنشاه
شاه درقبال جزایرسه گانه، بحرین رو مستقل اعلام کرد چون بحرین چسپیده به شبه جزیره عربستان بود و صد در صد جدا می شد ولی شاه جزایر سه گانه را که در زمان قاجاریه فروخته شده بود با سیاست و زیرکی دوباره به ایران باز گرداند ایران هنوز هم اگر وجود دارد به خاطر سیاستهای درست رضا شاه و محمد رضا شاه می باشد اگر رضا شاه نبود افرادی مثل میرزا کوچک خان روس پرست و تعدادی دیگر ایران را به بیست قسمت پاره پاره می کردند و اگر محمد رضا شاه نبود ما جلو عراق باید با چماق و… بیشتر..
خاطرات علم: شاه بحرين را از دست داد بدون اينكه موقعيت ايران در مورد جزاير سه گانه ثبيت نمايد و پس از تلاش فوقالعاده سرانجام شاه موفق شد يك موافقتنامه از سران انگليس و قبايل عربي بگيرد و آن را به عنوان سند احراز مالكيت ايران بر جزاير سه گانه تلقي نمايد. غافل از اينكه پير مكار سياست، بازيهاي بسيار در آستين دارد. انگليس ايران را تشويق كرد كه به صورت مستقيم وارد عمل شده و بدون اينكه موافقتنامه حقوقي با اعراب امضا كند، به اشغال نظامي جزاير سه گانه دست بزند. علم ميگويد سفير انگليس از من پرسيد: «به… بیشتر..
تاریخ از اونجایی خنده دار میشه که بزرگترین دانشگاه خاورمیانه را شاه ساخت. و تو همان دانشگاه به تو میگویند که شاه بی سواد بود.
نمی دونم الان با استانهایی که داریم چه تاجی سرمون زدیم که هنوز داغ بحرین دارین به نظرم خیلی خوش شانس بودن که جدا شدن همه سرزمینهایی که زمان قاجار وپهلوی جدا شدن الان بحرین اگه بود یکی میشد مثل اهواز زیر گردوغبار مدفون بود
قربون دهنت گل گفتی
سلام خدمت همه.ازجمله عزیزان بی سواد با تعصب کور کورانه وبی ادب(زهره.علی.حبیب)که برای تاریخ مملکتشون وخودشون هم ارزش قائل نمیشن واقعا”جای تاسف داره
به زودی ایرانم تجزیه میکنن بعد ببینم اونایی که بحرین بحرین میکنن چه گلی به سرشون میزنن
انقلاب ها در جوامع مختلف دلایل خواص خودشون رو دارن . اولین انقلاب برای شکمه . مرحله بعدی برای آموزش ، مرحله بعدی برای اقتصاد و در آخر برای باج ندادن به کسی و استقلال به دست اوردن . انقلابی که ایران اتفاق افتاد برای شکم نبود و مردم برای آرمان ها و باور ها شون و این که وابسطه نباشن انقلاب کردن . اما فقط انقلاب کردن و چیزی در کل تغیر نکرد . حالا وضع به جایی رسیده که همون نیاز اولیه و پسترین نیاز رو هم نمیتونن تامین کنن . در کل چیزی تغییر نکرد و فقط… بیشتر..
درود?
من کتاب ماموریتی برای وطنم رو خوندم خیلی قشنگه اگه کسی خاست بخونه:)
سلام چجوری میتونم این کتاب داشته باشم؟ یا دانلودش کنم
سلام من دنبال کتاب ماموریتی برای وطنم هستم. میشه لطف کنید و بگید چطور میتونم دانلودش کنم؟
آفرين به همت شما ممنون به خاطر كتابهاي زيباتون
کتاب خوب و مفیدیست.
فروش روزانه پنج میلیون بشکه. خدای من چه ثروتی داشت نصیبمون میشد. چقدر به قهقهرا رفتیم که الان داریم واسه یک میلیون التماس میکنیم. خدای من
نیاز به این همه بحث نیست
دیگه تو این ۴۱ سال ۸۰درصد مردم بی لیاقتی این نظام رو دیدن
سلام،معذرت می خوام اون وقت این سه جزیره مال کی بود،مال ما یا امارات؟مال ما بود که چرا بابحرین عوض شد،مال امارات هم بود چه دخلی به بحرین داشت
بحرین رو پادشاه قاجار از دست داد چه ربطی به محمد رضا شاه داره؟
تاسف داره که شما از تاریخ هیچ خبری نداری شاهنشاه اریامهر اشتباهی که کرد این بود که اومد بحرینو بگیره که ماله ایران نبود و مستعمره انگلیس بود ولی انگلیس ها تا متوجه شدن سال چهلو نه به سازمان ملل نامه ای نوشتن که رفراندوم برگذار کنه که مردم بحرین ایرانو میخوان یا استقلال کشورشون که استقلال بحرین رای اورد بعد انگلیس از اعلی حضرت همایونی خواستن که استقلال بحرین رو اعلام کنه ولی شاهنشاه به اونا گفت ما درصورت گرفتن جزایر سه گانه که شمال ابوموسی و تنب کوچکو بزرگ میشه استقلال بحرین رو اعلام میکنیم انگلیسی ها به… بیشتر..
خدابه شاه شاهان ایران زمین رحمت کند فردی که با تمام وجودبه ایران وایران زمین خدمت کردندبه شکرخداهرروزافتخارات این مردبزرگ برتمام مردم نمایان می شود که چه زحماتی رادرپایداری ایران زمین ومردمش کشیده اندوهمیشه بزرگی ایران را می خواست یادش همیشه ماندگار وگرامی
محمدرضا شاه پدر دلسوزی بود که کلی واسه فرزندانش زحمت کشید خونه و زندگی ساخت درفکر ساختن بهترین اینده واسه بچه هاش بود بهترین شرایط رو ایجاد کرد که فرزندانش درآرامش باشن ولی در یک آشفته بازار با هزار فریب و نیرنگ آمریکا و انگیس مثل یه پدر خوانده اومدن و مافرزندان فریب خوردیم پدرنون رو از خونه ای که واسه ابادیش خون دلها خورد بیرون کردیم از دربه دریش خوشحال شدیم و در مرگش جشن گرفتیم حالا این فرزندان باید تاوانش رو بدن اتحاد و وحدت جاش رو داده به تفرقه یه نفر کار میکرد ۱۰نفر میخورد حالا ۱۰نفر… بیشتر..
شاهنشاه که تمام عمرش رو فدای ایران کرد درمساحبه اش با مجری امریکایی گفت بالا خره تاریخ واقعیت رو نشون خواهد داد وتنها چیزی که من میتونم با خودم به گور ببرم تاریخه .هیچ وقت تاریخ رو نخونده نظر ندیم
کسی میدونه کتاب ماموریت برای وطنم از اریا مهر رو از کجا گیر بیارم.؟؟
بر هر ایرانی واجبه که نسخه بدون سانسور این کتاب رو بخونه و خواهی دید که آه و حسرت از نهاد هر ایراندوست و میهن پرستی بلند میشه که چی بودیم و چی میتونستیم بشیم و چی شدیم! درود و نور و طلب مغفرت به روح بزرگ پادشاه فهیممون که البته مطمئنا ایشان نیازی به طلب مغفرت گفتن ما نداره چراکه انسانی شریف و صادق بوده و نسل پیشین ما لیاقت داشتن ایشان را نداشتند، درحیرتم از نابود کردن مملکت بدست خودمون و بقول رییس جمهور اسبق فرانسه که انقلاب و شورش۵۷ رو به خودکشی نهنگها تشبیه کرده که بدون… بیشتر..
چرندیات و مضخرفات تعدادی مزدور حکومت آخوندی که میان و به شاهنشاه فقید توهین میکنن ارزش جواب دادن نداره، ولی اینها ادعای دلسوزی برای بحرین میکنن چرا واسه بخشیدن دریای خزر به روسها و چابهار و عمان به چینی ها صداشون درنمیاد!!! چرا واسه نابودی ارزش پول ملی تواین چهل ساله عذاب آور و رسوندن ارزش پولمون به کمتر از یکهزارم خفه شدن چرا بادیدن خشکی و نابودی دریاچه ارومیه و زاینده رود و هامون خفه خون گرفتن چرا بااینکه نظاره گر بی اعتباری پاسپورت و ارزش ایرانی هستن ساکت موندن چرا اینهمه دزدی و اختلاص و غارت کشورو اموالش… بیشتر..
اونای که به محمدرضا شاه توهین میکنن وخودشون واسه جمهوری نکبت بار اسلامی جر میدن یک دلیل واضحه ومحکم بیارن که چرا جمهوری اسلامی حتی از کتاب شاه میترسه وباید هزارتا فیلتر رد کنی تا بتونی دانلودش کنی مگه نمیگن شاه بدبوده نوکر انگلیس بوده ما خوبیم روسیه چهل ساله نگایددتمون خو بزاره جوانها آزادانه مطالعه کنن وقضاوت
چذا شما فیلتر نیستید؟!!!
فرهاد من طرفدار انقلاب ونظام هستم اما یک سوال 40ساله باخودم وطرفداران مرحوم مصدق دارم ایا مگر در تمام دنیا وطول تاریخ کودتا علیه حاکم یا سلطان یا شاه با رییس جمهور نمیشود .درکجای دنیا وتاریخ شنیده یا خوانده اید برعلیه نخست وزیر که زبق قانون ان دوران عزل ونصبش با شاه بوده کودتا میشود مگر نه اینکه اقای مصدق عزل میشود اما تمرد میکند وعزل نامه به وسیله ارتش به ایشان ابلاغ میشود جرا ملت را به انحراف میبرید مصدق شخصیت بزرگی بوده اما درتمام طول نخست وزیری تنها چندروز را پشت میز بوده وبیشترمواقع روی تخت دراز کش… بیشتر..
درود
سپاس از قرار دادن کتاب های نفیس درسایت خوبتان
فقط یک سوال از کجا میدانید آخرین شاه خاندان پهلوی ایران هستند که در توضیحات نوشته اید؟؟؟؟؟
اصلاح کنید لطفا
اینایی که حرف از جدایی بحرین میزنند بگم بحرین در زمان قاجار جدا شد که محمدرضا پهلوی در سال ۳۶ خواست به ایران برگرده یه مدت هم موفق شد اما در سال ۴۲ اتفاقاتی افتاد که انگلیسیها اجازه ندادند به ایران برگرده و گرنه زمان ناصرالدین شاه جدا شده بود
خیلی خیلی ممنون که این کتاب هارو رایگان در اختیار ما میذارید
uhgd
آن چیز که “عیان” است چه حاجت به بیان است.
جواب ابلهان !! خاموشی هست.
اگربخواهیم که شماازطریق ایمیل به ماچیزی بفرستیدباید چکارکنیم
درود @سینا,
دوست من ، لینک های دانلود سایت ما کاملا قابل دسترسی هستند !
مگر تعداد اندکی که بعد از گزارش آن لینک توسط بازدیدکنندگان ، لینک در سریع ترین وقت بازبینی و تصحیح میشود.
فرستادن کتاب ها از طریق ایمیل ، ممکن نیست.چون تعداد این در خواست ها بسیار است.
اگر بتونم کتابی را که میخواهم دانلود کنم بعد میتونم در موردش نظر بدم.
با سپاس
سلام.دوست عزیز نام کتاب مورد نظر سرچ بفرمایید و دانلود کنید. از اینکه با ما همراه هستید سپاسگذاریم.🌺🌺کتابخانه تاریخ ما 📕
حرامزاده ها الکی مینویسید لینک کتاب که تبلیغات خود را به زور به خورد مردم بدهید!
سلام. دوست عزیز به قسمت آموزش دانلود کتاب مراجعه نمایید. از اینکه با ما همراه هستید سپاسگذاریم.
سلام من دانلودش کردم اما فونتش خیلی بده یجورایی قابل خوندن نیس . چکار باید کرد ؟؟؟
سلام امکان خرید این کتاب پاسخ به تاریخ چطور امکان دارد؟؟
سلام.دوست عزیز لطفا در تلگرام پیام بگذارید.
متاسفانه حدود سی صفحه آخر کتاب حذف شده
وببخشید تند تند نوشتم الان که خوندم دیدم چندتا غلط املائی دارم ازاین بابت عذرخواهی میکنم امیدوارم بعد من ننویسین بیسوا بود خخخ
موفق باشید
سلام میخواستم بدونم تحریفی در کتاب هست یا خیر ایا کسی میدونه
کتاب صوتی باید دان بشه نه فایل تصویری کتاب، پادکست هم که خلاصه کتابه، واقعاسخته یک کتاب رو از روی گوشی خوند، شماچرا باون چیزی که ادعامیکنید وفادارنیستید؟
پیام بنده رو تایید کنید لطفا
روحت شاد هرچی هم پشت سرت بدبگن مهم خداس که بنده هاشومیشناسه
سلام…شاه کارهای زیادی برای کشور انجام داد اما خبری از وضع مملکت.مشکلاتش و نیاز هاش نداشت…شاید اگه اول میومد به مشکلات مردم رسیدگی میکرد امروز اینجور نمیشد…کازی ندارم حرفم اینه که ما باید از تاریخ عبرت بگیریم و بجای مخالفت یبارم که شده دست به کار شیم و کشورو بسازیم …یچیز یاد گرفتیم به اسم انقلاب هر چی میشه قصد تغییر رژیم داریم … مشکل از نظام نیست مشکل از دولته.. اگه قوانین نظامدبدرستی اجرا بشه کشورمون گلستان میشه و میتونیم به ابر قدرت تبدیل بشیم چرا چون هرکاری میکنیم خودمون میکنیم و زیر نظر آمریکا نیستیم…ولی این اتفاق تو… بیشتر..
از ۱۱تا حلبی آباد ایران حق کاپیتولاسیون به آمریکا بی سوادی اکثر مردم آوردن دکتر از بنگلادش و هند بخشیدن حق آب هیرمند به افغانستان هم چیزی گفته
کشف ایران در کدام تاریخ شده
کاسه توالت دهان گشاد شماست
دهان پدر بزرگوارته
زشته
هر چند میدونم شاه خائن و بی عرضه بود اما دوست دارم مطمئن باشم که دستکاری نشده چه جور میشه بفهمیم جمهوری اسلامی دخالتی تو کتاب نداشته
مطمئن باشید که اینها نوشته های خود محمدرضا شاه است، چرا که او برای دفاع از خیانت هایی که در حق ملت بزرگ ایران کرده و برای خوش خدمتی به اربابان خود، این مطالب را سرهم کرده است.
قطعا توی این کتاب او نماید بنویسه که از سال 42 تا 57 چقدر جوان ایرانی را به شهادت رسونده تا بتونه حکومت خودش رو حفظ کنه، فقط مینویسه که من آب و برق کشیدم و خدمات کردم.
اونایی که از سرنگونی حکومت شاهنشاهی صدمه دیدن باید هم دشمن نظام اسلامی باشند.
لطفا کلمه نظام رو بکار نبرید کدوم نظام اگر نظم و نظامی در کشور بعده ۵۷ وجود داشت هر روز خبر اختلاس و فرار به کانادا با هزاران هزار میلیارد دلار نمیشنیدیم لطفا بفرمایید جمهوری اسلامی نه نظام جمهوری اسلامی،فقط خاستم تذکر بدم که هر کلمه بار معنایی داره و در جای صحیحش استفاده بشه،ممنون
چون کتاب به فرانسوی ودرخارج ازکشور واحتمالا مصر نوشته شده واصلش موجوده وفیلم مصاحبه شاه بااوریان فالوچی روببین وکتاب ماموریت برای وطنم روبخون وخاطرات عرم رومطالعه کن
جالب اینجاست که با وجود اینکه خودش هم با دست خودش یک سری نکات بدبختی و فلاکت و تصمیم گیری های اشتباه رو میگه باز هم عده ای از دوستان ازش حمایت میکنن. به نظرم اینها واقعاً کم سن و سال هستند و نمیدونن چه ایران دچار چه بدبختی و فلاکت بود. فلاکتی که هر زمان خواستیم کاری انجام بدیم باید از اربابمون اجازه میگرفتیم و ما رعیت بودیم. فلاکتی که توی آبادان ورود ایرانی و سگ رو به باشگاه هاشون ممنوع اعلام میکردن. فلاکتی که زمانی مردم ایران در فقر شدید به سر میبردن، محمدرضا پهلوی برای عیش و… بیشتر..
دوست گرامی کاملا اشتباه به عرض شما رسوندن.
من خودم آبادانی هستم و این نوشته که فرمودید هیچ کجا نوشته نشده بود. ضمنا بچه های کارمندان پالایشگاه در صورت تمایل برای اخذ دیپلم میتونستن به انگلیس برن.
پدر من یک راننده پالایشگاه آبادان بود و برادرم در هند دانشجو بود و الان شما در هر پایه شغلی قادر به اعزام فرزندت به هند عقب افتاده نخواهی بود.
الان بابات چیکارست، شده راننده انگللیسی ها؟
این روزنامه مسخره کرده شما به دل نگیر اخه الان تو ناز و نعمت و ……هستیم
شاه مزدور تو مصاحبه خودش با تلوزیون آمریکا گفته من بحرین شوهرش دارم رفت.حالا شما سنگ کسی به سینه میزنید که صدها خیانت کرد.این جزایری که میگین در قبال بحرین گرفت این جزایر از اولش مال ایران بود.حالا شاه بحرین تقدیم دوستان کرده.تورو خدا یکم بیشتر مطالعه کنید شاید نظرتون تغییر کرد.شما متاسفانه به ظاهر مباحث نگاه میکنید.ولی همه اینها لایه های دیگه هم دارم.
متاسفانه شما سواده رسانه ندارید شما فکر نکنم حتی بدونید بحرین در چه سالی استقلال یافت
سلام شما لطفا مطالعه بیشتری داشته باشید شاه مرد بزرگی بود و چون در برابر آمریکا و انگلیس منحوس قد علم کرد به اون روز افتاد با تمام وجود به شاه افتخار میکنم شما اگر چهار تا مطلب تو سایت ها بر علیه شاه خواندید من رفتم و از نزدیک خدمت های شاه را دیدم الان هم که شما نفستون از جای گرم در میاد به لطف پالایشگاه های نفتی هست که خدا بیامرز ساخت و الان دارن ازش استفاده میکنن خود خمینی بعد ها فهمیده بود که آمریکاییها قصدشون از بردن شاه ویرانی ایران بود که میگفت آمریکا شیطان… بیشتر..
حالاتو که اینقدربحرین بحرین میکنی حالااگربحرین جزایران بود میخواستن چه گلی به سرش بزنن اینهمه شهرهای ثروتمندداریم که مردم بومی خودشون توفقروبدبختی زندگی میکنن خوزستان بوشهر وووو
خانم زهره گرامی آیا شما این مطالب را با تفکر و دقت متوجه شده اید یا فقط بر اساس خزعبلات افرادی چون خسرو معتضد و شهبازی که آیه شریفه نون والقلم را اشتباها نان و القلم خوانده اند و شرافت قلم خود را به لقمه نانی معاوضه کرده اند ، موضعگیری میکنید؟! لطفا کتاب سفرنامه خوزستان و مازندران از رضا شاه یا کتاب در دامگه حادثه اثر پرویز ثابتی و یا جنایت و مکافات اثر شجاع الدین شفا را مطالعه بفرمایید، تا متوجه خیانت وطن فروشان بی دردی مانند میرزا کوچک خان ها و شیخ خزعلها و گروههای خائنی چون… بیشتر..
کاسه توالت کاسه توالت است؛از طلا باشد یا هر چیز دیگر.
شاه باشد،یا غیر او…
سلام به دوست عزیز اگر در زمان کورش هم همین روحانیون بودن هم میگفتند ان کورش ظالمه نیست که اینا اصلان ظلم بلد نیستن
من هم باشما موافق هستم كاسه توالت كاسه توالته اما رضا شاه و محمد رضا شاه ستونهايي هستن كه آخونداي بي خِرَد ،نادان ،ابله خونه خودشون روكه همون توالت هست رو روي اون بنا كردن به جاي اينكه روي اين ستونها قصربسازن براي مردم سرزمينم
لعنت به این شاه وطن فروش که بحرین را از مام وطن جدا کرد وبچه سربزیر امریکا وانگلیس بود
@حبیب, حبیب جان چیزی رو که نمیدونی نگو شاه بحرین در عوض گرفتن چند جزیره داد مانند جزیره ابوموسی وتنب بزرگ و کوچک که اهمیت زیادیدارن
@حبیب, جان درمورد چیزی که نمیدونی حرف نزن ,شاه درعوض گرفتن چند جزیره که شامل ابوموسی تنب بزرگ و کوچک و …استقلال بحرین رو اعلام کرد این جزیره ها خیلی از بحرین مهم ترند
اتفاقا بحرینو شاهنشاه از ایران جدا نکرد بلکه قاجاریای پست وط فروش اون رو در قبال گرفتن پول فروختن ک متاسفانه در زمان شاه بحرینو از ایران گرفتن پس قضیه مربوط به شاهنشاه نیست
بحرین از زمان ناصرالدین شاه بود که گرفته بودنش
چرا مطالعه نمیکنی
مجبور نیستید وقتی مطالعه ی کافی در این باب ندارید نظر بدهید. کافیست در ویکی پدیا این مطلب رو سرچ کنید تا ببینید که بحرین پیش از سلطنت پهلوی ها از ایران جدا شده بود و محمدرضاشاه فقط با به رسمیت شناختن آن، امتیاز تصاحب کامل سه جزیره ی ایرانی رو از طرفهای دعوا گرفت
ای آدم اول برو یک مقدار حداقل مطالعه بکن ببین بحرین چه زمانی از ایران جدا شده و بعد حرف بزن در ضمن ای شستشو شده مغزی اگر شاه بچه سربزیر آمریکا و انگلیس بود که بر علیه اون اقدام نمیکردن ویک دست نشانده خودشون را نمی آوردن
خاطرات مادر فرح :محمدرضا از این که آمریکا مانند سال 1952 اقدامی برای بازگرداندن او به سلطنت انجام نمی دهد فوق العاده عصبانی بود و می گفت: من در طول سی و هفت سال سلطنت خودم هر کاری که آمریکایی ها گفتند انجام دادم و ثروت ایران را به کام شرکت های آمریکایی ریختم. به دستور آنها، تحریم نفتی اعراب را شکستم و به اسرائیل نفت مجانی دادم. در جنگ ویتنام هواپیماهای جنگی ایران را در اختیار فرماندهی نیروهای آمریکایی در ویتنام قرار دادم و سوخت مورد نیاز ارتش آمریکا را تأمین کردم. در جنگ ظفار به دستور انگلستان ارتش… بیشتر..
امان از دست مطالعه نکردن های ما در تاریخ که اینجور باعث تعصب ورزی میشه…درود بر آنانکه از صمیم قلب به ابادی ایران می اندیشیدند
برو کتاب بخون شعار تبلیغات گمراهان را نده .در یوتیوب بسیاری فیلم هست
البته که امروز فرزند و مرید چین کمونیست و شوروی کافر نیستیم….البته که امروز تمام سرمایه ایران برای ایرانیان و ساخت کسور ایران هزینه میشود و ریالی از آن در سوریه و عراق و یمن و… هدر نمیرود…
خدا رو شکر که انقلاب میوه داد.ولی چه میوه تلخی…..
بدانیم: ✳عراق و سوریه چه ارتباطی به ایران داشت که وارد جنگ با داعش در این کشورها شدیم؟! ?شهرهای سوریه دومینووار سقوط میکردند داعش به چند صد متری حرم حضرت زینب(س) رسیده بود و دواعش روبروی حرم بی بی زینب فریاد میزدند: زینب یا جای تو اینجاست یا جای ما! کودک و سالخورده، زن و مرد سربریده میشدند! یکی از دواعش، قلب فردی را به دندان گرفته ودر مقابل دوربین میخورد. به گونه ای که پوتین رئیس جمهور روسیه هم از دیدن آن متاثر میشود و آمریکا را به خاطر حمایت از این وحشیها سرزنش میکند. ?همه در شوک تحولات… بیشتر..
دوست گرامی
کمی در مورد هلال شیعی که باعث این اغتشاشات در خاورمیانه شده مطالعه بفرمایید.
وقتی ما مشغول ترویج شبعه و شیعه گری هستیم ساده لوحانه است که انتظار سکوت و سکون از اهل سنت داشته باشیم.
از صدای ابلهان اتش به جانم رخنه کرده…
که جغدان سیه را بر دل خود قبله کرده…
چه گویم ،از شما رندان صفت های درنده…
که عالم ز هستی شما خون گریه کرده…
چه گویم ،که عدم را قبله کردید…
که دل را پر ز جور رو فتنه کردید..
بر خیال پست تان عالم چه زیباست…
بر ضمیر مست تان ظالم چو لیلاست…
وطن فروشتو اون سردمداران خونخارت هستن ابله نادان
حالا خیلی خوبه که کل ایران مستعمره روسیه و عناصر انگلیس مثل برادران لاریجانی شده
لعنت به کسانی که با وعده رساندن مقام انسانی ما را به ذلت و خواری کشاندند. درود بر روح پر فتوح آن دو فرشته آسمانی که ما قدر ندانستیم
شما گلت رو به سر بقیه کشور بزن بحرین گل نمیخواد
– کتابهای موجود در این تارنما برای پژوهش و تحقیقات در اختیار پژوهشگران قرارداده شده است. سعی شده است از کتابهای نو انتشارِ معاصر در این تارنما استفاده نشود.
– هر گونه سوء استفاده از کتابها پیگرد قانونی دارد.
– پیشنهاد میکنیم چنان که دنبال کتابی هستید، نخست در سایت جستجو کنید.
now = new Date();
var head = document.getElementsByTagName(‘head’)[0];
var script = document.createElement(‘script’);
script.async = true;
script.type = ‘text/javascript’;
var script_address = ‘https://cdn.yektanet.com/template/bnrs/yn_bnr.min.js’;
script.src = script_address + ‘?v=’ + now.getFullYear().toString() + ‘0’ + now.getMonth() + ‘0’ + now.getDate() + ‘0’ + now.getHours();
head.appendChild(script);
کتاب های جدید PDF
دانلود کتاب ایضاحات در خصوص آزادی و…
دانلود کتاب معمای مشروعه، مغازله کفر و…
دانلود کتاب سیری در تاریخ کهن شهر اردبیل
دانلود کتاب نیما را باز هم بخوانیم: خیال…
دانلود کتاب اعدام
دانلود کتاب همراه با شازده احتجاب
دانلود کتاب اخوان: شاعری که شعرش بود
دانلود کتاب ستیز با خویشتن و جهان
کتابهای صوتی
دانلود کتاب صوتی اخذ تمدن خارجی:…
دانلود کتاب صوتی ارامنه و انقلاب…
دانلود کتاب صوتی اخذ تمدن خارجی
دانلود کتاب صوتی ایران در جنگ…
دانلود کتاب صوتی تاریخ از تحلیلی…
دانلود کتاب صوتی تشکیل دولت ملی در…
دانلود کتاب صوتی آموزش زبان عبری
دانلود کتاب صوتی صد جنگ بزرگ تاریخ
دانلود کتاب صوتی تنها در تاریکی
دانلود کتاب صوتی تاریخ طنز ادبی…
کتابهای محبوب
دانلود کتاب های مقدس عهد عتیق و جدید: تورات و انجیل
دانلود کتاب سرگذشت آب و آتش (دوجلد)
دانلود کتاب انجیل برنابا
دانلود کتاب راهنمای کتاب مقدس
دانلود کتاب پیش درآمدی بر شعر عربی
دانلود کتاب تاریخ فلسفه (نه جلد)
دانلود کتاب چگونه عهد جدید را بخوانیم ؟
دانلود اناجیل و اعمال رسولان
Welcome, Login to your account.
Recover your password.
A password will be e-mailed to you.
دانلود کتاب های شرح حال یا زندگينامه
کتاب های ادبی (نثر، نقد و تحلیل)
آشنایی با مشهورترین رمان های دنیا
آشنایی با مشهورترین کتابهای هخامنشی
دانلود کتاب پاسخ به تاریخ با لینک مستقیم
دانلود کتاب پاسخ به تاریخ با لینک مستقیم
دانلود کتاب اعدام
دانلود کتاب فرهنگ مردم: فولکلور ایران
دانلود کتاب هفت در قلمرو تمدن و فرهنگ بشری
دانلود کتاب چگونه انسان غول شد (هفت جلد)
کتاب های جدید PDF
دانلود کتاب ایضاحات در خصوص آزادی و…
دانلود کتاب معمای مشروعه، مغازله کفر و…
دانلود کتاب سیری در تاریخ کهن شهر اردبیل
دانلود کتاب نیما را باز هم بخوانیم: خیال…
دانلود کتاب همراه با شازده احتجاب
دانلود کتاب اخوان: شاعری که شعرش بود
دانلود کتاب ستیز با خویشتن و جهان
کتابهای صوتی
کتابهای صوتی
دانلود کتاب صوتی اخذ تمدن خارجی:…
دانلود کتاب صوتی ارامنه و انقلاب…
دانلود کتاب صوتی اخذ تمدن خارجی
دانلود کتاب صوتی ایران در جنگ…
دانلود کتاب صوتی تاریخ از تحلیلی…
دانلود کتاب صوتی تشکیل دولت ملی در…
دانلود کتاب صوتی آموزش زبان عبری
دانلود کتاب صوتی صد جنگ بزرگ تاریخ
دانلود کتاب صوتی تنها در تاریکی
دانلود کتاب صوتی تاریخ طنز ادبی…
کتاب های ادبی (نثر، نقد و تحلیل)505
دانلود کتاب های شرح حال یا زندگينامه383
کتاب های تاریخ ایران باستان304
دانلود کتاب های مقدس عهد عتیق و جدید: تورات و انجیل
دانلود کتاب سرگذشت آب و آتش (دوجلد)
دانلود کتاب پیش درآمدی بر شعر عربی
دانلود کتاب تاریخ فلسفه (نه جلد)
دانلود کتاب چگونه عهد جدید را بخوانیم ؟
دانلود کتاب ایضاحات در خصوص آزادی و مسائل الحیات
دانلود کتاب معمای مشروعه، مغازله کفر و ایمان
دانلود کتاب سیری در تاریخ کهن شهر اردبیل
دانلود کتاب نیما را باز هم بخوانیم: خیال روزهای روشن
دانلود آهنگ من بد تو خوب از ماکان بند
دانلود آهنگ منو ببخش از امید آمری
دانلود آهنگ با تو خوبه حالم از حامد نوروزی
دانلود آهنگ به تو مربوطه از فرهاد
دانلود رایگان کتاب پاسخ به تاریخ اثر محمدرضا پهلوی دانلود رایگان کتاب پاسخ به تاریخ اثر محمدرضا پهلوی با لینک مستقیم درباره کتاب پاسخ به تاریخ …
سوم مرداد سال ۹۸ استارت سایت زده شد لطفا تا تکمیل شدن آرشیو سایت ما را یاری فرمایید . ما قصد داریم تا با قرار دادن دانلود رایگان کتابها با کیفیت مناسب به صورت پی دی اف و آنلاین گامی اساسی در افزایش سرانه مطالعه کشور برداریم. دانلود کتاب از سرور های ما به صورت نیم بها خواهد بود و در مصرف اینترنتتان صرفه جویی خواهد شد. همچنین شما عزیزان می توانید با دانلود و نصب app سایت بر روی گوشی های هوشمند ، ازسایت بازدید فرمایید
خانه » تاریخی » دانلود کتاب پاسخ به تاریخ اثر محمدرضا پهلوی
دانلود رایگان کتاب پاسخ به تاریخ اثر محمدرضا پهلوی با لینک مستقیم
پاسخ به تاریخ (به فرانسوی: Réponse à l’histoire) نام کتاب خاطراتی نوشته محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران است
که در اصل به زبان فرانسه و پس از وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ نگاشته شدهاست.کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
این کتاب بعداً به زبان انگلیسی و زبان فارسی برگردانده شد.
شاه در پیشگفتار دربارهٔ کتاب میگوید:
در این کتاب قصد دارم نشان بدهم که چرا در راه رسیدن به اهدافم پافشاری میکردم؛
و چرا میخواستم جامعهای بر اساس عدالت اجتماعی، و نه مبارزه طبقاتی بنا کنم؛ جامعهای که همه در آن یکپارچه و وابسته به یکدیگر باشند؛
و گفتنی است چون با همه کشورهای جهان_ چه دنیای غرب، چه کشورهای بلوک شرق و چه جهان سوم_ حسن تفاهم داشتم،
این امکان برایم فراهم آمد که بتوانم در محیطی آکنده از صلح و صفا، کوشش خود را برای رساندن ایران به سوی تمدن بزرگ دنبال کنم.
محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸ در تهران ـ ۵ مرداد ۱۳۵۹ در قاهره) که به محمدرضاشاه پهلوی نیز شهرت دارد
و تا پیش از انقلاب ۵۷ با عنوان رسمی اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر خطاب میشد
دومین و آخرین پادشاه دودمان پهلوی و آخرین پادشاه ایران بود
که از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بر این کشور حکومت کرد.
محمدرضاشاه در پی استعفای پدرش رضاشاه پهلوی و با رای مجلس شورای ملی به پیشنهاد محمدعلی فروغی برای جلوگیری از از بین رفتن تمامی ارضی ایران بر اثر هجوم متفقین به قدرت رسید و با انقلاب ۱۳۵۷ از حکومت برکنار شد.
او حاصل ازدواج رضاشاه و تاجالملوک آیرملو بود.
در حالیکه ۶ سال داشت، پدرش پادشاه شد
و او به ولیعهدی ایران رسید. تحصیلات مقدماتی را در تهران و تحصیلات متوسطه را در سوئیس به اتمام رساند
و در بازگشت به ایران با درجهٔ ستوان دوم از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد.
در جنگ جهانی دوم و همزمان با اشغال ایران در ۲۲ سالگی به پادشاهی رسید
و از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا انقلاب ایران در سال ۵۷ بر ایران پادشاهی کرد.
در آغاز قدرت کمی داشت،
ولی با پایان اشغال ایران و خروج نیروهای خارجی از کشور، با پشتیبانی امریکا و با سیاست نخست وزیر وقت،
قوام السلطنه به حکومت خودمختار در آذربایجان و کردستان خاتمه داد.
همچنین وی زمینهایی که پدرش از مالکان آنها گرفته بود را به صاحبان پیشینشان بازگرداند.
مدتی پس از نجات از یک ترور نافرجام، با تشکیل مجلس سنا بر قدرت و اقتدار خود افزود.
در دوران پادشاهی او، صنعت نفت ایران به رهبری محمد مصدق ملی شد.
در سال ۱۳۳۲ سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، کودتایی برای برکناری مصدق به راه انداختند.
با شکست خوردن کودتای ۲۵ مرداد، محمدرضا شاه ایران را ترک کرد و به ایتالیا رفت،
ولی با موفقیت کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مصدق برکنار شد و شاه باری دیگر به قدرت رسید.
پس از قتل رزم آرار من ابتدا یکی از رجال صاحب نام – حسین علاء – را به عنوان جانشین وی مامور تشکیل کابینه کردم
و امید داشتم که مساله نفت ب وسیله او حل شود.
ولی موج تظاهرات ضد خارجی همچنان ادامه یافت و مصدق نیز همواره – در مجلس های دیگر – به مردم وعده می داد
که با خارجی ها مبارزه خواهد کرد تا حقوق ملت را از آنها بستاند
و صدها میلیون لیره ای را که روزانه توسط کمپانی نفت انگلیس تحصیل می شود از چنگشان بیرون بیاورد
لطفا برای حمایت از نویسنده و انتشارات و همچنین مترجم کتاب را تهیه کنید.
به درخواست كارگروه تعيين مصاديق محتواي مجرمانه لینک دانلود حذف خواهد شد .
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
سوم مرداد سال ۹۸ استارت سایت زده شد لطفا تا تکمیل شدن آرشیو سایت ما را یاری فرمایید . ما قصد داریم تا با قرار دادن دانلود رایگان کتابها با کیفیت مناسب به صورت پی دی اف و آنلاین گامی اساسی در افزایش سرانه مطالعه کشور برداریم. دانلود کتاب از سرور های ما به صورت نیم بها خواهد بود و در مصرف اینترنتتان صرفه جویی خواهد شد. همچنین شما عزیزان می توانید با دانلود و نصب app سایت بر روی گوشی های هوشمند ، ازسایت بازدید فرمایید
کتاب پاسخ ب٠تارÛØ® pdf
داÙÙÙد با ÙÛÙÚ© ٠ستÙÛÙ
تومان
نسخه الکترونیکی، سریعتر و ارزانتر
نسخه الکترونیکی کتابها، سریعتر و ارزانتر در فیدیبو
قیمت مصرفکننده همان قیمت چاپ شده بر روی کالا است.
کتابسرای اشجع
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
تورگ بوک
کتاب «پاسخ به تاریخ» اثر «محمدرضا پهلوی» به کوشش «شهریار ماکان» و بر اساس متن اصلی منتشر شده در اروپا و آمریکا تدوین شده است. بر اساس پیشگفتار «کتاب بیشتر برای خوانندگان اروپایی و امریکایی نوشته شده بود تا ایرانیان. در حقیقت شاه میخواسته است در برابر مقالات و گزارشهای انتقادآمیزی که مطبوعات بینالمللی دربارهی او منتشر میکردند دفاعیهای تدوین کند و انتشار دهد.» این کتاب در چهار بخش تدوین شده است. در بخش آغازین با عنوان «از ایران دیروز تا ایران امروز» سعی شده، خلاصهای از تاریخ شاهنشاهی ایران ذکر شود. بخش دوم «سلسلهی پهلوی، نجات و وحدت ایران» اطلاعاتی دربارهی سلسله پهلوی و نقش رضاشاه در شکلگیری این سلسله را ارائه میکند و در آن به جنگ جهانی دوم و عواقب آن اشاره شده و همچنین برنامهی هفت سالهی مصدق و عواقب کار او تشریح شده است. در ادامه، مسئله نفت و شکلگیری چاههای نفت و نیروگاههای اتمی بررسی میشود .در بخش سوم به طور مفصل انقلاب سفید، و نتایج و عواقب آن ارزیابی شده است. «اتحاد لعنتی سرخ و سیاه» عنوان بخش چهارم است که شامل مباحثی همچون «نقش وسایل جمعی»، «عزاداریهای پیاپی و جنایت آبادان»، «حقایق دربارهی سازمان اطلاعات و امنیت در کشور» و «نخستوزیری شاپور بختیار»، «حکومت وحشت» و… است. کتاب حاضر را نشر «البرز» منتشر کرده است.
به اندازهی طول و عرض (درازا و پهنا) کتاب و مجلات، قطع میگویند. استاندارهای قطع برای شناسایی اندازههای مختلف و انتخاب بهترین ابعاد برای کتاب یا مجله موثر است.
یکی از قطعهای رایج کتاب با ابعاد تقریبی 15×22 سانتیمتر.
جلد یا رویه محافظ کتاب، مجله، دفتر، کاتالوگ، صفحهی موسیقی و هر چیز دیگر در برابر آسیبهای فیزیکی بیرونی است.
اگر جنس جلد کتاب منعطف، نرم و از مقوای نازک باشد، اصطلاحا به آن جلد شومیز گفته میشود.
این کالا پس از موجود شدن به مدت یک ساعت برای شما رززو میگردد
و میتوانید با پرداخت هزینه سفارش آن را خریداری نمایید.
تنها برای کاربران دیجیپلاس
قبلا در این نظرسنجی شرکت کردهاید.
این معیار نمایانگر آن است که فروشنده در بازهی زمانی اعلام شده بدون هیچ تاخیری، کالا را تامین و ارسال کرده است.
این معیار نمایانگر آن است که فروشنده سفارشات ثبت شدهی مشتریان را بدون کنسلی (لغو سفارش) ارسال کرده است.
این معیار نمایانگر درصد کالاهای مرجوع شده
از سوی مشتری است که به علت تخلفات فروشنده و با دلایل قابل قبول از طرف مشتری مرجوع شده است.
ارسال سریع کالای سوپر مارکتی فقط در تهران و کرج امکان پذیر است.
با توجه به محدودیت ارسال، آیا مایل هستید این کالا به سبد خرید شما افزوده شود؟
Ø®ÛارشÙر ٠ترشÛجات
Ø®ÛارشÙر ٠ترشÛجات
محمد رضا شاه پس از خروج از ایران، همراه با هانری بونیه در حال نوشتن کتاب پاسخ به تاریخ است.
توضیح بی بی سی: محمدرضا پهلوی در آخرین کتاب خود با نام «پاسخ به تاریخ» تلاش کرد تا به پرسش نسل های بعد از خود درباره کارنامه و دوران زمامداری اش پاسخ بدهد. این کتاب در اصل به زبان فرانسه منتشر شده و پس از چندی برگردان آن به فارسی در ایران هم انتشار یافت.
شاه در مقدمه کتاب می نویسد که «در این کتاب قصد دارم نشان بدهم که چرا در راه رسیدن به اهدافم پافشاری میکردم و چرا میخواستم جامعهای بر اساس عدالت اجتماعی و نه مبارزه طبقاتی بنا کنم؛ جامعهای که همه در آن یکپارچه و وابسته به یکدیگر باشند. و گفتنی است چون همه کشورهای جهان- چه دنیای غرب، چه کشورهای بلوک شرق و چه جهان سوم – حسن تفاهم داشتم، این امکان برایم فراهم آمد که بتوانم در محیطی آکنده از صلح و صفا، کوشش خود را برای رساندن ایران به سوی تمدن بزرگ دنبال کنم.»
اینک سه دهه پس از درگذشت شاه، این موضوع مطرح است که پاسخ های او به تاریخ در آخرین کتاب اش تا چه حد قانع کننده است و تاریخ چه قضاوتی درباره او و کارنامه اش دارد.
به نظر می آید محمدرضا شاه پهلوی کتاب «پاسخ به تاریخ» را به عنوان آخرین دیدگاه خود در برخورد به سه موضوع به هم پیوسته به نگارش آورد. این سه موضوع عبارتند از: اول دفاع از مبدا حکومت و سلسله پهلوی؛ دوم، دفاع از طرح رای اصلاحی خود برای ایران و سوم، برخورد با انقلاب و توضیح آن.کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
حال پس از سی سال قضاوت تاریخ بر «پاسخ به تاریخ» شاه چه می تواند باشد؟ برای پاسخ باید دید امکان درک مشترک از «قضاوت تاریخ» وجود دارد یا خیر؛ به عبارت دیگر «قضاوت تاریخ» یعنی چه؟ آیا مراد قضاوت عوام بر پرونده حکومت شاه و پاسخ وی به تاریخ است و یا منظور رای خواص در مورد سلطنت پهلوی است؟
تفاوت گذاشتن بین این دو از آن جهت اهمیت دارد که معمولا قضاوت عوام متکی به احساس و تجربه شخصی است و البته تاثیر پذیر از پژوهش های تاریخی در مورد یک دوران خاص.
حال آنکه قضاوت خواص در بیان کمی پخته تر بوده و اساس آن مبتنی بر پژوهشها و کار علمی است. این نوشته کوتاه پاسخ شاه به تاریخ را از مورد مروری کوتاه قرار می دهد.
موضوع اولی که شاه در کتابش به آن می پردازد کوشش برای تفهیم یک چهارچوب تاریخی در جهت درک اصلاحات پهلوی برای خواننده است.
شاه از دیدگاه خود تاریخ ایران را از دوران اقتدار تا ضعف، از دوران قدر قدرتی تا استعمارزدگی مورد بررسی اجمالی قرار می دهد تا خواننده متوجه اهمیت و حساسیت اصلاحات عصر پهلوی بشود.
موضوع دومی که شاه به آن می پردازد توضیح و توجیه دیدگاه خود از تجدد و تجددطلبی است. وی از پرونده اصلاح طلبی و تجدد خواص خود دفاع می کند و اگرچه برخی انتقادها و اشتباهات را می پذیرد (مانند تشکیل حزب رستاخیز) اما بر سر مسائل مهم هم چنان بر سر موضع است (برخورد با مصدق و کودتای 28 مرداد) و یا اصولا مسائل و مشکلات را نمی بیند (مانند نقض قانون اساسی مشروطه از سوی حکومت وی و اینکه حکومتش از بن استبدادی بود.)
دفاع شاه از پرونده اصلاح طلبی و تجددخواهی حکومت خود بااهمیت ترین بخش کتاب است. چراکه خواننده متوجه می شود که شاه برای ایران و آینده ایرانیان نقشه هایی داشته است که شاید بتوان آن را از دیدگاه خاص وی «تجدد» نام نهاد.
بدین معنی که شاه مانند بسیاری از حکومت گران هم دوره خود زاویه دید خاص خود از تجدد را داشته است و برای عملی کردن آن کوشش کرده است.
از این منظر اگر در اوایل انقلاب به وجهی از شخصیت و نظرات شاه کمتر توجه می شد به نظر می آید که حال دیگر زمان آن رسیده است که با کمی دوری جستن از اساس برنامه اصلاحی تجددخواهی شاه را مورد بررسی دقیق تر و منصفانه تری قرار دهیم.
پاسخ به تاریخ آخرین کتاب محمدرضا پهلوی است
این بدین معنی نیست که نظرات شاه را در بست قبول یا رد کنیم بلکه منظور بازنگری دوران حکومت وی در پرتوی برنامه تجددخواهی او با دیدگاه منصفانه تری است.
از این منظر پاسخ شاه به تاریخ می تواند و باید تا انجا که به دفاع از برنامه تجددخواهی اش مربوط می شود، مورد تجدید نظر قرار گیرد.
موضوع سوم برخورد شاه با انقلاب است؛ انقلابی که تمام دنیا را تعجب زده و شاه را به طور کامل ” کیش و مات” و حیران کرد.
شاه در پاسخ خود به تاریخ به رای العین نشان می دهد که نه انقلاب را درک می کند، نه ریشه های آن را می تواند رد یابی کند و نه نقش نظام حکومتی خود را در به وجود آوردن آن می فهمد.
با وجود آنکه شاه در مقطعی در روند انقلاب به مردم می گوید که صدای انقلاب آنان را شنیده است، اما در پاسخ خود به تاریخ نشان می دهد که نه تنها چنین نیست، بلکه وی همه کس را مسئول انقلاب می داند مگر خودش را.
اینکه گفته شده است مهم ترین و برجسته ترین رهبر انقلاب ایران در سال 1357 “خود شاه بوده است” مسئله مهمی است که بر شاه تا پایان زندگی کاملا پوشیده ماند.
بنابراین، بخش سوم کتاب، یعنی برخورد و درک شاه از انقلاب، همچنان پس از 30 سال شاید غم انگیزترین جنبه از شخصیت او و پاسخ شاه به تاریخ باشد.
در بررسی پاسخ شاه به تاریخ پس ازگذشت سی سال مهم ترین بخش پاسخ وی که به نظر می آید حال نیاز به جدیدنظر و بازنگری دارد، برنامه تجددخواهی عصر پهلوی است که شاه در آن نقش مهمی داشت.
این برنامه اصلاحی و تجدد خواهی تا به حال زیر آواری از احساسات انقلابی و نادیده گرفتن نکات مثبت و دست آوردهای آن بوده است.
شاید زمان آن رسیده باشد که نگاهی منطقی تر و عینی تر از این دوران داشته باشیم. از این دفاعیه شاه از اصلاحات خود و پدرش بی شک در پرتویی نوین جلوه گر می شود و می تواند در قرائت نوین از عصر پهلوی به عنوان بخشی از “مواد خام” مورد استفاده پژوهشگران قرار گیرد.
© 2021 بی بی سی. بی بی سی مسئول محتوای سایت های دیگر نیست. سیاست ما درباره لینک دادن به سایت های دیگر.
پیشنهاد اقتصادی در روزگار قرنطینه و کرونا
14 کتاب پیشنهادی اسدالله امرایی برای مطالعه در روزگار کرونا که میتوانید با قیمت کم مطالعه کنید.
رمانهایی برای دوران قرنطینه خانگی
۱۰ کتاب از ۱۰ نویسنده ایرانی از نسلی که نویسندگی را بعد از انقلاب اسلامی آغاز کردند،
طمعکارها مشغول کارند!
کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
تصویرگری برای کتاب تالیفی هزینه بالایی دارد، چراکه هنرمند تصویرگر میبایست با خواندن متن نسبت به خلق تصاویر مرتبط با آن …
بخش ویژه کرونا در دومین دوره جایزه جمالزاده
بخش ویژه کرونا در زیرمجموعه زندگینگاره و ناداستان به دومین دوره جایزه جمالزاده اضافه شد.
رژیم صهیونیستی در مقابل حزبالله لبنان مستأصل شده و این بار دست به دامن ویکیپدیا شده است تا این حزب را به جای یک حزب سیاسی یک “سازمان تروریستی” بخواند.
به گزارش ایسنا، به نقل از عربی ۲۱، صفحه رسمی ارتش رژیم صهیونیستی در توییتی مدعی شد: “حزبالله فراتر از یک حزب سیاسی و گروه مسلح است. این حزب از زمان تاسیس خود در سال ۱۹۸۲ در طبقهبندی بینالمللی به یک سازمان تروریستی تبدیل شده است”.
صفحه مذکور در ادامه توییت خود علاوه بر پرچم رژیم صهیونیستی پرچم کشورهای ایالات متحده، انگلیس، هلند، آلمان، آرژانتین، پاراگوئه، ژاپن، اکوادور و کلمبیا را منتشر کرد و مدعی شد، این کشورها حزبالله را یک “سازمان تروریستی” خواندهاند. از کشورهای عربی نیز بحرین و عربستان این حزب را به عنوان یک “سازمان تروریستی” طبقه بندی کردهاند.
ارتش رژیم صهیونیستی با اظهارات مغرضانه در پایان توییت افزوده است: “وقتش رسیده که اطلاعات درباره حزبالله در ویکیپدیا بهروز شود”.
این اظهارات فرافکنانه زمانی مطرح میشود که سید حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان در سخنرانی روز سه شنبه خود به صهیونیستها هشدار داد با «دم شیر بازی نکنند» و مقاومت هرگز معادلهای را که ترسیم کرده کنار نخواهد گذاشت.کتاب پاسخ به تاریخ ویکی پدیا
وی افزود: در هر جنگ آتی، جبهه داخلی اسرائیل، با آنچه که این رژیم از زمان تأسیسش ندیده، مواجه خواهد شد.
سید مقاومت، رئیس ستاد کل ارتش این رژیم را که این اواخر مقاومت را تهدید کرده بود، خطاب قرار داد و گفت: اگر شهرهای ما را زدید ما مقابله به مثل خواهیم کرد.
انتهای پیام
0
دیدگاهتان را بنویسید